به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 11

Threaded View

  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 19 تیر 98 [ 01:12]
    تاریخ عضویت
    1396-3-26
    نوشته ها
    30
    امتیاز
    1,939
    سطح
    26
    Points: 1,939, Level: 26
    Level completed: 39%, Points required for next Level: 61
    Overall activity: 99.0%
    دستاوردها:
    1 year registered1000 Experience PointsTagger First Class
    تشکرها
    4

    تشکرشده 12 در 10 پست

    Rep Power
    0
    Array

    1 مخالفت خانواده با ازدواج و نیاز به جنس مخالف و دوست دختر

    سلام من سینا هستم. 31 ساله و تک فرزند. تمام فامیل های نزدیکمون در شهرستان زندگی می کنند و من از بچگی در تنهایی زندگی می کردم. مدتی هست که تنهایی خیلی بهم فشار آورده و خیلی دوست دارم ازدواج کنم و بچه داشته باشم. تمام هم سن و سال های من تو فامیل الان حداقل یه بچه دارند اما من هنوز مجردم و شدم مضحکه فامیل. در قامیل های ما اکثر بچه ها در سن کم ازدواج می کنن. فقط من مجرد موندم اون چون رفتم درس خوندم و الان فوق لیسانسم. بارها تمایلم به ازدواج رو به صراحت به خانوادم گفتم اما پدر و مادرم زیر بار نمی رن. دلیلشون هم اینه که الان شرایط اقتصادی خوب نیست. من تا چند وقت پیش می خواستم یه شرکت دولتی استخدام بشم و حتی آزمون هم دادم و نفر اول شدم اما متاسفانه نگرفتنم. شاید چون پارتی درست و حسابی نداشتم. الان هم تو یه شرکت خصوصی کار می کنم که خب حقوقش کمه و تاخیر حقوق هم داره. من آدم تنبلی نیستم و حاضرم دو شیفت کار کنم. من با فوق لیسانس حتی حاضر شدم برم شیفت شب هتل کار کنم که خانوادم مخالفت کرد و گفت با فوق لیسانس می خوای بری هتل. اما آخه چی کار کنم. وضعیت کشور اینجوریه دیگه. الان با مسافرکشی آدم بیشتر از مهندسی در میاره که تاخیر حقوق داره و به زور حقوقش به قانون کار می رسه. از طرفی خانواده من هم کم درآمد نیستن و می تونن کمکم کنن اما نمی کنن. بارها به پدرم گفتم بیا یه کاری راه بندازیم همش میگه الان بازار خرابه نمی چرخه. یا میگه حتما باید بالای شهر مغازه بزنی تا بچرخه چون پایین شهر مردم پول ندارن خرید کنن. حالا انگار ما خودمون از ناف پاریس اومدیم. من با فوق لیسانس حاضر شدم الکتریکی بزنم و برم خونه مردم کولر سرویس کنم اما پدرم راضی نمیشه کمکم کنه. اون وقت پسرعموهام که سیکل دارند و تو مکانیکی عموم کار می کنن حاضر نیستن کاریدی انجام بدن و فقط فروش قطعات کار می کنن. نمی گم کار نیست. کار هست اما با توجه به شرایط الان حقوقش کمه دیگه. پدرم هم که کمکم نمی کنه. پس من چه خاکی به سرم کنم؟ بدتر این که من به راحتی می تونم از خارج از کشور پذیرش بگیرم و برم اما خانوادم با مهاجرتم هم مخالفن. من به دو زبان انگلیسی و فرانسه مسلطم و مدرکشم دارم، یه مقدارم اسپانیایی بلدم. وقت آرادم کار ترجمه هم انجام می دم. تو رشته خودم تدریس هم می کنم. اما خب حق التدریس هم حقوقش کمه. یعنی این مشکل همه جووناس. خیلی ها که درآمدشون از من کمتره و پدرشون هم پول نداره الان ازدواج کردن و بچه دارن اما خانوادم با ازدواج من بدبخت مخالفت می کنن و حاضر نیستن واسم برن خواستگاری.
    از فرط تنهایی دارم روانی میشم. به هر بهونه ای از خونه می رم بیرون که به تنهایی فکر نکم اما باز سراغم میاد. صبحا ساعت 8 می رم شب ساعت 9 بر می گردم اما همون جمعه ای که خونم فکر ازدواج و تنهایی میاد سراغم و روز تعطیلم زهر مارم میشه. همش می گم من که خواهر برادری هم ندارم. اگه ازدواج نکنم و بچه نداشته باشم چند سال دیگه که پیر شدم کی قراره بیاد زیر تابوت منو بگیره.
    سال قبل اون قدر تنهایی بهم فشار آورد که به ناچار با دختری دوست شدم که خودش کلی مشکل داشت و شرحش هم تو سایت هست. اما بعدش واسش خواستگار اومد و ما با کلی دعوا جدا شدیم. بعدش من به خانوادم گفتم می خوام ازدواج کنم و اونا هم چند نفرو معرفی کردن. اما بعد از اینکه اون شرکت دولتی از استخدام من سر باز زد (علیرغم این که تو آزمون اول شده بودم) خانوادم حاضر نشدن برن خواستگاری و مسایل اقتصادی رو پیش کشیدن. با این که پول دارن نه حاضرن برن خواستگاری، نه کمکم می کنن خودم کسب و کاری راه بندازم و نه کمکم می کنن از این خراب شده مهاجرت کنم. اون وقت عموم املاک ارثیش رو فروخته و داده به بچه هاش. اما پدر من حاضر نیست بهشون دست بزنه چون گرون تر میشه. جوونی من از دست بره تا اموال خانوادم گرون تر بشه. واقعا نمی دونم چی کار کنم. از تنهایی و استرس آینده دارم پیر می شم. موهام و ریشام تو این سن سفید شده. مجبورم دوباره دوست دختر پیدا کنم تا از آن تنهایی در بیام. خبر دار شدم دوست دختر قبلیم از خواستگارش جدا شده. تازگی ها یه مقدار باهش تو تلگرام صحبت می کنم. دیگه مثل قبل با هم دعوا نمی کنه. دفعه قبل از هم جدا شدیم من ضربه بدی خوردم و نمی خوام دوباره تکرار بشه. از طرفی اون زمانی که با هم بودیم نیازهای عاطفی من رو برآورده می کرد و به من امید و انگیزه می داد. من هم فقط یه نفر می خوام که نیازهای عاطفیمو برآورده کنه به هیچ وجه مسایل جنسی مدنظرم نیست. حالا که خانوادم حاضر نیستن واسم برن خواستگاری فکر می کنم همون دوست دختر برام کافیه و می تونه نیازهای عاطفیمو بر آورده کنه چون دنبال مسایل جنسی نیستم. از طرفی دعواهام رو با دوست دخترم فراموش نکردم. مخصوصا اون زمانی که سرم داد زد و بهم گفت بی غیرت. اما آخه چی کار می تونم بکنم؟ لطفا نگین به خدا توکل کن چون خدا هم با ازدواج من مشکلی نداره اما این خانوادمن که حاضر نیستن برن خواستگاری واسم.

  2. کاربر روبرو از پست مفید سینای تنها تشکرکرده است .

    Eram (جمعه 23 شهریور 97)


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 19:38 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.