سلام خدمت همه دوستان

من حدود ۶ ماه پیش بعد از کلی خاستگاری رفتن بلاخره با همسرم اشنا شدم روز اول ک دیدمش ارزو داشتم بهم جواب مثبت بده حتی جواب اولش منفی بود و من اصرار کردم به اشنایی بیشتر و نهایتا بعد از دوماه ک نامزد بودیم عقد کردیم.
قرار بود ۱ ماه بعد از عقد عروسی کنیم ولی متاسفاته به علت فوت پدرم عقب افتاد مشکل منم تقریبا از اون موقع شروع شد که روز ب روز احساس پشیمونی در من شدت گرفت در صورتی که هنسرم از نظر همه اطرافیان خیلی دختر خوبیه از هر لحاظ اما نمیدونم چرا اون احساس عشق و بی تابی که معمولا تو این دوران باید باشه نیست یا اگ هست خیلی کمرنگه در صورتیکه همسرم خیلیییی منو دوس داره بعضی وقتیت نگاش میکنم به دلم میشینه بعضی وقتا نه و وقتی نمیشینه حالم خیلی بد میشه نمیدونم چی شده همش میگم خوشبحال مجردی در صورتیکه مجرد بودم میگفتم کاش ازدواج کنم در کل از زندگی لذت نمیبرم بیشتر مواقع خلاصه اش اینه که احساس میکنم همسرم علی رغم تمام خوبی هایی ک داره اونی نیست که من میخام دائم با خودم در جنگم و سعی در راضی کردن خودم دارم نمیدونم چیکار کنم با این وضع عروسی کردن درسته یا نه ببخشید طولانی شد