با سلام
پس از حدود دو سال که اینجا مشکلاتم رو مطرح کردم ( با عنوان: صد رحمت به دوران مجردیم) و با کوتاه اومدنهای هردومون ( البته 80درصد من ) با هزار مکافات تصمیم به بچه دارشدن گرفتیم و پس از درمان و دارو خداوند بما یه دختر هدیه دادکه الان چها ماهه اس. با خواهرم و خانوادش عید امسال آشتی کردیم
اما پس از بدنیا اومدن بچه مون انگار خانواده همسرم از من گرفت و گیر و یا نقطه ضعفی گرفتن مخصوصا همسرم . من فقط هزینه های بچه رو میدم و انگار بوقم. هر چی من کوتاه میام که دعوا نشه همسرم جری تر میشه . باور کنید طوری رفتار کرده که مادر و خواهر من بخاطر اینکه اون ناراحت نشه نمیتونن بچه رو بغل کنن در عوض خانواده خودش هر جور دلشون میخواد با نوزاد برخورد میکنن. پس از 4 ماه هفته پیش با احترام و ادب بهش گفتم یه سری به خونه خواهرم بزنیم تا اونم دخترمونو ببینه برگشته میگه اونا دخترمونو پاگشا دعوت نکردن پس نمیریم !!!! بگذریم از کلنجارهای ذهنیم نمیگم . اما تصمیمی که به ذهنم میرسه و این روزها همش تو فکرمه اینه که از این خانواده خودخواه و البته نفهم دور بشم و انتقالی بگیرمو برم تهران ، به نظر شما چند درصد مشکلم حل میشه ؟ حساب و کتاب هزینه های رو که میکنم پاهام سست میشه اما باور کنید وقتی با خانواده همسرم حتی سلام و علیک میکنم با خودم میگم هر طور شده باید برم. فوقش سالی یکی دو بار مجبور میشم اینا رو تحمل کنم.
سوال دومم اینه چطور رفتار همسرم و نسبت به خانوادم عوض کنم ؟ باور کنید اگه بچه ای نبود شاید به جدایی جدی تر فکر میکردم ، تحملش برام مثل سوهان کشیدن به روح روانمه ، پاک خودمو گم کردم نمیخوام دخترم مثل نوه دیگه شون که خودشون تربیتش کردن لوس بشه . خدا ازشون نگذره.
به کمک فکریتون نیازدارم