به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 17

Threaded View

  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 26 خرداد 97 [ 15:05]
    تاریخ عضویت
    1393-3-05
    نوشته ها
    177
    امتیاز
    5,897
    سطح
    49
    Points: 5,897, Level: 49
    Level completed: 74%, Points required for next Level: 53
    Overall activity: 14.0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    337

    تشکرشده 305 در 123 پست

    Rep Power
    36
    Array

    به حالت قهر به منزل پدرم برم یانه؟

    سلام دوستان
    من وشوهرم 7ساله ازدواج کردیم ویه دختر22ماهه داریم درطول این چندسال همیشه تودعواها شوهرم کتکم میزد حتی یه بارپرده گوشمو پاره کردولی من هیچ اقدامی نکردم حتی قهرهم نرفتم خونه پدرم
    تاپارسال که خیلی بدجورکتکم زد وداشت خفه ام میکردطوری که من ازحال رفتم واورژانس اومد بعدازرفتن اورژانس وبهترشدن حال من شوهرم باززبون درازی کردعوض عذرخواهی
    اونقدر گلومو فشارداده بودواکسیژن به من نرسیده بودکه تمام پایین چشم هام کبودشده بودنددست هام زخمی بودن توی چشم هام لخته های خون جمع شده بود
    من فردا صبحش هم صبرکردم اثری ازپشیمونی ندیدم حتی بعش گفتم دارم میرم خونه بابام گفت برو
    من رفتم وازش شکایت کردم چندروزبعدازرفتن من ودخترم زنگ زدوالتماس کردکه بچه رو ببینه ونمیتونه دوریشو تحمل کنه وبراش سخته شبا میادخونه میبینه مانیستیم من دخترمو بردم دید چندبارالتماس کردبرگرد بیاسرخونه زندگیت امامن قبول نکردم گفتم تاشکایتم به سرانجام نرسه برنمیگردم گفتم پس چرا وقتی داشتم میرفتم مانعم نشدی گفت فکرنمیکردم بری
    خلاصه توکلانتری مامورکلانتری باهام حرف زد وگفت اینحا من بترسونمش وازش تعهد بگیرم خیلی بهتره تابری دادگاه اونجا کاری نمیکنن تازه ترسش هم میریزه
    خلاصه ازش تعهد گرفتن اونم دست منو بوس کرد وقول داددیگه روم دست بلند نکنه
    تواین یک سال هم خودشو کنترل کرد چندباردعوای شدیدداشتیم تادستشو برد بالا من بهش گفتم توتعهد دادی اگه کتکم بزنی بازشکایت میکنم دیگه متو نزد
    تاامشب که دعوامون شدوباز مثل وحشی ها منو زدازلبم خون اومد وسرمو کوبید توپنجره
    بنظرتون فرداصبح جمع کنم برم خونه پدرم یانه؟
    ممکنه نرفتن من باز پرروش کنه ودفعات دیگه دست روم بلند کنه؟
    امشب هم بهش یادآوری کردم که تعهد داده گفتم شکایتمو به جریان میندازم گفت هرغلطی میخوای بکن

    دعوای امروز ما اینطوری شروع شد
    من خیلی عصبی هستم چندروزه خودشم علتشو میدونم عصرکه اومد رفتیم بیرون تامن مانتووکفش بخرم خودم حالم خوب نبود حتی بهم گفت چرااینقدر پکروساکتی
    گفتم حالم خوب نیست بعداونقدر دخترم نق نق کرد اونقدرگریه بی دلیل کرد تمام مدت که حالم صدمرتبه بدترشد
    باشوهرم بیرون مغازه بودن من رفتم داخل جنس هارونگاه کنم صدای جیغ وگریه اش تاته مغازه میومد منم باعجله اومدم بیرون دعواش کردم شوهرم گفت دعواش نکن منم دعواش کردم
    شوهرم نسبت بهش خیلی صبورومهربونه ولی اونقدراذیت کردکه امروزبرای اولین بار اونم دعواش کرد
    من فقط کفش خریدم وبرگشتیم اومدیم خونه کلی دادوبیداد کردم گفتم ازهردوتون بدم میاد خسته شدم ازدستتون شوهرم گفت ازمن دیگه چرا من که کاری نکردم راستم میگفت ولی من خیلی عصبی بودم
    شوهرم شام نخورده رفت خوابید دخترم تامیتونست خونه زندگیو بهم ریخت منم فحشش میدادم شوهرم بیدارشد وناراحت شد
    برق هارو خاموش کردیم بخوابیم به شوهرم گفتم غذازیاددرست کردم فردا ناهارببره گفت من امروزناهارنخوردم توشامم نیاوردی منم گفتم خب ما9.5شام میخوریم تورفتی خوابیدی حتی بهت گفتم چایی بیارم برات گفتی نه نمیخوام خودم بعدا میخوریم جروبحث مون اینطوری شروع شد وبه جاهای باریک کشید

    من اصلا این زندگیو دوست ندارم علاقه ای به شوهرم ندارم ازدست بچم ازدست غذاوشیر نخوردن هاش خسته شدم دیگه ازهیچی لذت نمیبرم بهم خوش نمیگذره هیچ جا
    دوماه پیش یه مسافرت رفتیم اصلا به من خوش نگذشت دخترم اونجا هیچی نخورد
    دوروز پیش بادوستم ودخترش رفتیم بیرون بچه اون ساکت بچه من یه بند نق نق میکرد خسته شدم دیگه

    چندروزه دیگه تولدشه ازهفته قبل گفته مبادا کاری کنی یعنی تنهاچیزهایی که میتونه کمک کنه وزندگیمونو شوروهیجانی بده وبهم مخبت کنیم هم میخوادازم بگیره من دوروز پیش رفتم براش کادو خریدم چون پارسال هم روزتولدش قهرخونه پدرم بودم وحتی تبریکم بهش نگفتم
    قبل ازاینکه بحثمون جدی وشلوغ بشه گفت نمیخواد برای تولدمن کاری کنی کادوتو امشب دادی اگه چیزی بهم هدیه بدی آتیشش میزنم گفتم مگه من چکارکردم بعدم چه ربطی داشت الان به تولدت بذار تولدت برسه بعدحرفشو بزن معلومه که برات هیچ کاری نمیکنم چون لیاقت نداری
    خیلی ناراحتم کرد چون بابچه رفته بودم براش خریدکرده بودم ازبرادرم خواسته بودم اون روز یه کیک کوچیک بخره بیاره خونمون میخواستم شام مفصل بذارم ولی جلو جلو همه چیو خراب کرد
    میدونه چقدراین روزا برام مهمه ولی همیشه خرابشون میکنه حتی بااینکه مونده بودبه تولدش ولی بحثو کشوند به تولدش
    ویرایش توسط شاپرک 114 : شنبه 22 مهر 96 در ساعت 01:16

  2. کاربر روبرو از پست مفید شاپرک 114 تشکرکرده است .

    آناهیتا۲۷ (یکشنبه 23 مهر 96)


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 01:54 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.