سلام دوستان کم و بیش با اوضاع زندگیم آشنا هستین به خاطر همین خیلی مقدمه چینی نمیکنم....من از رفتارهای همسرم واقعا خسته شدم هرچی منفعلانه رفتار میکنم هرچی جلوش درمیام اصلا به هیچ صراطی مستقیم نیس....مثلا من همش نگرانم که نکنه الان با خانوادم برخورد داشته باشه اونا یه چیزی بگن به مذاق آقا خوش نیاد قاطی کنه و مثل اوندفعه درگیری و توهین کنه...حالا جالبه خانواده من اصلا حرفی نمیزنن شوهره من منتظره بهونس همش...یا اصلا تو خونه خودمون...همش نگرانم نکنه الان یه دفعه قاطی کنه بچه داد میزنه بازی میکنه نکنه الان سرمن داد بزنه ....هر وقت یه مهمونی یا عروسی از طرف خانواده من باشه همش نگرانم که نکنه بهونه بچینه و دعوا راه بندازه که نیاد تنها دلیلش هم اینه که من خوشم نمیاد خودت با ننه بابات برو به من چیکار داری کاملا بی منطق به خدا خانواده من و احترامی که اونا براش میزارن یه ذره تو خانوادشون نیس اصلا کس و کار نداره که بخان باهاشون رفت و آمد کنن با همه قهرن...
از صبح تا شب خونه خوابه آقا الان که مغازه رو فروخته خونه خریده کار نداره صدجا کار براش پیدا کردم همش بهونه میاره که نه بزار اثاث کشی کنیم من میخام اون خونه جدید رو بازسازی کنم نمیتونم برم سرکار..اونوقت منه بدبخت صبح بچه رو میبرم خونه مامانم بعد میرم سرکار بعد میرم از خونه مامانم بچه رو میارم خونه خسته و هلاک آقا تازه میایم خونه میگه سرم درد میکنه دلم درد میکنه به من کاری نداشته باشین...البته چون ماشین دسته منه و من با ماشین میرم سرکار بچه رو خودم میبرم میارم حالا هفته دیگه مامانم میخاد بره سفر مجبوره خوده شوهرم بجه رو نگه داره ....خدا رحم کنه......
دیروز رفتیم بیرون تو ماشین بهش میگم بریم گوش دخترم رو مطب عموم که پزشکه سوراخ کنیم میگه من اونجا نمیام با ننه بابات برو من میبرم دم خونه خودمون سوراخ میکنم اونجا برم فکر میکنه من لنگه پولشه یه دفعه صداشو برد بالا که یه بار دیکه بگی همچین لهت میکنم که کسی نفهمه من زدمت یا تریلی از روت رد شده منم هیچی نگفتم..
من فهمیدم که سری قبل که قاطی کرده بود و تاپیک زدم قرص زاناکس خورده بود اعتراف کرد قلیون هم کشیده بود با اینکه اصلا اهلش نیس..رفته بوده عطاری گفته برای استرس و اعصاب چی داری بهم بدی اونم چندتا قرص بهش داده که یکیش متادونه من از تو کیفش پیدا کردم و بهش گفتم گفت یه دونه بیشتر نخورده و نمیدونسته چیه و چه عوارضی داره ...قسم دادمش که دوباره استرس گرفت با هم بریم پیشه دکتر...
خیلی پرت و پلا تعریف کرد..واقعا خسته ام .همش نگرانم همش خودخوری میکنم ..میدونم آخر مریض میشم..خیلی دم دمی مزاجه هر چی باهاش حرف میزنم همون لحظه فقط قبول میکنه و بعد فراموش میشه.......................................... ............