سلام دوستای خوبم...

1سال و نیم از عقدم میگذره و 1ماه دیگه عروسیمه.به خاطر خرید جهیزیه و بقیه کارها بیشتر این روزها تو خونه خودمون هستم . مادرم خیلی آرمان گراست و فکر میکنه اگر همسرم و خانوادش پول و طلا به پای من بریزن یعنی قدر و ارزش منو دونستن . احساس میکنم ته ذهن مادرم از ازدواجم راضی نیست درحالیکه من کاملا از همسرم راضیم به من این حس رو القا میکنه که تو خام هستی و نمیفهمی.این چندروزی خیلی ناراحت بودم و دلم گرفت ازینکه مدام مادرم این حس رو به من القا می کرد.با اینکه از ازدواجم خیلی راضیم اما خب دوست دارم این حس خوب رو با مادر و پدرم هم سهیم باشم اما متاسفانه مادرم معمولا پیش از رخ دادن اتفاق منفی بافی هارو شروع میکنه و گاهی من رو هم دلسرد میکنه.
الان تو این وضعیت با این مادر سختگیر و ایرادگیر به علاوه استرس جدا شدن از خانوادم چه کنم؟ گاهی واقعا با مادرم میجنگم تا بهش اثبات کنم که همه چی خوبه و من بدبخت نیستم! اگر هم باهاش نجنگم مثل امروز تسلیم میشم و بهش حق میدم که آره تو راس میگی اونا تو فلان زمینه کم گذاشتن! و باهاش همسو میشم و درنتیجه نا امید و مایوس میشم.
دوستام چیکار کنم که انقدر افکار منفی مادرم منو بهم نریزه؟