سلام دوستان عزیز نمیدونم تاپیک های قبلیموخوندین یا نه . لینک موضوع قبلیمه . این روزها خیلی ذهنم درگیره سعی کردم دیگه ازشوهرم توقعی نداشته باشم سعی میکنم همینجوری بپذیرمش تا حدودی هم توجهش به خونوادممخصوصا پدرم بیشتر شد اما نمیتونم در مقابل بقیه رفتارهاش کوتاه بیام . مثلا شوهرمیکی از برادراشو خیلییییییی قبول داره اونم خیلی حمایتش میکنه برای همین شوهرم ازاون الگوبرداری در خیلی موارد میکنه که برام قابل قبول نیست داداشش با اینکه وضعمالی خوبی داره اما اعتقاد داره خیلی چیزا مثل سفر و بعضی خرجها در زندگی اولویتکمی دارن به جاش کم خرج کردن و پول جمع کردن خیلی مهمن. در صورتی که برای هر ادمیسالی یکبار مسافرت لازمه یا اینکه توی دنیای امروزی به روز بودن جزیی از زندگیه .حالا شوهرم میگه داداشم بعد از چندسال بچه هاشو سفر برده یا فلان امکاناتو برایبچه هاش خریده منم الان نمیتونم برای شما فراهم کنم .اخیرا تقریبا خسیس شده حتیحاضر به دادن شهریه مهد دخترم نشد. اوایل بیشتر برام خرج میکرد یا کادوی تولدمیخرید اما حالا اصلا به روی خودش نمیاره که منم چیزی احتیاج دارم هر وقت هم بهش اعتراضمیکنم میگه برو سرکار. یه مشکل دیگه شوهرم اینه که رودربایستی نداره هروقت مهمونییا جایی میریم اگه از کسی خوشش نیاد خیلی راحت یه تیکه ای میندازه یا یه برخوردیمیکنه که من خیلی کم میارم با اینکه میدونم من مسول رفتار اون نیستم اما از اینکهبد قضاوت کنن در موردش خیلی ناراحت میشم .یه مشکل دیگم اینه که اطرافم دوستام یادخترهای فامیل خیلی ازدواجاشون موفق بوده و من همش شوهرم رو با شوهرهای اونامقایسه میکنم و در جمع از اینکه رفتار بدی بکنه خیلی به هم میریزم نگین که تویزندگیشون نیستم شایذ اونا هم ناراضی باشن آخه اون چیزی که چندین ساله دارم میبینمحاکی از خوشبختیشونه. ازتون راه حل میخوام تا ذهن فکرم آروم شه تا شوهرم روهمینجوری بپذیرم وگرنه میدونم کارم به جدایی میکشه . نمیتونم بهش محبت کنم نمیتونمبهش تکیه کنم رفتارم عکس العمل رفتار اونه . کمک کنید تا صبر و گذشتم زیاد شه بهخاطر دخترم .