با سلام خدمت همه دوستان.
حدود 3 سال و نيمه كه ازدواج كردم و يه دختر 1 سال و نيمه داريم. مشكلم اينه كه همسرم خوشي و ناخوشي در رفتارش برميگرده به رفتار من با خانوادش. الان تقريبا 3 روزه كه باهام به حالت قهر هستش ولي نمي دونم چرا؟! ولي با شناختي كه ازش پيدا كردم تو اين مدت، ميدونم كه اين موضوع به خانوادش مربوطه. چون هروقت شاده و باهام بي نهايت مهربونه و حاضره منو پرستش كنه درست موقعيه كه مثلا من رفتم خونشون يا به خواهرش كه بي نهايت به هم وابسته ان (مخصوصا خواهرش) زنگ زدم و حالشو پرسيدم و... هروقت هم كه ناخوشه و كلا به زمين و زمان بيخودي ناسزا ميگه درست زمانيه كه من كمتر به خانوادش سرميزنم.
من قبلا خيلي زود به زود به خانوادش سر مي زدم (تقريبا هر هفته يا هفته اي 2بار)و تقريبا هفته اي چند بار به مادر و خواهرش زنگ مي زدم و حالشونو جويا ميشدم. اما رفتار اونها روز به روز با من غيرمحترمانه تر ميشد. اما جاري بزرگتر من كه هميشه ميگه: "خونه اينها فقط سالي 2بار. وگرنه پررو ميشن و بي احترامي ميكنن" و واقعا هم حتي همون سالي 2بار رو هم به زور ميره، ميبينم كه الان خيلي براش احترام قاعلن و كافيه سرش دردبگيره تامادرشوهرم ماشين دربست بگيره بره خدمتش. اما من كه براي هر مريضي و خوشيشون كنارشونم حتي بدترين مريضيهارو هم گرفتم حتي زنگ نميزنن حالمو هم بپرسن!
من كه نتيجه عكس العملهاي اونهارو ديدم با خوندن تاپيكها وراهنماييهاي اين سايت تصميم گرفتم رابطه مو كمتر كنم باهاشون(مثلا ماهي يكبار) و سرسنگينتر و محترمانه تر. با حساسيت كمتر. اما متاسفانه همسرم رفتارش روز به روز بدتر ميشه و هفته هايي كه نميرم خونشون توخونه تاچند روزحكومت نظاميه و بي دليل به زمين و زمان ناسزا ميگه و منتظر كوچكترين بهونه ايه تا قاطي كنه. همش تو خودشه و عصبي. اينم بگم كه من به همين دليل ارتباطمو با خونواده خودم هم كمتر كردم و اگه هم ميرم فقط تعارف ميكنم كه شماهم مياي يا نه و اصراري نميكنم.(منزل پدرم در شهرما و نزديك ما و منزل پدر ايشان درشهر مجاور -حدود15 دقيقه)
حالا سوال من اينجاست دوستان.
1)آيا واقعا بايد بين ارتباط تنگاتنگ با خانواده همسرم ويا تحمل برخورد خشن و آزاردهنده همسرم يكي رو انتخاب كنم؟
2) اگه اينطوره كدوم يكي رو پيشنهاد ميكنيد؟
مشكل ديگرم هم وابستگي شديد خواهرشوهرم به همسرمه كه روزي چندين بار به همسرم زنگ ميزنه وحالشو جويا ميشه و اين وابستگي بيش از حد منو عصبي ميكنه. همسرم هم عادت كرده كه هرروز صداشو بشنوه و اگه يه روز اون زنگ نزنه حتما همسرم زنگ ميزنه و با لحن خيلي مهربوني باهم حرف ميزنن انگار كه باعشقشون دارن حرف ميزنن. مرتب هم خواهرشوهرم اس ام اس ميده و حال همسرمو جويا ميشه. (خواهر شوهرم تهران هست و ما شهرستان).بعضي وقتها كه به خواهرشوهرم ميگم چرا اينقدر خودتو اذيت ميكني و نگران داداشتي، ميگه دست خودم نيست. اينم بگم كه خواهرشوهرم كلا به خانوادش خيلي وابستست ولي به اين داداشش بيشتر از 2 داداش ديگه.
خلاصه اينكه انگار من يه شخص سومم تو زندگي اينها و معمولا خانواده و خواهر برادرها همه چيشونو به هم ميگن و عروسها براشون حكم افراد غريبه رو دارن.
وضعيت روحيم اصلا خوب نيست دوستان. احساس ميكنم خيلي تنهام. لطفا درحد چند كلمه هم شده منو راهنمايي كنيد.
علاقه مندی ها (Bookmarks)