سلام من 22 سالمه و 4 سال پيش با دختری آشنا شدم که شهرامون خيلی از هم دوره،تقريبا 18 ساعت فاصله داريم،،،سنشم از من بزرگتره يکسال,,,خيلي عاشق هم شديم و همديگرو دوس داشتيم،قرار شد ازدواج کنيم با هم ،ولي خونواده ها خبر نداشتن،البته خونواده اون تا حدودي خبر داشتن
6ماه پيش که قرار شد برم خاستگاري باباش قبول نکرد و به خاطر مسائل دوري و کار و سربازي منو رد کرد،دختره هم مجبور شد به خاطر پدر و مادر مريضش به من نه بگه،،،واسم خيلي سخت بود داشتم ميمردم حتي دانشگاه هم مشروط شدم يک ترم،با گذشت زمان يکم بهتر شد حالم،تا هفته ي پيش که تقريبا خوب بودم و داشتم رو پام وايميستادم بعد از 6ماه جدايي....اما دوروز پيش ديدم اس داده،،،دوباره باهم ارتباط شروع کرديم ولي هم اون و هم من ميترسيم،ميترسيم که بازم به هم نرسيم،نميدونيم چيکار کنيم،قرار گذاشتيم يکسال با هم باشيم تا من شرايط رو رديف کنم و تا اخر سال 30 40 مليون جور کنم تا برم شهر اونا و مغازه بزنم اما اين کار واسم غيرممکنه تقريبا
نميدونم چيکار کنم،اگه بازم باهاش يکسال باشم و بعد دوباره نرسم بهش ميميرم،من داشتم خوب ميشدم اما با اومدنش همه چيرو عوض کرد،منم عاشقشم نميتونم ازش بگذرم
به نظرتون من ميتونم برم شهر اونا کار کنم و زندگي خوب براش بسازم؟اگه شهر خودم باشم عاليه ولي شهر اونا لب مرزه يه شهر کوچيکه،باباش هم به هيچ عنوان نميذاره دخترش بياد شهر من،،،کاري با هيچي ندارم ولي اونقدر با هم خوب و خوشحاليم که مث ما رو زمين نيس،ولي جدايي انگار اخرين راهه
نميدونيم بازم شروع کنيم رابطه رو يا نه......