دیروز باهاش در مورد این صحبت کردم که ممکنه بعد ازدواج بعضی مواقع من تنها برم شهر خودمون.
حرفش این بود که اصلا دوس نداره من تنها برم و هرطور شده مرخصی میگره باهام میاد.
اما بازم من فک میکنم ی مواقعی این ممکن نباشه ... مثلا سالها بعد که ما بچه دار شیم و بچه ی من دلش بخاد تابستون یه هفته بره شهر مادریش بمونه خب من که نمیتونم بذارم بچم تنها بره و شوهرمم شاید نتونه بیاد ... در هر صورت بنظر من احتمال رخ دادن این اتفاق بالاس
این اجازه رو ب من داد اما بشدت ناراحت شد. میگفت از این که تنها بمونه اصلا راضی نیس و ازدواج معنیش اینه که زن و شوهر همیشه با هم باشن و این صحبتا .
الان اعصاب خورده ... خیلی کمال گراس ... حس میکنم نمیتونه منو کامل درک کنه ... خب من دارم از حق خودم میگذرم و میام شهر اون ... ی حداقل هایی رو باید داشته باشم ...
علاقه مندی ها (Bookmarks)