به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 7 1234567 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 72

موضوع: عشق اجباری

Hybrid View

  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 10 مهر 92 [ 22:58]
    تاریخ عضویت
    1392-4-02
    نوشته ها
    32
    امتیاز
    382
    سطح
    7
    Points: 382, Level: 7
    Level completed: 64%, Points required for next Level: 18
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    250 Experience Points3 months registeredTagger Second Class
    تشکرها
    48

    تشکرشده 69 در 20 پست

    Rep Power
    0
    Array

    عشق اجباری

    سلام. نمیدونم چرا اینجام. شاید خیلی خسته ام. شاید فقط به یک لحظه درک محتاجم. همیشه از فیلم و سریال به خاطر دروغشون بیزار بودم، اما زندگی خودم داستانی رقم زده که در باور خودم نیست.

    4 سال پیش.... پدرم شرکتی بازرگانی داشت و با فردی برای ترخیص کار میکرد. پدر امیر مدت ها با پدرم کار میکرد و بعد از فوتش تنها فرزندش کارش رو با پدرم ادامه میداد. بازار مغشوش بود. موقعیتی برای پدرم ایجاد شد تا اجناس رو با قیمتی خیلی کم ترخیص کنه. قراردادش رو با امیر معلق نگه داشت و جنس هاشو با قیمتی کمتر با فرد دیگری وارد بازار کرد. رقبا که اجناسشون فروش نمیرفت یکی یکی قرارداد هاشونو با امیر کنسل کردند. امیر با پدرم صحبت کرد. کارتون درست نیست، من دارم ورشکست میشم، ما با هم مثل خانواده بودیم! پدرم با لحنی تند به او گفته بود خودتو به خانواده من نچسبون. تو بی خانواده رو چه به خانواده ی من. حق دارم با هر کسی بخوام قرارداد ببندم.... مدتی گشت، ناجی پدرم تو اون شرایط بحرانی به زندان افتاد. امیر با اسناد و مدارکی اختلاصش رو رو کرده بود. پدرم موقعیتش خیلی بد بود و حدود 2 میلیارد بدهی بالا آورد. خیلی از اموال رو فروخت تا بدهی هارو بده. امیر که 500 میلیون از پدرم طلبکار بود و باز کارش گرفته بود شرطی با پدرم گذاشت. گفت دخترت رو بده به من تا چکت رو اجرا نذارم. من رو هیچگاه ندیده بود. پدرم سخت باهاش مخالفت کرد. اما من خودم باهاش تماس گرفتم و پاسخ مثبت دادم و به خانواده ام گفتم میخوامش، دوستش دارم.

    بالاخره به هر بدبختی پدرمو راضی کردم. 500 میلیون شد عوض مهریه ام. امیر به پدرم گفت: حالا این بی سر و پای بی خانواده دامادته. ببین زندگی دخترت دست این بی سر و پاست....

    از این ازدواج مصلحتی هیچ کس حتی پدر بزرگم هم خبردار نشد.

    پسر مغرور و ساکت صبح زود میرفت سر کار و شب دیروقت خسته برمیگشت و در طول روز جز سلا شام آماده است حرف دیگری نبود. سعی میکردم از وظایفم کوتاهی نکنم و بد خلقی های انتقام جویانه اش رو تحمل کنم. از من قطع ارتباط کامل با خانواده مو خواسته بود. اتاقم جدا بود. من هم حرفی نمیزدم و هرچی میگفت میگفتم چشم.

    حس میکردم دلش به حالم سوخته و تا حدودی نرم شده بود. بعد از یک ماه هنگامی که خواست بهم نزدیک بشه زدم زیر گریه، مثل فردی پشیمون نگاهم کرد و رفت. فرداش بهم گفت میتونم برم خونه پدرم. اما طلاقم نمیده.

    برگشتم خونه پدرم. سعی کردم با درس خودمو مشغول کنم و هر بار پدرم خواست اقدامی برای طلاقم کنه مخالفت کردم. نامم تو شناسنامه اش بود. چگونه ممکن بود پنهان کرد. اگر میخواستم مجدد ازدواج کنم چطور مخفی میکردم. همه ی فرم های اداریم متاهل بود. مطمئن بودم ماه پشت ابر نمیمونه. اگر میگفتم برای بدهی پدرم ازدواج کردم کسی باور نمیکرد. ازدواج پنهانی منو پای ماجرایی بی شرمانه میذاشتن!

    گاهی میومد از پشت پنجره میدیدم و میرفت یا هر ماه خرجیمو میداد. در ماه 2، 3 دقیقه صحبت و احوالپرسی سردی داشتیم.

    سه سال گذشت، از پنهانکاری خسته بودم، به پدرم گفتم میخوام برگردم پیشش. اما مخالفت میکرد. تو روش ایستادم و گفتم شوهرمه میخوام برم خونه ی خودم. در غیاب پدرم سر خود رفتم پیشش. گریه کنان بهش گفتم خسته ام ، دوست دارم مثل همه دخترا یه زندگی بی دغدغه داشته باشم. ازش خواستم اجازه بده بمونم و همه چیزو علنی کنم.

    پذیرفت. از غرورش خیلی کم شده بود. مثل همیشه بی حرف و ساکت بود، اما آزارم نمیداد. سر وقت میومد خونه و به جز عشق، دیگر وظایف شوهریشو به خوبی انجام میداد.

    میدونستم خیلی تنهاست. مادرش بعد از فوت پدرش ازدواج کرده بود و با اقوامش سر ارث و میراث و شراکت دعواش شده بود و تنها به شهر ما اومده بود.

    یک بار از پشت سرش حس کردم توی لپ تاپش عکس دختری دیدم. نمیدونم چرا اما شدیدا حس حسادتم گل کرد. فکرم مشغول بود. در عدم حضورش رفتم به لپتاپش سر زدم تا ببینم رقیبم کیه.
    در تعجبم عکس های خودم بود که ناخودآگاه ازم گرفته بود. هرچند توی زندگیش دخالت نمیکردم اما کنجکاو شدم بلکه چیز بیشتری پیدا کنم. دست نوشته هایی پیدا کردم که علاقه شو بهم نشون میداد. تاریخ خیلی هاشون قدیمی نبود. نمیدونم چرا اما احساس خوبی داشتم.

    مثل همیشه ساکت و مظلوم اومد خونه. ازش وقتی برای صحبت خواستم و بهش ابراز علاقه کردم. چند روز بعد اعتراف کرد بهم بی احساس نیست. مقداری صمیمی شدیم و بعد از 3 سال برای اولین بار کنار هم خوابیدیم.

    به پدرم گفتم دیگه فکر طلاق نیستم و میخوام باهاش زندگی کنم. اما اون مخالفت میکرد و گفت باید بینشون یکی رو انتخاب کنم. امیر که از کارش پشیمون بود میگفت من به تو و خانواده ات بدی کردم برگرد پیش پدرت. من تو روی پدرم می ایستادم، اما اون پناهم نبود و اصرار به بازگشتم داشت و میگفت از خانواده ات نگذر. اونها بیشتر به درد تو میخورن.

    عصبانی بودم، گفتم میخوام با تو باشم، اما تو خیلی ترسویی. طلاقمو بده اما من پیش خونواده ام بر نمیگردم و حرفایی زدم غیرتی شه.

    اون پشیمون شد اما من از طلاق کوتاه نیومدم و گفتم با یه ترسو زندگی نمیکنم. جلسه ی دادگاه رو چند باری عقب انداخت اما من قانع نمیشدم. چند باری هم دادگاه مخالفت کرد. اما در نهایت وقتی همه چیز برای طلاق رو براه بود، در عین ناباوریم جواب بارداری که از پزشک قانونی اومد مثبت بود! :(

    دنیا رو سرم خراب شد. نه میتونستم طلاق بگیرم، نه فرصت علنی کردن ازدواجمو داشتم. بهم گفت باید بچه مو صحیح و سالم به دنیا بیاری. بعد هرجا دلت خواست برو.

    رفتم خونه پدر بزرگم، بر خلاف سنت خانواده ام که باید با آشنایان ازدواج میکردم، رفتم و گفتم این پسرو دوست دارم و میخوام باهاش ازدواج کنم. بدون توجه به خشم و غضبشون از سنت شکنیم مثلا یک ماه بعد خبر دادم که باهاش ازدواج کردم و دارم از ایران میرم. برای یک ماه از ایران میرفتم، اما بهشون گفته بودم 1 سال میمونم. میخواستم سن بچه ام مشخص نشه. رفتم. فقط خانواده میدونستن حامله ام. پرواز قبل 3 ماهگی برام خطر داشت. صبر کردم و رفتم اروپا محل تحصیل سابقش.

    یک ماه مونیدیم. رابطه مون چندان جالب نبود. یک ماه بعد که خواستم برگردم بحثی شد و بهش یادآوری کردم که سر طلاقم هستم. وقت برگشت شد. دکتر شرایطمو بررسی کرد و گفت مشکلی نیست. اما 20 ساعت پرواز و 3 تا ترانزیت پر خطر بود اما بیشتر از این مقدور نبود بمونیم. یک روز بود اومده بودم و حس کردم بچه تکون نمیخوره. رفتم دکتر. بچه ام سقط شده بود.

    اما نمیدونم چرا دکتر اختلال هرمونی و مسمومیت تشخیص داد. یاد حرفم افتاده بود که طلاقم سر جاشه. فکر کرد عمدا بچمو کشتم. :( گفت اون بچه جون داشت ، تو یه قاتلی، به خاطر طلاقت و راحتی ازش این کارو کردی. فکر کردی من احمقم، کشتیش که بندازی گردن پرواز و اینا.

    سیاه پوشید و داغون بود.... هر بار خواستم باهاش حرف بزنم گفت تو قاتلی باهات حرفی ندارم. آخه چطور ممکنه بچه ی خودمو بکشم؟

    امروز احضاریه دادگاه برای طلاق به دستم رسید با شکایت از اینکه من بچه مو کشتم. هنوز بچه مو فراموش نکردم، هنوز حال جسمیم از سقط مصاعد نیست. خدایا 22 سال بیشتر ندارم. بسمه دیگه چقدر باید تحمل کنم. این همه غرورم شکست بس نبود که حالا باید بعد 3 ماه برگردم بگم اونی که به خاطرش تو رو خانواده ام ایستادم میخواد طلاقم بده؟

    من اینجا هق هق میکنم ، توی اتاق همیشگیم و اون توی اتاقی که سهم عشقش با من چند شب دردآفرین بیشتر نبود.

    دیگه چیکار باید میکردم که نکردم؟
    ویرایش توسط sokut : دوشنبه 03 تیر 92 در ساعت 01:22

  2. کاربر روبرو از پست مفید sokut تشکرکرده است .

    شمیم الزهرا (پنجشنبه 06 تیر 92)

  3. #2
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    790
    Array
    از کدوم کشور اروپایی به ایران، 20 ساعت پرواز و سه تا ترانزیت داشتید؟

    شکایت به خاطر قتل بچه؟ مگه نظریه پزشک یا پزشکی قانونی را برای علت مرگ جنین ندارید؟

  4. کاربر روبرو از پست مفید شیدا. تشکرکرده است .

    بی دل (دوشنبه 03 تیر 92)

  5. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 10 مهر 92 [ 22:58]
    تاریخ عضویت
    1392-4-02
    نوشته ها
    32
    امتیاز
    382
    سطح
    7
    Points: 382, Level: 7
    Level completed: 64%, Points required for next Level: 18
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    250 Experience Points3 months registeredTagger Second Class
    تشکرها
    48

    تشکرشده 69 در 20 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ممنونم شیدا جان. از گفتن نام منطقه معذورم چون خاصه و خیلی اطلاعات دادم. ممکنه شناسایی شم. پروازم 20 ساعت نبوده. با ترانزیت ها شده 20 ساعت. فاصله هر پروازی چند ساعت بوده.

    از امارات اقدام شد. چون از ایران دشوار بود با سرعت اقدام کردن. 1 ساعت از اون شهر به پایتخت راه بود، 8 ساعت از اونجا به امارات و 1 ساعت از امارات به ایران. بقیه اش توقف.

    هنوز دادگاه تشکیل نشده. پزشک قانونی بررسی نکرده. دو هفته دیگه است. توی احضاریه فقط به شکایت اشاره شده، در مورد بچه چیزی نیومده. اما چیز دیگه ای نیست جز این و فقط از این مورد کلافه است و تهدید کرده بود.
    ویرایش توسط sokut : دوشنبه 03 تیر 92 در ساعت 02:13

  6. #4
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 20 خرداد 97 [ 07:57]
    تاریخ عضویت
    1391-2-16
    نوشته ها
    863
    امتیاز
    11,692
    سطح
    71
    Points: 11,692, Level: 71
    Level completed: 11%, Points required for next Level: 358
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    3,836

    تشکرشده 2,440 در 754 پست

    Rep Power
    0
    Array
    الان که دیگه ذر یک قدمی طلاقید؟ مشکل کجاست؟
    *به جادوی چشم تو شیدا شدم*
    *ز خود گم شدم در تو پیدا شدم*
    *من آن قطره بودم که با موج عشق*
    *در آغوش مهر تو دریا شدم
    *

  7. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 10 مهر 92 [ 22:58]
    تاریخ عضویت
    1392-4-02
    نوشته ها
    32
    امتیاز
    382
    سطح
    7
    Points: 382, Level: 7
    Level completed: 64%, Points required for next Level: 18
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    250 Experience Points3 months registeredTagger Second Class
    تشکرها
    48

    تشکرشده 69 در 20 پست

    Rep Power
    0
    Array
    1. بهش گفتم میخوام جدا شم. اما واقعا نمیخوام جدا شم.
    2. به همه اقوام گفتم عاشقشم و همه رو ملزم به پذیرشش کردم. چجوری بگم عشقی که ازش دم میزدم و عالم و آدمو به خاطرش به هم ریختم 3 ماه بیشتر دوام نداشت؟
    3. متهمم. با موافقت طلاق اتهامشو تایید میکنم.
    4. بعد از اون با این همه پنهانکاریو دروغ قراره چی واسم پیش بیاد؟ اونم با یه سابقه سقط.

  8. #6
    عضو همراه

    آخرین بازدید
    یکشنبه 20 خرداد 97 [ 07:57]
    تاریخ عضویت
    1391-2-16
    نوشته ها
    863
    امتیاز
    11,692
    سطح
    71
    Points: 11,692, Level: 71
    Level completed: 11%, Points required for next Level: 358
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    3,836

    تشکرشده 2,440 در 754 پست

    Rep Power
    0
    Array
    چرا نمیشینید درست باهم صحبت کنید و زندگی خوبی را با هم بسازید؟
    *به جادوی چشم تو شیدا شدم*
    *ز خود گم شدم در تو پیدا شدم*
    *من آن قطره بودم که با موج عشق*
    *در آغوش مهر تو دریا شدم
    *

  9. کاربر روبرو از پست مفید کامران تشکرکرده است .

    sokut (دوشنبه 03 تیر 92)

  10. #7
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 10 مهر 92 [ 22:58]
    تاریخ عضویت
    1392-4-02
    نوشته ها
    32
    امتیاز
    382
    سطح
    7
    Points: 382, Level: 7
    Level completed: 64%, Points required for next Level: 18
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    250 Experience Points3 months registeredTagger Second Class
    تشکرها
    48

    تشکرشده 69 در 20 پست

    Rep Power
    0
    Array
    اصلا حاضر نیست باهام حرف بزنه. میگه من قاتل بچه اش هستم.
    الان هم که گذاشته بمونم چون حدس اش ثابت نشده. باهام در حالت قهره.

    وقتی واسش صبحانه یا شام آماده میکنم میره خودش یه چیز دیگه واسه خودش تدارک میبینه، میخوره ظرفشو میشوره. یا اصلا چیزی نمیخوره.

    اگه طلاق بگیرم پیش کی برگردم که سرزنشم نکنه؟

    رویام این بود که با خوبی کردن بهش پشیمونش کنم، اونوقت پدرم ببخشه، به خودم علاقه مندش کنم، بعد کنکورم هم پدر هم اون کوتاه اومده باشن، ازدواجمو رسمی کنم. چه میدونستم کار به کجاها قراره بکشه.

    یه دختر ثروتمند بودم با موقعیت عالی. فکر میکردم یکی بدون چشم داشت به پول پدرم بهم علاقه مند میشه، انقدر زن نمونه ای میشم که شوهرم بشه عاشق ترین و خوشبخت ترین مرد دنیا. اما.... 3،4 سال دانشگاه.... دوستام یکی یکی ازدواج میکردند یا نامزدی که عاشقانه عشق میورزیدند و برای منی که از همه شون زودتر ازدواج کرده بودم آرزوی بخت خوب میکردند.

    گناهم چی بود که کسی حتی حاضر به باور زندگیم نیست. اگه تمام شه چی به روزم میاد؟ تمام نشه چی؟ چیکار کنم با انبوه بن بست هام...

    نه از ازدواج شانس آوردم، نه تحصیلم تمام شد، نه خانواده ام میپذیرنم، نه میتونم دنبال کاری باشم. کاش فردایی وجود نداشت.
    ویرایش توسط sokut : دوشنبه 03 تیر 92 در ساعت 04:28

  11. #8
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 24 شهریور 92 [ 22:14]
    تاریخ عضویت
    1392-2-06
    نوشته ها
    122
    امتیاز
    575
    سطح
    11
    Points: 575, Level: 11
    Level completed: 50%, Points required for next Level: 25
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    63

    تشکرشده 164 در 76 پست

    Rep Power
    24
    Array
    حالا الان دوستش دارى ؟اگه اينطوريه خوب بهش بگو نميخواى طلاق بگيرى .

    - - - Updated - - -

    ببخشيد پستم دير رسيد

  12. 2 کاربر از پست مفید هم صحبت تشکرکرده اند .

    sokut (دوشنبه 03 تیر 92), کلانتر جو (جمعه 27 بهمن 96)

  13. #9
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 10 مهر 92 [ 22:58]
    تاریخ عضویت
    1392-4-02
    نوشته ها
    32
    امتیاز
    382
    سطح
    7
    Points: 382, Level: 7
    Level completed: 64%, Points required for next Level: 18
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    250 Experience Points3 months registeredTagger Second Class
    تشکرها
    48

    تشکرشده 69 در 20 پست

    Rep Power
    0
    Array
    غرورم شکسته. مهمتر از اون دلم.
    دلم از همه شکسته. اون، خانواده ام، دوست و آشنا. حتی خدا....

    بی تابیمو درک نمیکنه بفهمه دوسش دارم؟

    تو این حال جسمی هر روز واسش صبحانه و شام آماده میکنم، خونه رو مرتب میکنم، لباساشو میشورم و اتو میزنم. انقدر شعور نداره که منظورمو بفهمه؟

    اون چیکار میکنه؟ غذا رو خودش آماده میکنه؟ لباسی که شستم اتو زدم از نو میشوره و اتو میزنه... یعنی چی؟ میترسه نمک گیر شه ؟

    علنا هم گفتم تو عصبانیت یه حرفی زدم. اتفاقا چون طلاق نمیخوام این کارارو میکنه.
    ویرایش توسط sokut : دوشنبه 03 تیر 92 در ساعت 04:38

  14. کاربر روبرو از پست مفید sokut تشکرکرده است .

    کلانتر جو (جمعه 27 بهمن 96)

  15. #10
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    یکشنبه 24 شهریور 92 [ 22:14]
    تاریخ عضویت
    1392-2-06
    نوشته ها
    122
    امتیاز
    575
    سطح
    11
    Points: 575, Level: 11
    Level completed: 50%, Points required for next Level: 25
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class3 months registered500 Experience Points
    تشکرها
    63

    تشکرشده 164 در 76 پست

    Rep Power
    24
    Array
    من كه ميگم يه روز باهاش بشين حرف بزن هرجورى كه شده به هر حال اينم يه مشكل خوب ميتونى حلش كنى
    بهش بگو دوستش دارى بالاخره اونم از لجبازيش دست برميداره يه سؤتفاهم شده بايد براش مسئله رو روشن كنى.

  16. 2 کاربر از پست مفید هم صحبت تشکرکرده اند .

    sokut (دوشنبه 03 تیر 92), کلانتر جو (جمعه 27 بهمن 96)


 
صفحه 1 از 7 1234567 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 10:34 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.