مثلا وقتی من و شوهرم میریم مسافرت مادرشوهرمم دلش میخواد با ما بیاد و هی مثالهای عجیبو غریب میزنه که منم باید باهاتون بیام وقتی نمیبریمش مثل گندم برشته جلزو ولز میکنه و میخواد خودش بره مسافرت.
این که می خواد با شما بیاد مسافرت شاید گاهی حس کنید مزاحم شده، اما این که خودش بره سفر، به شما چه. بره سفر!
مثلا ما که خونمونو بنایی میکنیم اونم یادش میوفته خونشونو باید بنایی کنه.
خوب توی خونشون بنایی کنه. چی می شه مگه؟ از بنایی شما کم می شه؟
منکه خونه مامانم میرم حرصش در میاد که رفتم اونجا و هی میخواد یه کاری کنه اونجا نرم و برم خونه خودشون
منکه مهمونی میرم اونم باید بیاد و هر کاری برای اومدن میکنه
منکه برای مهمونام 2 نوع غذا میپزم اونم میگه منم مثل تو 2 نوع میپزم و اینکارو میکنه
سه نوع بپزه، صد نوع بپزه، به شما چه!!
منکه رژیم میگیرم اونم رژیم میگیره
اونوقت رژیم شما خراب می شه؟
خونه ما که ترشی میبینه اگه تو خونه خودشون نباشه فوری میره میخره و به منم میگه فلان روز که اومدم خونتون ترشیاتو دیدم دیگه نتونستم طاقت بیارم منم رفتم خریدم
بره بخره. آخه اینم شد مشکل؟
کلا من هر کاری میکنم اونم باید بکنه.... اینو هم اضافه کنم که چون توی عمرش همیشه شوهرش زده توی سرش حالا انگار میخواد تلافی بدبختیایی که کشیده رو سر من بدبخت خالی کنه.
کجا سر شما تلافی کرده؟ چیکارت داشته دختر خوب؟
به خدا مشکل ندیدی به اینا می گی مشکل. حالا اون زن هم مادر همسر شماست. خودت هم می گی سختی کشیده و زندگی خوبی نداشته، رژیم بگیره یا ترشی بخره، می شه مشکل زندگی شما؟
یه دور کوچولو تو تالار بزن تا ببینی مشکل چیه. فقط زیاد نمون که روحیه ات خراب بشه. بعدش برو خدا را شکر کن که زندگی خوبی داری و ایشاله که همیشه خوب بمونه
علاقه مندی ها (Bookmarks)