[align=justify]سلام
سال گذشته بخاطر مشکلی که برام پیش اومد با انجمن همدردی آشنا شدم و دوستای خوبی توی این سایت پیدا کردم که با من همدرد بودن و واقعا با من همدردی کردن.
اردیبهشت سال گذشته از نامزدم که عقد کرده بودیم طلاق گرفتم و اون موقع من خیلی بهم ریخته بودم.راهنمایی دوستانم اینجا و مطالب مفیدی که اینجا خوندم خیلی کمکم کرد تا با این مساله کنار بیام. حالا بعد از یکسال دوباره نامزدی کردم و دوباره دردسرها و مشکلات من شروع شده. دلم نمیخاد دوباره بخاطر اشتباهاتم زندگیم بهم بخوره و همین باعث شد دوباره بیام اینجا.
سال گذشته ، وقتی میخاستم طلاق بگیرم برای این کارم خیلی دلایل داشتم. حدود 9ماه عقد بودیم و توی این مدت جز ناراحتی و دعوا چیزی نصیب من نشد. الان حدود سه ماه هست که نامزد کردم ولی بخاطر ترسی که از طلاق دارم هنوز عقد نکردم و شرط گذاشتم که عقد و عروسیمون با هم باشه و اونا هم قبول کردن. نامزد الانم قبل از اینکه من دوسال قبل عقد کنم،چند بار به خواستگاریم اومده بود و من هر بار به یه دلیلی ردش کرده بودم. بعد از طلاقم دوباره ازم خواستگاری کرد و همه بهم گفتن که این همونی هست که میتونه خوشبختت کنه و اونقدر بهت علاقه داشته که بعد از طلاقت دوباره اومده سراغت. منم قبول کردم هرچند هیچ علاقه ای به این کار نداشتم. تمام شرایطمو قبول کرد ودو ماه قبل یه صیغه محرمیت بینمون خونده شد. توی این مدت هیچ بدی ازش ندیدم.
رسم فامیل ما اینجوریه که برای مراسم بله برون، برای دختر یه نشونه میارن که بیشتر وقتا یه انگشتر یا یه گردنبند هست اما برای بله برون من ، خانواده نامزدم هیچی برای من نیاوردن و این باعث شد خانواده من کمی دلخور بشن اما خیلی سریع همه چیز فراموش شد. یه رسم دیگه که توی فامیل ما هست اینه که برای اعیاد بزرگ برای دختر یه هدیه به عنوان عیدی میارن خونشون، اما این چند تا عید که گذشت خانواده نامزدم هیچی برای من نیاوردن و این دلخوری خانواده منو بیشتر کرده و از طرفی هم فامیل مرتب ازم میپرسن که برات هدیه چی آوردن و این موضوع بیشتر منو ناراحت میکنه بخصوص اینکه نامزد قبلیم هم همین مشکلو داشت وخودش و خانوادش خیلی خسیس بودن و همین مساله باعث شده که خواهرام مرتب بهم میگن اینم که مثل قبلی داره رفتار میکنه پس بهمش بزن. خودم مسائل مادی زیاد برام مهم نیست بخصوص اینکه میدونم نامزدم الان بیکار هست و هیچ درآمدی نداره اما خانواده ام میگن خودش بیکار هست اما خانوادش که خداروشکر وضعشون خوبه. از طرفی چون با هم فامیل هستیم و شناخت خانوادگیمون به هم زیاده و خانواده آنها توی فامیل به عنوان یه خانواده پولدار شناخته شده و نامزدم تنها پسر خانواده هست این مساله که چرا اونها برای من هیچی نیاوردن بیشتر خانوادمو ناراحت میکنه و منو درگیر این موضوع. نامزد قبلیم هم همین رفتارو با من داشت و بهم میگفت توی دوران عقد و نامزدی تا زمانی که عروسی نکردیم خرج تو با خانوادت هست و من الان میترسم اگه عقد کنم دوباره همین حرفارو بشنوم. نمیدونم شاید این فکر من اشتباه باشه که آوردن طلا و جواهر برای زن از طرف مرد یه نوع بیان احساس محبت و علاقه مرد به خانومش هست. بعضی وقتا احساس میکنم بخاطر تجربه تلخم توی گذشته به نوعی عقده ای شدم که این مسائل اینقدر برام مهم شده. همه بهم میگن اگه از الان نتونی این مسائل رو با نامزدت مطرح کنی دیگه تا آخر زندگیت همین جور میمونه و هرطور که توی دوران نامزدی با شوهرت رفتار کنی تا آخر همون جوره و این منو خیلی میترسونه چون نمیدونم که چطوری این موضوع رو به نامزدم بگم. اون چیزی که باعث شد من بیام اینجا اتفاقی بود که دیروز برام توی محل کارم رخ داد و من واقعا ناراحت شدم.من توی یه آموزشگاه ، کامپیوتر تدریس میکنم. دیروز ساعت استراحت یکی از شاگردام که خانمی بود هم سن و سال خودم اومد و بهم گفت که اگه اجازه میدی برای برادرم بیایم خاستگاری شما. وقتی بهش گفتم من نامزد دارم خیلی جا خورد و گفت پس چرا حلقه نپوشیدی؟ بهش گفتم که عقد نکردیم با تعجب بیشتر بهم گفت مگه برات انگشتر نشونه نیاوردن. و من به دروغ گفتم که آره ولی دوست ندارم بپوشم. دیروز آنقدر این مساله منو ناراحت کرد که واقعا از خودم بدم آمد. حالا دیگه همه شاگردام میفهمن که من نامزدم و من میشم یه علامت سوال براشون. از دیروز تا حالا موندم که چطوری این موضوع رو به نامزدم بگم. اصلا باهاش مطرح کنم یا نه؟ اگه بگم پیش خودش چی فکر میکنه؟ واقعا درمانده شدم. خواهش میکنم راهنماییم کنید چطور با این مساله کنار بیام.[/align]
علاقه مندی ها (Bookmarks)