به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 21

Hybrid View

  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 07 مرداد 96 [ 12:07]
    تاریخ عضویت
    1393-6-03
    نوشته ها
    149
    امتیاز
    3,765
    سطح
    38
    Points: 3,765, Level: 38
    Level completed: 77%, Points required for next Level: 35
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points1 year registeredTagger First Class
    تشکرها
    1

    تشکرشده 64 در 43 پست

    Rep Power
    27
    Array

    شوهرم بهم اعتماد نداره ، کلافه ام کرده ...

    سلام بچه ها
    این سومین تاپیکیه که میزنم اما هیچکس به حرفهای من توجه نمیکنه و راهنمایی ام نمیکنه . من واقعا کلافه ام از دست شوهرم.
    حدود یکسالی میشه که عقد کردیم اون تهران زندگی میکنه من مشهد .مشکلات زیاد داشتیم چه با همدیگه چه با خانواده اش . اما مشکل اصلی من با خودشه انگار نمیتونیم همو درک کنیم .
    هرچند وقت یه بار گیر میده و چند تا چرت بهم میگه و تحقیرم میکنه در آخرم عذرخواهی میکنه و مثل کارگاه ها ازم بازجویی میکنه و منو متهم میکنه که دارم میپیچونمش و بهش دارم دروغ میگم .اخه چه دروغی دارم بگم .
    الان دو روزه خون منو کرده تو شیشه چون بهش گفتم ممکنه نمره امتحاناتم رو خوب نگیرم . حالا قاطی کرده و یه بار میگه تو نسبت به منو زندگی با من بی تفاوتی چون دل به درست نمیدی خوب بخونی تا زود تموم بشه بریم خونه خودمون و یه بارم میگه تو به پولی که من میدم برای شهریه دانشگاهت بی تفاوتی و کار کردن من برات مهم نیست یه بارم میگه تو مدیریت بلد نیستی و حرفهاتو به من نمیزنی .
    دیگه خسته شدم ازین رفتارهاش دو روزه کارم شده گریه کردن و غصه خوردن همش زنگ میزنه گیر میده ایراد میگیره از اخرم مسخره ام میکنه و حرف خودشو باز میزنه ، وقتی هم میگم مشکلت با من چیه میگه تو با من مشکل داری ! و میگه میدونم خودم مشکل دارم ایراد دارم باب میل تو نیستم و هزار تا کنایه دیگه که مثل یه تیری میمونه رو قلبم .
    واقعا نمیدونم چرا دو روزه اینجوری شده خیلی بی اعصابه ...
    این ادم که انقدر لجبازه یعنی به درد زندگی میخوره ؟؟؟؟؟
    میگه دیگه بهت محبت نمیکنم بهت نمیگم دوستت دارم چون تو ناراحت میشی !!!!! خدایا من دردمو به کی بگم !! کی از محبت ناراحت میشه که این واسه خودش تصمیم میگیره و منو زجر میده ...
    دیگه دارم خسته میشم ، یه حسی میگه پنج تیر که سالگرد ازدواجته مصادف میشه با جدایی ات ....
    کاش عاشقش نبودم کاش دوستش نداشتم کاش میتونستم به راحتی ازش بگذرم نمیگم مرد بدیه اتفاقا خوبه اما وقتهایی که پیشش هستم خیلی خوبه و مهربونه ولی وقتی نیستم بداخلاق ترین مرد دنیاست و از راه دور همش اذیتم میکنه .نه اینا نمیتونه از دوری من باشه مگه میشه منو بخواد و دوست داشته باشه و باهام بدرفتار بکنه و هزارجور عیب روم بذاره ... نه دیگه طاقت ندارم دارم ازش سیر میشم . عشق تا جایی جا داره که به جسمم به روحم صدمه نزنه ... اما من الان اضظراب گرفتم دستم یکم لرزش پیدا کرده و از نظر روحی گوشه گیر شدم ...
    لطفا کمکم کنید بگید چکار کنم ؟
    موندن تو این زندگی درسته یا نه ؟؟؟؟
    با لجبازی هاش بچه بازی هاش چکار کنم ؟
    با بداخلاقی هاش؟

  2. #2
    سرپرست سایت

    آخرین بازدید
    [ ]
    تاریخ عضویت
    1388-1-03
    محل سکونت
    تهران
    نوشته ها
    8,065
    امتیاز
    147,976
    سطح
    100
    Points: 147,976, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 94.0%
    دستاوردها:
    SocialRecommendation Second ClassCreated Blog entryVeteranOverdrive
    نوشته های وبلاگ
    4
    تشکرها
    27,688

    تشکرشده 36,032 در 7,413 پست

    Rep Power
    1095
    Array
    با سلام

    تمام مشکل همسر شما دوری از شما و طولانی شدن عروسیتون هست ... اینکه نزد شما خوبه نشانه همینه .... لطفاً زودتر برید سر زندگیتون .... ایشون علاقه اش به شما بیشتر از علاقه شما به اوست و لذا دور از شما نگرانه که شما ازش سرد بشید ... لطفاً مهارتهای ارتباطی را بیاموزید و سعی کنید نشون بدید که هیچ چیز حتی درستون از او براتون مهمتر نیست و سعی کنید به او قدرت و قوت مردانه دهید ... گاهی قبل از اینکه او بپرسد بهش با اشتیاق گزارش کارهات رو بده و مثلاض ازش راهنمایی بخواه .... سعی کن برای همسرت زن باشی و بگذار او احساس کنه زنی تابع هستی و غم دوریش را داری .... وقتی گله میکنه یا ناراحتی باهاش هم حسی کن نه یکی بدو این بد خلقی ها نیاز به محبت او را میرساند که با دوری از شما شدتش بیشتر هست ...

    موفق باشی





  3. 2 کاربر از پست مفید فرشته مهربان تشکرکرده اند .

    maryam240 (پنجشنبه 22 مرداد 94), مینا30 (سه شنبه 09 تیر 94)

  4. #3
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 07 مرداد 96 [ 12:07]
    تاریخ عضویت
    1393-6-03
    نوشته ها
    149
    امتیاز
    3,765
    سطح
    38
    Points: 3,765, Level: 38
    Level completed: 77%, Points required for next Level: 35
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points1 year registeredTagger First Class
    تشکرها
    1

    تشکرشده 64 در 43 پست

    Rep Power
    27
    Array
    نقل قول نوشته اصلی توسط فرشته مهربان نمایش پست ها
    با سلام

    تمام مشکل همسر شما دوری از شما و طولانی شدن عروسیتون هست ... اینکه نزد شما خوبه نشانه همینه .... لطفاً زودتر برید سر زندگیتون .... ایشون علاقه اش به شما بیشتر از علاقه شما به اوست و لذا دور از شما نگرانه که شما ازش سرد بشید ... لطفاً مهارتهای ارتباطی را بیاموزید و سعی کنید نشون بدید که هیچ چیز حتی درستون از او براتون مهمتر نیست و سعی کنید به او قدرت و قوت مردانه دهید ... گاهی قبل از اینکه او بپرسد بهش با اشتیاق گزارش کارهات رو بده و مثلاض ازش راهنمایی بخواه .... سعی کن برای همسرت زن باشی و بگذار او احساس کنه زنی تابع هستی و غم دوریش را داری .... وقتی گله میکنه یا ناراحتی باهاش هم حسی کن نه یکی بدو این بد خلقی ها نیاز به محبت او را میرساند که با دوری از شما شدتش بیشتر هست ...

    موفق باشی
    سلام فرشته مهربان خیلی ممنونم که به تاپیک من سر زدید و راهنمایی ام کردید . سپاسگذارم
    راستش من همیشه توجهم به همسرمه و هر چند شب بابت زحمات و حتی کارهای کوچکی که برام میکنه تشکر میکنم و بهش میگم به داشتنش افتخار میکنم اونم خیلی ذوق میکنه . اما نمیدونم چرا گاهی اوقات فکر میکنه این حرفهای من دورغه یا کنایه آمیزه . وقتهایی که ناراحت میشه میگه پس اون حرفهات دروغ بود پس محبتات دروغ بود نمیدونم چرا اینجوری فکر میکنه که من دروغگو هستم .
    وقتهایی که عصبانی و ناراحته و همش گله میکنه و از کوچکترین حرفم بازخواستم میکنه که منظورت چیه و چرا فلان کارو کردی چرا اینو گفتی و شروع میکنه به بدگویی از من ، نمیدونم چجوری آرومش کنم چکار کنم بیشتر عصبانی نشه و یاد بگیره تو عصبانیت هر حرفی رو نزنه ؟؟؟

    حتی شب مرد خیلی ناراحت و عصبانی بود بازم بد خلقی میکرد و سرم داد میکشید سعی کردم ارومش کنم بهش محبت کنم اون لحظه که عصبانی بود گفتم صلاح نیست الان صحبت کنیم بذار برای بعدا . و همون شب تماس گرفتم و روز مرد رو تبریک گفتم و بهش گفتم به داشتنش افتخار میکنم و اونم سرد جواب میداد خیلی ناراحت میشم وقتی جواب محبتهام یه لحن سرد باشه .
    واقعا موندم چجوری رفتار کنم بهش پیام ندم ؟ محل ندم ؟
    پیام هم که میدم یا جواب نمیده یا خیلی دیر جواب میده و یا پیام رو میخونه و محل نمیده بعد هم میگه داشتم قرآن میخوندم یا مسجد بودم و هزار بهونه دیگه که باعث میشه بهم توجه نکنه . بعد چجوری انتظار داره من بهش توجه کنم و به حرفهاش گوش کنم وقتی که میبینم وقتی برای من نداره . البته وقتهایی که میاد پیشم تا دو سه روز بعد دوری براش بهترینم و همش بهم محبت و توجه میکنه پیام عاشقانه میده اما بعدش دیگه انگار فراموشم میکنه توجهش کم میشه ...
    فرشته مهربان یه بار بهم گفت تو باید درست از من مهمتر باشه برات و وقتت رو بذاری برای درست تا زود تموم بشه ، عصبانیت این چند روزه اشم بابت همین بود که درسم دیر تموم میشه و میگه تو حرف و عملت یکی نیست حرفهاتو بهم نمیزنی اما وقتی حرفهای دلمو میگم از اخر ضایع ام میکنه و پشیمون میشم که باهاش هم کلام میشم . برای همون دیگه انگار دلم قفل شده و نمیتونم حرفهامو بهش بگم نمیتونم بهش محبت کنم و فکر میکنم اگرم میگه دوستت دارم برای دلخوشی منه و از ته دلش نیست . چجوری میشه عاشق باشی و سه روز زنت رو اذیت کنی بخاطر حرفهای الکی ....
    یه جای رابطه ما مشکل داره یعنی یه فاصله ای بیمونه ، خسته شدم از راه دور . وقتهایی که دلم میخواد پیشم باشه نیست وقتهایی که مهمونی دعوت میشیم اون نیست روزهای مهم مناسبتهای مهم اون نیست ... دروغ گفتم اگه بگم از انتخاب راه دورم پشیمون نیستم ...
    متاسفانه گفته اگه تا دی امسال درست تموم نشه نمیذارم بری و از طرفی مامانم روی درسم خیلی حساسه و شرط عروسی اینه که درسم تموم بشه میترسم جنجالی به پا کنه شوهرم . شوهرم میگه از مدت زمان عقد طولانی بشه خوشش نمیاد و مامانمم میگه ما باید جهیزیه رو تکمیل کنیم تا بتونیم عروسی تو بگیریم و تو فعلا بهونه ات برای امادگی عروسی درست باشه نه جهیزیه ...
    خدا آخر و عاقبتم رو بخیر کنه با این وضعیت ...

  5. #4
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 07 مرداد 96 [ 12:07]
    تاریخ عضویت
    1393-6-03
    نوشته ها
    149
    امتیاز
    3,765
    سطح
    38
    Points: 3,765, Level: 38
    Level completed: 77%, Points required for next Level: 35
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points1 year registeredTagger First Class
    تشکرها
    1

    تشکرشده 64 در 43 پست

    Rep Power
    27
    Array
    دیگه خستم شدم ازش با تموم حرفهاش عشق جای خودشو به نفرت داده ازش بدم میاد ، بابت لحظه هایی که درکم نکرد ازش متنفرم ، بابت لحظه هایی که اشکمو درآورد ازش متنفرم ، من دیگه عاشق پیشه نیستم گدای محبتش نیستم چون هیچکدوم از نیازهام باهاش تامین نمیشه محبت بلد نیست نمیدونه نیاز یه زن چیه دیگه هیچی شو نمیخوام .... از تحقیرهاش بدم میاد از سرزنش هاش بدم میاد ...از همه چی خستم اگه خودکشی گناهی نداشت اینکارو میکردم ...
    فقط بهم بگید چجوری برای جدایی اقدام کنم به کی بگم به درد هم نمیخوریم ؟؟؟؟؟؟؟

  6. #5
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 09 مرداد 95 [ 14:09]
    تاریخ عضویت
    1394-3-31
    نوشته ها
    288
    امتیاز
    5,658
    سطح
    48
    Points: 5,658, Level: 48
    Level completed: 54%, Points required for next Level: 92
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    502

    تشکرشده 446 در 203 پست

    Rep Power
    59
    Array

    Icon16

    [QUOTE=mahsa21;386421]دیگه خستم شدم ازش با تموم حرفهاش عشق جای خودشو به نفرت داده ازش بدم میاد ، بابت لحظه هایی که درکم نکرد ازش متنفرم ، بابت لحظه هایی که اشکمو درآورد ازش متنفرم ، من دیگه عاشق پیشه نیستم گدای محبتش نیستم چون هیچکدوم از نیازهام باهاش تامین نمیشه محبت بلد نیست نمیدونه نیاز یه زن چیه دیگه هیچی شو نمیخوام .... از تحقیرهاش بدم میاد از سرزنش هاش بدم میاد ...از همه چی خستم اگه خودکشی گناهی نداشت اینکارو میکردم ...فقط بهم بگید چجوری برای جدایی اقدام کنم به کی بگم به درد هم نمیخوریم ؟؟

    سلام مهسا جون.
    من همونی هستم که تاپیک زده بودم با عنوان اینکه همسرم نمیتواند مرا درک کند، ولی یه اختلافی حس میکنم بین من و شما وجود داره. اول از همه بهتون بگم که من هم مشهد زندگی میکنم و حدود یک هفته است که اومدم خونه پیش شوهرم. چون دانشجوی دکتری هستم و مجبور بودم سال اول را به شهری دیگه رفت و امد کنم. پس نقطه مشترکمون اینه که هر دو طعم دوری از شوهر را چشیدیم. ولیی فرق من با شما اینجاست که بیشتر من بودم که از رفتارهای شوهرم شاکی بودم و اینکه همش فکر میکردم منو دوست نداره. اون حتی گفتن اینکه دلش برام تنگ شده را از من دریع میکرد و وقتی چیزی بهش میگفتم میگفت لوس نشو یا میگفت داری اشتباه میکنی. ولی هر موقع پیشش میومدم خیلی رابطمون بهتر میشد.
    یه سوال مهم ازت دارم. شخصیت شوهرت چطوریه؟ ادم احساساتیه؟ درونگراست یا بزونگرا؟ خودتون چی؟ این مساله خیلی مهمیه. باید دو طرف از نظر خواسته های درونی و روحی مثل هم باشند.

    من حس میکنم شوهرتون ادم احساساتیه و باید محبتتو بیشتر بهش ابراز کنی. اخه شوهر من فرقش با شوهر شما اینه که شوهر من اصلا بهم گیر نمیداد وقتی زنگ میزد فقط در حد احوالپرسی معمولی واینکه چه کارهایی انجام دادیم وباید انجام بدیم. همین. و من از این بابت شدیدا ناراحت بودم. که چرا در مورد چیزای دیگه با هم حرف نمیزنیم.
    اینم بگم یه جایی از حرفاتون گفتین محبت کردن بلد نیست و نمیدونه چطوری رفتار کنه. من دقیقا متوجه نشدم شما از اون انتظار محبت دارین یا اون؟

    لطفا در مورد تیپ شخصیتی خودتون و شوهرتون بیشتر توضیح بدین. شاید بتونم کمکتون کنم.

  7. #6
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 07 مرداد 96 [ 12:07]
    تاریخ عضویت
    1393-6-03
    نوشته ها
    149
    امتیاز
    3,765
    سطح
    38
    Points: 3,765, Level: 38
    Level completed: 77%, Points required for next Level: 35
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points1 year registeredTagger First Class
    تشکرها
    1

    تشکرشده 64 در 43 پست

    Rep Power
    27
    Array
    ممنون که به تاپیک من سر زدید ، همسر من برون گراست و من درونگرا . وقتی پیش هم هستیم خوبیم البته الان یه هفته ای میشه که خیلی اذیتم میکنه و همش زنگ میزنه سرزنشم میکنه که چرا درستو نخوندی چرا من برات مهم نیستم هزار جور بدخلقی دیگه ، وقتی هم که من سعی میکنم باهاش حرف بزنم حال و هواشو عوض کنم یه جور دیگه اشکمو در میاره . دیگه خستم کرده .
    شوهر من حالت بازجویی از من میپرسه مثلا یهو میگه فلان درست چیشد وقتی توضیح میدم میگه چرا قبلا بهم نگفتی میگم خوب نپرسیده بودی باز شروع میکنه به جرو بحث و منو متهم میکنه که حرف و عملت یکی نیست ، خیلی مسخره است که سر چیزهای الکی بحث راه میندازه و برام شاخ و شونه میکشه که تا دی درست تموم نشه دیگه حق نداری بری هرچی هم توضیح میدم حرف خودشو میزنه که اره همینکه گفتم حرف نباشه ...
    شوهر منم از رفتارهای من شاکی نیست اتفاقا میگه تو خیلی خوبی ولی وقتی عصبانی میشه بهم بی احترامی میکنه و ازم بد میگه و باعث شده که دیگه محبت و عشقش به چشمم نیاد ، میگه وقتی عصبی میشم نمیفهمم چی میگم ولی من که عروسک خیمه شب بازیش نیستم که هرجور دلش میخواد باهام رفتار کنه ... بدم میاد ازش ... فقط راه جدایی رو بهم نشون بدید دیگه تحمل ندارم ...

  8. کاربر روبرو از پست مفید mahsa21 تشکرکرده است .

    mercedes62 (چهارشنبه 03 تیر 94)

  9. #7
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 09 مرداد 95 [ 14:09]
    تاریخ عضویت
    1394-3-31
    نوشته ها
    288
    امتیاز
    5,658
    سطح
    48
    Points: 5,658, Level: 48
    Level completed: 54%, Points required for next Level: 92
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    502

    تشکرشده 446 در 203 پست

    Rep Power
    59
    Array
    سلام مهسا جان. اوالا اصلا لزومی نداره خودتو اینقدر ناراحت کنی. خدا رو شکر که اول راهی و تو دوران عقد. دوران عقد هم چیزی نیست جز دوران شناخت.
    بعد من فکر میکنم احتمالا شوهرت باید از جایگاه خوبی از لحاظ موقعیت درسی و شعلی برخوردار باشه. منظورم اینه که یه جور حس اعتماد به نفس در اون وجود داره که خودشو از شما بالاتر میدونه و شروع میکنه به تحقیر و ایراد گرفتن از شما.

    اگه میشه در مرودتحصیلات خودت و همسرت و موقعیت های شغلیو رشته تحصیلی هر دو تون بیشتر بگو

    اگه دلیلش این چیزی باشه که من جدس میزنم در این صورت شما بایاد اقتدار خودتو حفظ کنی و کوچکترین ضعفی در برابر اون از خودت نشون ندی. باهاش در مورد اهدافت و کارهایی که میخوای انجام بدی حرف بزن. باید بدونه تو کسی نیستی که بتونه به خودش این جقو بده که تحقیرت کنه یا حرف بدی بزنه.
    وقتی ازتون دوره ابراز احساسات میکنه؟ تو زندگی به چه چیزهایی بیشتر فکر میکنه و چی باعث خوشحالیش میشه؟
    اینا رو میگم برای اینکه میخوام مطمئن شم ادم برون گراییه.

  10. #8
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 21 آذر 94 [ 10:51]
    تاریخ عضویت
    1394-1-13
    نوشته ها
    61
    امتیاز
    1,062
    سطح
    17
    Points: 1,062, Level: 17
    Level completed: 62%, Points required for next Level: 38
    Overall activity: 7.0%
    دستاوردها:
    3 months registered1000 Experience Points
    تشکرها
    3

    تشکرشده 65 در 33 پست

    Rep Power
    0
    Array
    مهسا خانم اگه شرط خانواده شما برای شروع زندگی مشترک اتمام درس شماست و از طرفی شهریه و هزینه تحصیل را هم ایشون تقبل کردن بنا براین به ایشون حق بدین که از کم کاری شما ناراحت بشن . شما چرا تحصیلتون رو جدی نمی گیرید تا هر چه سریعتر زندگی مشترکتونو شروع کنید حتما در این سایت به تاپیکهای خانمها و آقایونی برخورد کرده اید که در دوران عقد طولانی هستن و با مشکلات متعدد مواجهند. دوره عقد با دوره نامزدی کاملا متفاوت هست . قاعده بر اینه که در دوره نامزدی که می تونه طولانی باشه شناختها کسب و پس از حل و فصل و سبک سنگین کردن مسایل و رسیدن به توافق ازدواج صورت بگیره بنا براین فرض بر اینه که شما پیشتر شناخت کافی از همسرتون پیدا کردید و با آگاهی به عقد ایشون دراومدید و طبق توافق قراره مدتی برای شروع زندگی با هم دست نگهدارید و احتمالا زمان اونو هم مشخص کردید پس باید نهایت تلاشتون در مسیر کوتاه شدن دوران عقدتون باشه. در مورد فراهم کردن جهیزیه هم تا آنجا که من اطلاع دارم در کمتر از یک ماه به خوبی قابل انجام و آماده شدن هست.

  11. #9
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 07 مرداد 96 [ 12:07]
    تاریخ عضویت
    1393-6-03
    نوشته ها
    149
    امتیاز
    3,765
    سطح
    38
    Points: 3,765, Level: 38
    Level completed: 77%, Points required for next Level: 35
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points1 year registeredTagger First Class
    تشکرها
    1

    تشکرشده 64 در 43 پست

    Rep Power
    27
    Array
    سلام ممنون از راهنمایی هاتون
    نارجیس عزیزم ممنون بابت راهنمایی ات ، منو همسرم از نظر تحصیلات با هم متفاوت هستیم من دانشجوی کارشناسی علوم تربیتی مشهد هستم و این ترم آخرمه و شاغل هم هستم . همسرم دیپلم کامپیوتر داره و توی کارگاه لوازم و قطعات سیسمونی کار میکنه . ملاک انتخاب من تحصیلات نبود بلکه رفتار و منش و درک و فهم بود . بعید میدونم تحقیر های همسرم بابت تحصیلات و این چیزها باشه . شوهرم وقتی عصبانی میشه متوجه نیست چی میگه و بعد هم خیلی پشیمون میشه و میگه اون حرفهای دلم نبود ، میگم اگه نبود چرا گفتی ؟ میگه تو عصبانیت هر حرفی که میزنم جدی نگیر حرف دلم نیست . گفتم ولی از ذهن من پاک نمیشه .

    در رابطه با ابراز محبت از راه دور ، آره تا حدودی ابراز میکنه و وقتی حالش خوب باشه و عصبانی نباشه خیلی قربون صدقم میشه و بهم زنگ میزنه و ابراز محبت میکنه ولی اگه حالش خوب نباشه ایراد میگیره و بهونه جویی میکنه و تحقیر . دو روز قربون صدقم میشه سه روز اشکم رو در میاره ...
    تو زندگی در حال حاضر به سمت معنویات کشیده شده و به حدی رسیده که همش در حال راز و نیاز با خداست ولی یاد من نیست و نمیگه زنی هم دارم که نیاز بهم داره ، تو این یه هفته که ماه رمضان شروع شده فقط ساعت 12 و نیم شبها یاد من میوفته که من خوابم . تموم دل زدگی من ازش بابت همین بی توجهی هاشه و زخم زبون هاش . همیشه خودم باید بهش میگفتم الان نیازم چیه خودش متوجه نمیشد و منم احساس بدی بهم دست میداد فکر میکردم منو درک نمیکنه و دارم گدایی محبت میکنم ازش .
    الان دو روزی هست که دیگه اون مهسای قدیم نیستم چون دیروز تلاش کردم حرفهاشو بیخیال بشم و با روی خوش باهاش برخورد کنم قبلش خوشحال بودم چون نمره درسمو خوب شده بودم و بهش پیام دادم خوشحالم که نمره امتحانم رو خوب شدم و بهم زنگ زد مگه چند شدی گفتم 17 گفت چه فایده درس های دیگت رو خوب نشدی ، در حالی نمره بقیه رو همچینم بد نشدم که اگرم شده باشم لزومی نمیبینم که انقدر بخواد منو سرزنش کنه تحقیر کنه و برام خط و نشون بکشه که باید درست تا دی تموم بشه گفته باشم .همشم زنگ میزد همینو میگفت و تهدیدم میکرد (دیروز هم کلی متلک دیگه بهم گفت )منم حس بدی بهم دست میداد جوری که الان ازش متنفر شدم و بعد اینکه قطع کردیم حرفهای دلمو در کمال آرامش و منطقی تو پیامک گفتم و ابراز پشیمونی باز کرد که متوجه نبوده چی گفته و اعصابش خورد بوده و مثل همیشه حرفهاشو میزنه از اخرم عذرخواهی میکنه ولی دل من و ذهن من دیگه پر شده ازین حرفها و از دلم پاک نمیشه . هرچی زنگ زد گفتم آمادگی صحبت کردن ندارم وقتی زنگ میزنی از استرس اینکه باز باهام بد رفتاری کنی دستم میلرزه و نمیتونم باهات صحبت کنم دیگه قلبمم کشش تحقیرهاتو نداره شنیدنی ها رو شنیدم دیگه بستمه . بهم گفت تو رو خدا بهم فرصت جبران بده میشم همونی که تو میخوای من بدون تو میمیرم کنارم باش . خلاصه فعلا که خیلی سرد و افسرده شدم نسبت بهش . یکساله با زخم زبوناش دارم میسازم ایندفعه دیگه طاقتم تموم شده . بهش تا سالگرد ازدواج مون ( 5 تیر ) فرصت دادم و قرار شده روی رفتارش فکر کنه و عصبانیتش رو کنترل کنه ...
    دوست عزیزم رهدخت جان ممنون از راهنمایی ات ، ولی ما تو دوره عقد هستیم و روزی که اومدن خواستگاری و قرار بود عقد کنیم در مورد مدت زمان عقد صحبت کردیم و من گفتم دو سال دیگه درسم تموم میشه همه موافقت کردن بعد دو سال بریم سر زندگی مون و الان یکسالش گذشت و هنوز یکسال دیگش مونده ولی همسرم زده زیر حرفش و میگه تو نگفتی دو سال . اره شاید شما درست بگی من برای درسم کم کاری کردم ولی دلیل نمیشه که بخوام دیر تمومش کنم سر همون موقع تموم خواهد شد من چیزی رو از دست ندادم و الانم برای همین هیچی ها از جانب شوهرم انقدر تحقیر و سرزنش شدم همینه که عذابم میده و منو دچار تردید کرده مردی سر مسائل به این کوچیکی هرچی دلش میخواد به من میگه تو زندگی مشترک که مشکلات بزرگتری هست میخواد چکار کنه ؟ میخواد هر روز عذابم بده ؟ زجرم بده ؟
    وقتی فکرش رو میکنم میبینم من باید برای درس خوندن روحیه داشته باشم وقتی هر روز زنگ میزنه منو نا امید میکنه و یجورایی بهم میگه ته خط زندگی رسیدی دیگه همه چی تموم شدست چجوری میخوام این ترمم به پایان برسونم ؟ چجوری با روحیه دادن هاش درس بخونم و جبران کم کاری هامو بکنم ؟
    یه چیز دیگه هم هست اینه که پدر شوهرم اخلاق قهر کردن و بدخلقی رو داره هر چند وقت یهو میره تو خودش و با مادرشوهرم دعوا میکنه و سه روز باهم قهرن و مادرشوهرم همش گریه میکنه و پدرشوهرم محل نمیده و مثل بچه ها لجبازی میکنه ، میترسم تو خونه خودمون شوهر منم ازین رفتارها باهام بکنه من طاقتشو ندارم ... این بدخلقی های یهویی اشم و پشیمونی بعدش ارثیه ....

    الان به معنای واقعی شکستم و شدم یه آدم سنگ دل که هیچ احساسی به شوهرش نداره و نمیتونه دیگه بهش محبت کنه از ترس مسخره شدن نمیتونه درد و دل کنه چون مضحکه دست شوهرش میشه و وقتی عصبانی میشه درد و دل های زنشو مسخره میکنه و میزنه تو سرش . فعلا نمیخوام هیچ ردی ازش تو زندگیم باشه هرچند ته قلبم میگه دوستش داره بدون اون نمیتونه زندگی کنه ... ولی تا جایی که جا داره این حسو سرکوب میکنم ...


  12. #10
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    شنبه 09 مرداد 95 [ 14:09]
    تاریخ عضویت
    1394-3-31
    نوشته ها
    288
    امتیاز
    5,658
    سطح
    48
    Points: 5,658, Level: 48
    Level completed: 54%, Points required for next Level: 92
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    502

    تشکرشده 446 در 203 پست

    Rep Power
    59
    Array
    سلام مهسای عزیز. تا حد زیادی میتونم درکت کنم. کاملا میفهمم زمانی که با تمام وجود با همسرت درد و دل میکنی و اون به جای همدردی شروع میکنه یه مسخره بازی و تمسخر. یا اینکه یه جای دیگه از جرفات سواستفاده میکنه.
    من خودم تمام اینها رو کشیدم. برای همینه که ازت میخوام خیلی خوب در موردش فکر کنی. واقعا سخته وقتی ببینی طرفت نتونه حرفتو بفهمه.

    اینکه بهش فرصت دادی به نظرم کار بدی نیست. ولی این رو هم یادت باشه که مردا میتونن برای یه مدت کوتاه خوب نقش بازی کنن. من تو دوران نامزدی اصلا ابه این رفتارهای شوهرم توجه نمیکردم و الان میفهمم که ای کاش همون موقع کاری کرده بودم.

    الان تازگیه ها شوهرم یه بازی جدید رو گوشیش نصب کرده و فقط دنبال یه فرصته تا بره سر گوشیش و خودشو سرگرم کنهو واین منم که باید به خودم عذاب بدم. چون هر چی هم بهش میگم فایده ای نداره. درسته که زن و مزد مال دو عالم متفاوتند ولی نه تا این جد.

    به نظرم مهم اینه که زن و شوهر بتونن تو سختی ها به داد هم برسن. شوهرم بتونه بفهمه که چه زمانی من بهش نیاز دارم تا ارومم کنه. بابد به این چیرا دقت کنه و براش مهم باشه. باید بدونه چطوری و چه وقت به زنش محبت کنه.
    وگرنه تو شرایطی که من مشکلی ندارم و همه چیز خوبه که کار شاقی انجام نداده. خلاصه مهسا جون من به عنوان تجربه بهت میگم اگر میبینی همسرت نمیتونه حرفاتو بفهمه و نمیتونه نبازها و توقعات تو رو براورده کنه برای تشکیل زندگی اصلا عجله نکن. و خوب فکر کن که این قضبه خیلی مهمه.


 
صفحه 1 از 2 12 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. بی اعتمادی به شوهر
    توسط sayeh_m در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 11
    آخرين نوشته: سه شنبه 30 آبان 91, 11:47
  2. چه طور دوباره اعتماد کنم؟
    توسط a.a در انجمن تعدد زوجات، چند همسری، صیغه موقت
    پاسخ ها: 9
    آخرين نوشته: یکشنبه 07 آبان 91, 14:43
  3. چگونه به همسرتان اعتماد کنید
    توسط eghlima در انجمن شوهران و زنان از یکدیگر چه انتظاراتی دارند
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: شنبه 31 تیر 91, 13:58
  4. بي اعتمادي و بدبيني نسبت به ديگران (شناخت، اعتماد)
    توسط parse در انجمن سایر سئوالات مربوط به ازدواج
    پاسخ ها: 14
    آخرين نوشته: پنجشنبه 29 مهر 89, 19:16

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 23:30 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.