باسلام .من 29 سالمه مطلقه هستم ویه پسر6ساله دارم یه خاستگارداشتم که 10سال ازمن بزرگتره همسرشون فوت شده ویه دختر9ساله داره مابعد اشنایی محرمیت موقت خوندیم ورابطمون جلورفت دخترش به من میگه مامان ومن خونشون رفت وامددارم امااین اقا با پسرمن مشکل داره ومیگه هفته دوباربروببینش وپسرمن هم به شدت واکنش نشون میده ومیگه نبایدازدواج کنی وگریه وبی تابی میکنه دختراون اقا هم اگرپیشش نرم گریه وبی تابی میکنه رابطه من واون اقا ازنظرعاطفی واحساسی خیلی خوبه وهمدیگرو دوست داریم البته ایشون یه مقدارخشک هم هستن وکلا ادمی نیست که همه چیزروبه اشتراک بزاره .میشه گفت ما عملا داریم کنارهم زندگی میکنیم حدودا40روز هست ومن ازاینکه ازدواج موقتمون به دائم تبدیل بشه میترسم به خاطر پسرم خیلی استرس دارم حضانت پسرم با پدرشه اما من میتونم حضانت رو بگیرم اما این اقا میگه فرزندشما پدرداره وبایدبا پدرش زندگی کنه احساس شادی وخوشبختی نمیکنم وکلافه هستم درضمن شاغلم وهمش ازصبح تا شب گرفتارکارومنزل وبچه ها شدم توی این مدت کوتاه کم اوردم با اینکه همه تلاشمومیکنم ایشون ازچیزای خیلی کوچک مثل بازموندن درکابینت یا گذاشتن مانتوروی صندلی به من ایراد میگرن ...لطفا منو درگرفتن یک تصمیم درست یاری کنید...
علاقه مندی ها (Bookmarks)