سلام دوستان
قبل از هرچيز ميخوام تشكر كنم از مدير همدردي كه همچين سايت اموزنده و خوبي رو گذاشتن كه امثال ما جوونا بتونيم حرفاي دلمونو بزنيم و از مشورت شما دوستان بهره مند بشيم
من دختر ي هستم تقريبا24ساله 1سال هم ميشه فارغ التحصيل شدم تو زمان دانشجويي دل به مهر پسري داده بودم كه شناخت ناصحيحي نسبت بهش داشتم و مدت زمان زيادي كشيد تا تونستم اون رابطه رو فراموش كنم و تو اين مدت سعي ميكردم خودمو با كار و يادرس سرگرم كنم بعد از يه مدتي همش حس ميكردم چيزي در درونم هست كه بيداد ميكنه و نميتونم اونو بروز بدم نه ميتونستم درموردش باكسي دردل كنم و نه اينكه توخودم بريزم هرچي بيشتر زمان ميگذشت اين نيازم در من بيشتر ميشد اين هم چيزي نبودچز تنهايي نداشتن يار همدم يه دوست از جنس مخالف كه عاشقم باشه دوسم داشته باشه يابرام دل بسوزونه و اين مسئله با گذر زمان خيلي بيشتر ميشد بخصوص وقتي كه همسن و سالهاي خودمو ميديدم كه ياري در كنارشونهست كه دست در دست هم هستن و همديگرو دوست دارن و بهم عشق ميورزن حتي تو تلوزيون يا ماهواره من شاهد اين تصاوير بودم كه خودم از داشتن اونها محروم بودم
نميدونم علت چي هست من دختر بدشكل و بدقيافه اي هستم نيستم يك دختر كاملا معمولي هم از نظر قيافه هم از نظر تيپ و اخلاقي اما كسي نبود كه بخواد من رو زيبا يا ايده ال بببينه و يا عاشقمم بشه و منو بخاطر خودم بخاد اين موضوع به قدري براي من پررنگ شده بود كه تمام فكر و ذكر من رو بخودش مشغول تر كرده بو د و نميتونستم هيچ جور از ش بگذرم تمام ابعاد وجود منو پركرده بود بخصوص اينكه در گذشته رابطه عاشقانه داشتم و در پي اين بودم كه يك بار ديگه رابطه عاشقانه باكسي داشته باشم كه دوسم داره
اما نبود كه نبود
خلاصه من مدتي به اين فكر افتادم كه شايد از محيط نت بتونم فرد مورد نظرم رو پيداكنم اما نت رفتن و همانا و بدتر شدن حال و روزم همانا مدام باادماي مختلف صحبت ميكردم حتي قرار ملاقات ميزاشتم اما هيچكدومشون صلاحيت عشق ورزي رو نداشتن و تو اين رابطه خيلي سرافكنده شدم حتي اون كسايي همكه به نظرم خيلي خوب ميومدن با يه نگاه اول ميرفتن و ديگه پيداشون نميشد كم كم داشتم به اين نتيجه ميرسيدم حتي ايرادي در من هست كه بايد اصلاح كنم تا اينكه تو همين قرارها با پسري برخوردم كه يك سال از من كوچكتر بود ا ز لحاظ سني شايد ولي از نظر اخلاقي يا رفتاري كمي حس كردم بيشتر از سنش هست يا حد اقل شايد من نسبت به سنم كمتر هستم كه اين فكرو ميكردم
خلاصه در اولين ملاقات كه باهاش داشتم خيلي باهم مچ شده بوديم ارتباطمون اونقدر نزديك شده بود كه تا اين مدت اين ارتباط رو با كس ديگه نداشتم يعني حداقل بعد از اون اتفاقي كه زمان دانشجويي برام افتاد تا به الان چنين رابطه اي نداشتم
گرم بودنمون يكي بودنمون از خود گفتنمون خيلي باهاش راحت بودم اونم هميشه همينو ميگفت تا اينكه فرداي رو ز ملاقات به من پيشنهاد ازدواج داد مردد بود ولي ميگفت كه به ايندههم فكر ميكنه راستش من خيلي جدي نگرفتم و چون نه اون در سني بود كهبخاد تشكليل خانواده بده و نه اينكه معيارهاي من رو به عنوان يه همسر داشت چون از لحاظ خانوادگي و تحصيلي باهم فرق داشتيم اما به هرشكلي كه بود سعي كردم حرفاشو خيلي جدي نگيرم و بگذريم ازاينكه اونم يه چيزي گفته بود دل من رو بدست بياره نيمدونم اما حس كردم بايد اينطور باشه
بعد از يك هفته كه رابطه خيلي خوبي باهم داشتيم سر مسائل پيش پا افتاده حرفمون شد و من گوشي رو روش قطع كردم صبح ديگه هيچ خبري ازش نشد ت اينك ه زماني بهش اس زدم برخورد بدي باهام كرد و مسائلي رو پيش روم گذاشت كه قبولش سخت بود برام
تو مدت اشنايي ايشون حرف از رابطه نزديكي رو به صورت سربسته ميزد و من خيلي بهش اهميتنميدادم و گذاشتم زمان حل كنه اما بعدازمدتي حس كرد ام اين مسئله براش خيلي جديه طوري كه بدون اون نميتونه بامن ادامه بده يا حد اقل ميگفت شايد تو زمان كوتا ه بتونم كنار بيام ولي در بلند مدت اصلا نميتونست رابطه اي بدون نزيديكي بامن داشته باشم خب راستش من هم تنها بودم و هم به دنبال تكيه گاهي كه بتونم هم دردامو باهاش قسمت كنم و هم از لحاظ عاطفي بتونه منو راضي كنه كه ديگه كمبود سابقو نداشته باشم اما با كسي كه ميدونم دوسم داره و منو بري خودم ميخاد ايشون نميدونم دوسم داشتن يا نه اما قبول اينكه من رو در شرايط رابطه بخاد برام سخت بود و از طرفي داشتم به اين نتيجه ميرسيدم كه ايشون يه پسرهست و بهشون حق ميدادم و از طرف ديگه ميگفتم اگه دوسم داشته باشه بايد اين قابليت و داشته باشه كه من رو بدون قيد بپذيره
بعد از اون روز كه ديگه رابطه ام رو باهاش قطع كردم چون ميخاستم ااگاهانه تصميم بگيرم خلاصيه تو اين مدت زماني كه تنها شده بودم خيلي كلنجار رفتم باخودم حتي با كسياي دگه هم قرار ملاقات گذاشتم اما دوباره شدم همون ادم سابق كه تو هيچ جلسه ملاقاتي موفق نميشه و بيشتر رنج ميكشيدم تا اينكه بع د از يك ماه اين اقا دوباره پيداش شد اوائل اهميت ينميدادم بهش اما به مرورو تنهايي و حسرت خوردن رابطه عاشقانه ديگران تو مخم ميرفت و يك روز صداشو شنيدم و دوباره مثل سابق خام شدم شنيدم كه ميگفت ما به درد ازدواج نميخوريم مو ميخاست باهم دوست باشيم من هم ديدم تنهام پذيرفتم البته مدت زماني كه بخام راضي بشم خيلي كشيد چون ميدونستم كسي كه در عرض يك رو ز پيشنهاد ازدواج بده و در عرض يك هفته بزاره بره و بعد به چنين نتيجه اي برسه اصلا به درد دوستي هم نميخورده و بگذريم از اينكه اين اقا هم در گذشته از دختري ضربه خورده و روزي 1 پاكت يا بيشتر سيگار ميكشه با اين كه دم نميزنه ولي من اينو از حال و روزش ميفهمم كه هنوز هم از رابطه گذشتش ناراحته و شايد منو براي نياز يا فراموش كردن اون دختر ميخاد ومن فقط بخاط ر ضعف تنهاييم و نبودن كسي كه بتونه از لحاظ عاطفي منو درك كنه به اين رابطه تن دادم
ايشون تو مدت اشنايي كار بدي بام ن نكرد و يكي از دلايل اينكه با هاش بودم شايد اين بود كه معني احساسات رو ميفهميد نميدونم شايدم اشتباه ميكنم اصلا نميتونم تشخيص بدم منو دوست داره يا دنبال نيازاشه ميدونم ولي نميخام قبول كنم خيلي سخته ادم با واقعيت روبرو بشه خيلي سخت...
راستش الانكهدارم اينارو مينويسم امروز قراربود ببينمش اما از صبح گوشيمو خاموش كردم و خطمو دراوردم كه اشتباه نكنم دارم يه جورايي خودم و تنبيه ميكنم كه نرم ديدنش نميدونك كار درست ي ميكنم يا اينكه دارم فقط خودم و خاسته ها و نيازهامو سركوب ميكنم واقعا نميدونم تو شرايط سختي گرفتار شدم از شما مييخام كه من رو با راهنمايي هاي خوبتون كمك كنيد و راه صحيح رو پيش روم بزاريد
نميدونم اگه اين رابطه رو قبول كنم شايد تو كوتاه مدت نيازاي روحي و ... برطرف بشه ولي غرقترم ميكنه و اگرم ازكنارش بگذرم نيازام سركوبتر و سركوبتر ميشه واقعا نميدونم چيكار بايدبكنم هيچ فرد ي هم نيست كه بخام باهاش تشكيل زندگي بدم كه در چهارچوب اين مسئله نيازهاي روحي و جنسي ام را پاسخ بدهم واقعا سردرگم هستم
علاقه مندی ها (Bookmarks)