به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 5 , از مجموع 5
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 18 خرداد 94 [ 13:55]
    تاریخ عضویت
    1387-9-16
    نوشته ها
    53
    امتیاز
    5,591
    سطح
    48
    Points: 5,591, Level: 48
    Level completed: 21%, Points required for next Level: 159
    Overall activity: 18.0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience PointsTagger First Class
    تشکرها
    15

    تشکرشده 40 در 24 پست

    Rep Power
    0
    Array

    سردرگمی و تنهایی روابط ناپایدار

    سلام دختری هستم 27 ساله شاغل و کارشناس در یک شرکت خصوصی کار میکنم
    علارقم سنی که دارم خیلی کمتر به نظر میرسم از لحاظ ظاهری هم از لحاظ سن بلوغ از بچگی همیشه حس میکرد م نسبت به سن و سالهای خودم کمتر میفهمم البته اینم بگم پدر مادرم برای اینکه من نسبت به بقیه جلو بزنم یک سال زودتر منو فرستادن مدرسه تا دوران دانشگاه این حس بدم نسبت بخودم وجود داشت مخصوصا اینکه در خانواده هم خیلی به من به عنوان فرزند کوچکتر اونطور که باید رسیدگی نمیشد و همیشه با خواهرم که خیلی از من بهتر بود مقایسه میشدم با اینکه دختر خجالتی و کمرویی بودم و خیلی تودار بودم و خیلی وقتا نسبت ب خانواده با محبت رفتار میکردم ولی همیشه تو هر شرایطی باز اونی برنده بود که یه هوا بیشتر از من میفهمید زرنگ بود به قول اونا قابل مقایسه بامن نبود همیشه ضعف هام تو سرم میخورد نه اینکه اینارو مستقیم به من بگن ها از روی نگاهشون رفتارشون حتی خیلی وقتی که تو اتاقم بودم یواشکی میشنیدم که راجبم چی میگن و واقعا حس حقارت بهم دست میدادم و تهش به این نتیجه میرسیدم که حتما من یه ایرادی دارم یا نسبت به هم سن سالهای خودم کمترم بلوغم دیر بوده اما بعد از دوران دانشگاه مخصوصا بعد از شاغل شدن حس کردم یکم مستقل شدم حس خوبی بهم دست میداد البته گاهی از اینور اونور میشنیدم که میگفتن اره فلانی رو اصلا فکر نمیکریدم بره دانشگاه یا یکی زا فامیلامون میگفت این همون دخترست وا من که باورم ننمیشه حتی معلم کلاس پنجمم یه بار گفت این نمیتونه مدرسشو تموم کنه همه اینا دست به دست هم میدن و باعث شدن که واقعا رنج بکشم تو همه این سالها هر زمان به موفقیتی میرسیدم همین سوالا میومد تو ذهنم که من کی هستم اصلا من همونی هستم که بقیه میگن پدر مادرم میشناسن یا اونی که الان هستم راستش تو محیط کاری هم گاهی وقتا خیلی ازهمکارام وقتی یه چیزی رو اشتباه میکنم زود برچست خنگ بودن میزنن و این واقعا گاهی وقتی یادش می افتم اعتماد به نفسم کمتر میشه تو روابط با پسر ها اولش خیلی خوبم اما به مرور زمان طرفم نسبت بهم سرد میشه یا فرار میکنه یا بیخیاله تو رابطه که من نمیتونم تحمل کنم تنها روابط پایداری کا الان دارم با یه پسر از خودم کوچکتر هست البته( دوسال) ک متاستفانه از لحاظ اجتماعی ظاهری اون چیزی که من میخام نیست اما خب از تنهایی درم میاره همدمممه وقتایی که دلم میگیره باهاش میرم بیرون الان یک سال و نیمه که با همینم و من هیچ حس عاطفی ندارم بهش فقط دوست اونم همینطور یه وقتایی ب خودم میگم کارایی میکنم که در سن من نیست یا رفتارایی میکنم که در حد و سطح من نیست اما واقعا دلیلشو نمیدونم ظرفتیم امده پایین تا کسی تو خونه بهم حرف میزنه سریع واکنش نشون میدم و تا یه مدت حالم بد میشه و اخرش پشیمون میشه خونه کسی درکم نمیکنه مادرم مدام با پدرم بحث میکنه و از من میخاد حمایتش کنم ولی من خیلی خسته ام شاید باورتون نشه هنوزم به من به چشم همون ادم نگاه میکنن همین چندروز پیش یکی از اعضای خانواد میگفت الان تو این مدت تو فکر میکنی بهتر شدی از قبل؟ خیلی این سوال داغونم کرد ینی میخاستم فقط بمیرم چرا خانواده ای که منو بدنیا اوردن باید تا این حد به فرزندشون بی اعتماد باشن و باورش نداشته باشن من چطور میتونم با این مشکلا ت کنار بیام حس میکنم دیگه سنی نیستم که با خانواده سازگار ی کنم منم دلم همراه میخاد همسر مناسب اما موقعیت ازدواج برام زیاد نیست اگرم هست هرکدوم مشکل دارن و مشکل من ازهمشون حادتر اخرین مشکلمم اینه که زیاد اهل صحبت کردن تو جمع نیستم و هراس دارم از زمانی که در اینده در خانواده شوهر نتونم اونجور که باید ابراز وجود کنم این مشکلی هست که تا بامروز نتونستم حل کنم ینی راهشو نمیدونم توروخدا کمکم کنید همش ازاین شاخه به اون شاخه میرم با ادمایی ملاقات میکنم که ارزش ندارن نمیفهمن با پسرایی قرار میزارم بیرون میرم که لیاقت بودن کنار من رو ندارن خوم اینو میدونم توروخدا نگین این موضوع به اینجا مربوط نمیشه خودمو باختم

    - - - Updated - - -

    راستی اینو یادم رفت بگم تو خونه یکی از اعضای خانواده دچار بیماری هست که خیلی نادره و با هزارتا قرص و دارو ادامه میده که اگه یه روز داروهاشو نخوره خدامیدونه چی به سر هممون میاد اینم یکی از مشکلاتی هست که مدام تو ذهنمو درگیر کرده و مشکل دیگم کارمه چون اصلا با تخصص من جور درنمیاد و مستلزم سعی و تلاش بیتشر و یا شایدم مطالعه و ادامه تحصیله در مقطع دکترا که با شرایط روحی که من دارم خیلی احتمالش کمه بتونم اونجور که باید براش وقت بزارم یکی از دقدقه هایم هم همین از دست دادن کارمه که همه زندگیم هم همین شده هیچ دلخوشی دیگه ندارم بخدا اگه همینم از دستم بره دیگه فکر کنم بمیرم بهتره هیچ چیز بر وفق مرادم نیست الان 7ساله هم سرگریم رفتن تو سایتهای مختلف و پیدا کردن به اصطلاح شریک هست که شاید یه کورسویی نصیبم بشه که اگه میشد این همه سال الکی وقتمو نمیگرفتم راستش نمیدونم اوضاحم خرابه دوست دارم برم پیش روانشناس میترسم برم بدتر شم

  2. 3 کاربر از پست مفید roz530 تشکرکرده اند .

    parinazbanoo (یکشنبه 21 دی 93), فدایی یار (یکشنبه 21 دی 93), شکوه (یکشنبه 21 دی 93)

  3. #2
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    پنجشنبه 14 تیر 97 [ 22:56]
    تاریخ عضویت
    1392-12-18
    نوشته ها
    524
    امتیاز
    13,135
    سطح
    74
    Points: 13,135, Level: 74
    Level completed: 72%, Points required for next Level: 115
    Overall activity: 2.0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class10000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    2,154

    تشکرشده 1,301 در 451 پست

    Rep Power
    102
    Array
    سلام خانم محترم.شرایط شما رو چون چنین فردی رو از نزدیک دیدم میتونم تا حد زیادی درک کنم.شما فقط از تفاوت ها و چیزهایی که به ظاهر کم تر نسبت به بقیه مخصوصا خواهرتون بودید گفتید..که اینم تحت تاثیر برخورد غلط اطرافیان بوده.به هر حال گذشته گذشته.اون فردی که نمیدونه کجا دهانشو باز کنه و با گفتن این که مثلا فلانی رو یه بار چی شنیدم و.. باعث ازرده خاطر شدن شما میشه رو نمیدونم باید بهش چی گفت...ولی به شما میگم نذارید هر زباله دانی زباله های خودشو روی شما بریزه و بره و شما تا روزها درگیر این زباله ها باشید.

    البته ایرادی به شما نیست... ادمی که یه زخم باز داره...باید خیلی بیش تر مواظب باشه چرا که بیش تر تحت تاثیر قرار میگیره... و بیش تر در معرض اسیب هستش..

    شما مثل خیلی از بیماری ها اجتماعی که طرف روی میاره به یه چیزی برای ارامش ! پناه بردید به دوستی که خودتون هم میدونید نه در شان شماست و نه اخر و عاقبت درستی داره... یا این که گفتید سوالی از شما پرسیده شده خیلی باعث شده شما رو تحریک کنه....

    گذشته ها فراموش شدنی نیستند...ولی میشه اونا رو ته نشین کرد و کاری کرد که هر روز توی ذهن ما تلاطم نداشته باشند...خدا رو شکر کنید که اون گذشته ی سیاه رو رد کردید. ... و الان موقعیت های بسیار خوبی دارید...چرا داشته های خود رو نمیبیند؟ شما میوتنتسید بنویسید که علی الرغم تمام توانایی هایی که داشتید سرزنش و کمتر بینی بقیه سبب شد که مثلا ادامه تحصیل ندید...نمیدونم الان کنج خونه منفعل نشسته باشید و... و....

    خدا شما رو دوست داشته و اگه چند تا چیزو اون جور که شما خواستید بنا به هر دلیلی نداده به جای هم چیزای دیگه هم داده...پس لطفا دور این دوستی ها رو خط بکشید... سعی کنید زیاد با خانواده کلنجار نرید...ببنید ذهنیت خانواده و حتی فامیل رو راحب شما از الان تا ابد نمیشه عوض کرد... پس الکی انرژِی خودتون رو به هدر ندید...

    ولی ! ولی من نوعی که مثلا شما رو ببینم چه خبر دارم ذهنیت بقیه راجب شما چیه ؟!مگه من از گذشته ی شما خبر دارم... اصلا لزومی داره بدونم...بنده و هر شخص دیگه ای الان شما رو میبینه... اینو برای ازدواج گفتم..پس شما راه درست رو پیش بگیرید ان شالله شرایط ازدواجتون که درست بشه اونی که االن هستید رو به همسرتون نشون میدید ویه عمر خوشبخت کنار هم زندگی می کنید.. و نذارید همسر اینده راجب گذشته ی شما (هر چند بد نبوده و شما تقصیری هم نداشتید بدونه)....

    این ترس شما از صحبت کردن در جلوی جمع هم به خاطر رفتار بقیه در گذشته امری طبیعی هستش که باید به راهکار های اختصاصی بپردازید که با یه سرچ ساده توی نت کلی مقاله و کتاب توصیه و راه کار عملی براتون میاد...

    فکر میکنم شما بیش از چند رابطه ی دوستی با پسر ها رو داشتید...نمیدونم شاید اینم در بالا رفتن سن ازدواج شما بی تاثیر نباشه... هم مادی و هم معنوی...مادی این که وقتی یه عده دختر خانم ها بنا به هر مشکلی یا هر چی راحت تر با بقیه دوست میشند سبب میشه یه عده پسرا دیگه کمتر به فکر ازدواج بیفتند و این دست به دست هم سن ازدواج بره بالاتر...معنویش هم میگن خدا وقتی دعای ما رو مستجاب میکنه که حداقل چیزایی که از ما خواسته رودرست انجام بدیم...

    راجب محیط کارو طعنه ی اطرافیان واقعا براشون متاسفم..گیریم شما اشتباه هم کردید.. اصلا گیریم اشتباه هم فاحش بود...یکی بلده خوب ماست مالیش میکنه یکی نه این کار رو نمیکنه... خودتون هم اشاره کردید به خاطر گذشته سبب میشه اون موقع یه دفعه ای مثل خالی شدن ترمز اعتماد به نفستون خالی بشه...خواستم بگم اینم طبیعی هستش ولی من راه کار تخصصی ندارم.. امیدارم راهشو پیدا کنید...مثلا من خودم یه مدت با ادمای خیلی پولداری در ارتباط بودم موقع صحبت کردن باهاشون خیلی اعتماد به نفسم صفر می رسید...اعتماد به نفسی که مثلا در حالت عادی با بقیه و توی خیلی جاها که خیلی ها ندارند 100 هستش... و نتونستم براش مشکلی حل کنم..البته از اون کار و محیط جدا شدم..ولی در اینده در صدد رفعش بر میام...حس می کردم اونا الان میدونند که من چقدر باهاشون تفاوت مالی دارم...که اینا همش حس هستش...از این حس های غلطی که شما هم دارید و خیلی ها دارند..فکر می کنید هر کی شما رو میبینه مثل خانوادتون راجب شما فکر میکنه رد صورتی که اصلا این طوری نیست..

    پس هر وقت حالتون خواست بد بشه..یادتون بیاد که همه خونواده ی شما نیستند.. وه مه کسانی نیستند که از بچگی شما رو میشناختند ومتاسفانه به شما بر چسب زدند...پس با اعتماد به نفس خود الانتون رو به بقیه نشون بدید.

  4. 2 کاربر از پست مفید فدایی یار تشکرکرده اند .

    parinazbanoo (یکشنبه 21 دی 93), شکوه (یکشنبه 21 دی 93)

  5. #3
    عضو پیشرو

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 07 خرداد 99 [ 14:53]
    تاریخ عضویت
    1391-12-22
    نوشته ها
    4,428
    امتیاز
    70,050
    سطح
    100
    Points: 70,050, Level: 100
    Level completed: 0%, Points required for next Level: 0
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    OverdriveSocialTagger First ClassVeteran50000 Experience Points
    تشکرها
    14,753

    تشکرشده 14,732 در 3,979 پست

    حالت من
    Khonsard
    Rep Power
    790
    Array
    رز عزیز،

    بعد از شش سال عضویت در همدردی و داشتن تجربه ی شخصی از این گونه روابط، عجیبه که شما همچنان مصرانه این رابطه های بی سرانجام و بی پایه را تکرار می کنید.

    می دونی که هر کدوم از این روابط، جدای از مشکلات متعددی که برات پیش می آره، اعتماد به نفست را هر بار کم و کمتر می کنه؟ می دونی چه لطمه ای به شخصیت و عزت نفس خودت داری می زنی؟

    مهم ترین کاری که باید بکنی این هست که دست از دوستی های اینترنتی و چتی و خیابونی و ... برداری.

    قدم بعدی هم بازسازی عزت نفس و اعتماد به نفست هست.

    این لینکها را هم بخونی بد نیست.

    چگونه خود را دوست بدارم ؟!

    هفت عادت مردمان شاد

    معجزه

    چطوری اعتماد به نفسم را بیشتر کنم؟
    اگر می خواهید برای صلح جهانی کاری انجام دهید به خانه خود بروید و به خانواده تان عشق بورزید .
    مادر ترزا

  6. #4
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 18 خرداد 94 [ 13:55]
    تاریخ عضویت
    1387-9-16
    نوشته ها
    53
    امتیاز
    5,591
    سطح
    48
    Points: 5,591, Level: 48
    Level completed: 21%, Points required for next Level: 159
    Overall activity: 18.0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience PointsTagger First Class
    تشکرها
    15

    تشکرشده 40 در 24 پست

    Rep Power
    0
    Array
    وای فدای یار عزیز چقدر نوشته هات بهم ارامش داد واقعا ممنوننم ازت خیلی زیبا نوشتی انگار خیلی خوب شرایط منو درک کردی و متوجه اوضاع احوال روحی من شدی واقعا ازت متشکرم بخاطر لطفی که بهم کردی حس خوبی بهم منتقل کردی
    خیلی بیشتر از چندبار نوشتتو خووندم تاثیر خوبی داشت روم
    درمورد گذشته هم همونطور که شما گفتی نمیشه فراموش کرد اما به قولی میشه ته نشنین کردش الان که نوشتتوخوندم واقعا حس بهتری بخودم پیدا کردم به نوعی بهم قدرت دادی انرژی مثبت
    الان فقط دوست دارم برای ارشد ثبت نام کنم که بتونم در کارم ادم موفقی بشم درمورد ترس از صحبت کردن تو اجتماع میخوام کلاسای فن بیان شرکت کنم شاید تاثیر خوبی داشته باشه و ترس منو یکم کاهش بده
    فقط یه چیز میمونه اون دوستی با جنس مخالفه بخدا هرجور شده امتحان کردم یه مدت تنها بودم خیلی بهم فشا رمیمد از لحاظ روحی میخام بدونم اگه دوستیام در یه چارچوب خاص باشه که بخودم لطمه ای نزنه از نظر شما ایرادی نداره؟اخه واقعا تنهایی برام خوب نیست یه جورایی حس میکنم تنها بشم میرم تو خودم افسردگی میگیرم بیرون میریم حسرت میخورم باز اگه با کسی دوست باشم و دوستیم تو چارچوبش باشه شاید بهتر باشه بازم نمیدونم البته اگه اشتباه فکر میکنم توروخدا راهنماییم کنید
    بخدا خیلی دوست دارم ازدواج کنم اما موقعیت خیلی سرراهم قرار نمیگیره با این که موقعیت کاری خوبی دارم و به ظاهرم هم اهمیت میدم فکر نکنم چیزی کم داشته باشم شاید یکی از دلایل رو اوردن به دوست همین بحث اینده و ازدواجم باشه که در تصورات خودم شاید این روابط ختم به ازدواج بشه یا شاید یکی از این پسرها ازمن خوشش بیاد و بخواد بهم پیشنهاد ازدواج بده البته در شرایطی که رفتار درست از خودم نشون بدم و عجله نکنم نمیدونم به هرحال باخوندن نوشته فدایی یار حس تازه ای در من بوجود امد

  7. 2 کاربر از پست مفید roz530 تشکرکرده اند .

    aloneman (یکشنبه 05 بهمن 93), اقای نجار (یکشنبه 12 بهمن 93)

  8. #5
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    دوشنبه 18 خرداد 94 [ 13:55]
    تاریخ عضویت
    1387-9-16
    نوشته ها
    53
    امتیاز
    5,591
    سطح
    48
    Points: 5,591, Level: 48
    Level completed: 21%, Points required for next Level: 159
    Overall activity: 18.0%
    دستاوردها:
    Veteran5000 Experience PointsTagger First Class
    تشکرها
    15

    تشکرشده 40 در 24 پست

    Rep Power
    0
    Array

    سردرگمی و تنهایی روابط ناپایدار

    سلام بابا یکی ج بده
    الان همه چیز خوبه فقط این پسرره که تو زندیگم هست رو نمیدونم چطور از کنارش بگذرم اخه میترسم اه بکشه و با ناراحتی بره من ادمیم که ازارم به مورچه نمیرسه و دوست ندارم کسی از دستم دلخور بشه و با دلخوری هم بره از طرفیم تو این یک سال و نیمه کلی از رفتن حرف زدم و خیلی وقتا واقعا ناخاسته اذیتش کردم تند جوابشو دادم یا اصلا جوابشو ندادم اما اون همچنان به من زنگ میزنه و مصصممه رابطشو ادامه بده بهش گفتم تا ابد کهنمیشه بالاخره من ازدواج میکنم گفت فعلا کسی نیست که باهاش ازدواج کنی با من باش منم اعصابم خورد شد به دروغ گفتم که دارم ازدواج میکنم اونم در جوابم گفت خیلی بی معرفتی و چیزی نگفت و تو پیامک برام نوشت مراقب خودت باش این حرفش و ناراحتیش باعث شد دوباره عذاب وجدان بگیرم و جوابشو بدم خیلی دلم گرفت اون روز نمیدونم بخدا اصلا بحث عشقی اینجا مطرح نیست اما نمیدونم رو چه حساب واقعا نخواستم بره شاید از تنهایی بعدش میترسم یا میترسم که ازم بدی دیده باشه با بدی بره ناراحتی بره خب هرچی باشه نزدیگ دوسال دوست بودیم من تو مشکلاتم همیشه ازش کمک خواستم با اینک ه با جون و دل نبود اما خب بود مثل یه دوست ساده و معمولی نمیدونم بخدا گیجم از طرفی سنم داره هی میره بالا هدف ندارم از طرفیم این نباشه تنهاتر میشم چون هیچ پسری دیگه نمیتونم انقدر طولانی منو تحمل کنه واقعا نمیدونم چرا این تحملم کرده شاید اونم از تنهاییش بوده الان به این فکر میکنم که گوشیمو خاموش کنم باز میگم درست نیست بشینم باهاش حرف بزنم از اونجایی کهیادمه همش متقاعدش میکردم برای رفتن اما این رفتن هرگز صورت نگرفت چون زیاد حرف رفتن زدم ممکنه این بار هم باور نکنه چیکارم کنم به نظرتون گوشیمو خاموش کنم و خلاص فقط میمونه ناراحتی و دلخوریش که از خدا میخوام منو ببخشه گرچه خودمم تو این رابطه سهیمم تو غماش نمیدونم خیلی دلم گرفته هیچ موقعیت ازذواجیم ندارم از وقتی گوشی خریدم مدام تو فضای مجازی چت هستم و دنبال یه ادم خوب که با هدف رابطمو شروع کنم درست حسابی اما میبینم همشون فقط دنبال چیزای دیگن خب اینام میشن مثل همین بعد اخرش به نتیجه نمیرسم و ترجیح میدم اصلا کلا تنها باشم 27 سالم شده و خیلی دپرس و تنهام خیلی ضعفا دارم که تو پست قبلیم اشاره کردم و اصلا حال اینو ندارم بخام رو خودم حتی کارکنم فقط ارامش میخوام و کسی که منو بخواد دوسم داشته باشه برای خودم مثل دخترای دیگه که کسیو دارن خدا منو دوست نداره میدونم چون همیشه ت زندگیم تنها بودم کمکم کنید گوشیمو خاموش میکنم دیگه


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. پاسخ ها: 4
    آخرين نوشته: دوشنبه 04 اردیبهشت 96, 00:33
  2. درخواست راهنمایی در خصوصی شدت بالای حساسیت بین فردیی (راه حل پرسشنامه کمالگرایی هیل)
    توسط آقای ام در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 2
    آخرين نوشته: پنجشنبه 13 خرداد 95, 19:05
  3. برای گرفتم تصمیم نهایی برای جدایی دور شدن کوتاه مدت مفید است یا مضر؟
    توسط فرخ رو در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 5
    آخرين نوشته: چهارشنبه 21 خرداد 93, 22:39
  4. تنهایی - 24 سالمه، نمی خواهم با کسی دوست بشم، تنهایی اذیتم می کنه
    توسط sara19 در انجمن سئوالات ارتباط دختر و پسر
    پاسخ ها: 30
    آخرين نوشته: پنجشنبه 23 آذر 91, 01:10

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 14:04 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.