با سلام خدمت دوستان فروم همدردی
راستش من و همسرم بعد از گذراندن دوران درمان نازایی که مشکل برمیگرده به همسرم، و تمام زمان سعی کردم همیشه کنارش باشم و بهش آرامش بدم !
ما وارد سیکل میکرو شدیم و با اینکه دکتر جنین شناس به ما توصیه کرده بود وارد این سیکل نشویم و حتی احتمال تشکیل جنین "بسیار بسیار بسیار" پایین می باشد ولی ما به گفته دکتر همسرم و اشتیاق خودم وارد سیکل شدیم و خوشبختانه و درکمال معجزه چهار جنین برای ما تشکیل شد .
که ما به تازگی دو تا از آنها را انتقال دادیم و متاسفانه منجر به بارداری نشد و از اون به بعد حال خودم و حال همسرم به شدتتتتتتتت خراب است و روزی که متوجه شدم تست بارداری منفی است هر دو خیلی گریه کردیم. امیدم به دو جنین دیگر است که ببینیم خدا برامون چی میخواد!
حالا از این ماجرا سه روز گذشته و چیزی که باعث شد من اینجا پست بگذارم این هست که من از ابتدای زندگی مشکلاتی با خانواده همسرم داشتم و حتی خوده همسرم از وقتی متوجه شدند ایشون نابارور هست رفتارهاشون با من خوب شده! و اینکه حتی همسرم نمیدونه اونا چه چیزا و چه کارهایی با من کردند!
ولی چیزی که آزارم میده اگر مشکل از من بود مطمینم رسوای عالمین می کردن! خواهش می کنم بگین چطور نامردی هایی که به من کردن ، برای آرامشم فراموش کنم؟
دوم و مهم تر چطور با غم بچه دارنشدن کنار بیام؟
من شاغل هستم و خودمو سرگرم کار کردم ولی در محل کارم اگر حتی یک زن فقیر بیاد که چندین بچه دارد مثل فیلم ها اصلا نمیفهمم و غرق در تماشای بچه هاش میشم و میگم خدایا کاش کمتر عذاب میکشیدم ، فقط بچه من روی این کره زمین اضافه بود!!
ولی خب بازم سعی میکنم خودمو به آرامش برسونم ولی حس میکنم شدیدا نیاز به همدردی دارم
پی نوشت: من 33 ساله همسرم 35 ساله هستیم
علاقه مندی ها (Bookmarks)