با سلام خدمت دوستای عزیز
دوستان من با اینکه سه ساله ازدواج کردم و یه سالم عقد همش از خانواده شوهرم زخم زبون میشنوم
کلا از روز اول که اومدم خونه اشون ناراحتم کردن
امیدوارم که حوصله اتون سر نره تصمیم دارم براتون تعریف کنم تا راهنمایی ام کنید لطفا
من روز اول که اومدم خونه اشون آوردن دوتا سرویس طلا گذاشتن جلوم که انتخاب کن اما من خیلی ناراحت شدم چون اولا دوس داشتم خودم انتخاب کنم بعدشم جواهر دوس داشتم که شوهرم همون لحظه گف بذارین بره خودش انتخاب کنه فرداش رفتیم تو یه مغازه که خوبش همین بود که ورداشته بودن تازه پدرشوهرم از اول میگفت تا 50 میلیون براش طلا می خرم اما این سرویس 4 تومن بود
بعد خرید عروسی که خواهر شوهرم بهم گفت شورشو دراوردی زود انتخاب کن بعد اینکه برگشتیم تو خونه مادرشوهرم همش تقصیرارو انداخت گردن من که همسرم دعواش شد بددعوایی ها، جوری که روز بعدش قرار شد بریم خونه ما صبح از خونه زدیم بیرون بدون خداحافظی اما من نذاشتم گفتم باید خداحافظی کنیم تا عصری تو ترمینال نشستیم اذان دادنی اومدیم خونه اشون خداحافظی که باباش اومد از خونه بیرونمون کرد، کتک زدن همسرم رو که دیگه راهی شدیم بعدشم به من زنگ میزدن می گفت ایشالا ختمش میایم بهش بگو ختم هم براش نمی گیریم ایشالا بره زیر ماشین بمیره و از این حرفا سربازم می خواست بره حالا
بعد من همیشه می گفتم مادرشوهرم که تو ماشین لو بشینه اما نمی نشست خرید رفتنی خواهر شوهرم گف مامان برو جلو بشین که دیگه تا الان اصلا اجازه نمیده من بشینم جلو
بعد تو عروسی قرار بود جشن رو نصف نصف باشیم که نکردن ( چون از دو شهر مختلف بودیم دوتا عروسی داشتیم) عقدم هم محضری بود قرار بود اینه شمعدونم نقره باشه که پول ندادن رفتیم طرح نقره خریدیم اما هیچ کس از این موضوع خبر نداره من به خاطر همسرم اینکارو کردم چون میدیدم نداره
لباس عروس و سفره عقد رو فیلمبردار و میوه و شیرینی هم که به عهده پسر هس ندادن وام ازدواج گرفتیم همسرم داد و فقط ارایشگاهم رو حساب کردن همین
بعد هرچی کادوی عقد و پاتختی و شاباش اینا بود خودشون برداشتن، بعد عروسی که هیچی همسرم سرباز بود کار نداشت پدرشوهرم دوتا مغازه داشت اجاره داده بود که اجاره اونارو میداد به ما که میشد 500 تومن 270 یکی 250یکی، که یه بار کرایه 270 رو دادن رفتیم بالا خونه خودمون (طبقه بالایی شون هستیم) من دیدم 250 تومنه به همسرم گفتم گفت اشتباه میکنی که بعدا معلوم شد پدرشوهرم از روش ورداشته (خودم رفتم گفتم پدرشوهرم گفت اره میدونم) 20 تومن هم به ما زیادی می دید. بعد اون همش به من میگفت چادر سرت کن همسرم هم دوس داشت یه مدت سر کردم بعدش گفت تو محل همیشه چادر داشته باش (پدرشوهر گفت) منم نمی خواستم به همسرم گفتم نمی تونم . مادرشوهرم بهم گفت که اینجا با ابروی ما بگرد رفتی خونه بابات با ابروی اونا ما اینجوری هستیم بچه های خوارهرم رو ببین ما این شکلی هستیم مااگه میدونستیم پسرمون باهات چادر شرط نکرده ما می کردیم ( درحالیکه خواهر شوهرم همش کوتاه و مانتو سه ربع و جلوباز ایناس چادر هم نداره ) زورشون به اون نمیرسه اخه هر چی بگن صدتا میشنون
بعدش یه بار پدرشوهرم گفت تو پسرمو ازم گرفتی.
پارسال دم دمای عید بهم گفت ما فکر میکردیم عروس خوبی داریم نگو اون اولش بود پیش همسرم و بابابزرگش و خانواده اش
چون کمکی به خونه تکونیشون نکرده بودم اینو گفت
بعد میخواستن برن کربلا منم گفتن می برن یعنی خواهرشوهر مادرشوهر پدرشوهر و من رفتیم که برا دلار گرفتن منو می برد بانک که برا خودش دلار بگیره دستاشو برد بالا گفت به خاطر امام حسین چادر سر کن بعد گفت من میدونم این زندگی نمی مونه زندگی تون نابود میشه ایشالا کلی نفرین کرد منم دلم خون شده بود که اینا ایا پدرمادرن؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
رفتیم کربلا اومدیم پدر و مادرم چون شاغلن گفتم نیان پیشواز بعدش اونو پدرشوهرم حرف کرد که اونا نیومدن و فلان پیارسال عید بعد سال تحویل رفتیم شهر ما که فرداش زنگ زدیم حرف بزنیم باهامون دعوا کردن پدرشوهر و مادر شوهرم به مامان داد میزدن و میگفت و ما عروسی و پسری به این اسم نداریم که مادرشوهرم می گفت ما رسم داریم پسر اول خونه باباشس بره
والا هیچ رسمی نمی شناسن به ما که میرسه میگن رسم داریم فلان اگه یه رسمشون این ور اونور شه دعوا را میندازن خیلی پرروان
هیچ رسمی برام انجام ندادن عید شد برعکس ما برا دوماد عیدی اوردیم نمیدونم هزارتا چیز دیگه
قرار بود خونه ماشین همه چی بخره برا پسرش زد زیرش بهم گف ارشد قبول شو ماشین برات می خرم اما فراموش کرد من الان وسایل صوتی تصویری ندارم به عهده پسره که اومدن پاتختی اعلام کردن از طرف بابای دوماد تلویزیون اما کو؟؟؟؟؟؟ فقط بلدن حرف بزنن اصلا به عمل نیس، قرار بود شهریه ارشدم رو بده اما نداد ترم اول بعد هزار بار گفتن یه تومن داد که دیگه همسرم نذاش خودش جور کرد، جفتمون ارشد می خوندیم همسرم به زور پول جور میکرد با هزار بدبختی میدادیم پدرشوهرم دائما در غیاب همسرم می گفت بره جونش دربیاد کار کنه بدونه چه خبره به خودش می گفت من شرمنده توام و فلان یعنی دورویی رو من با چشام میدیدم، کلا در مورد همه همین جورین ظاهرا کلی قربون صدقه میرن اما پشت سرش همش بد میگن
دوباره یه مانتو کبریتی دارشتم پوشیده بودمش مادرشوهرم گفت تو شبیه بز می مونی همش سردته اخه من دیگه چی بگم ازشون
چه جوری این همه بدی رو فراموش کنم این همه زخم زبون رو چه جوری از ذهنم پاک کنم
لازمه بگم من تو هیچ کدوم از این کارا جواب ندادم هیچی فقط سکوت
کمکم کنید که با این همه زخم زبون چیکار کنم
البته بگم هنوزم ادامه داره پاش بیفته تیکه میندازن و زخم زبون میزنن
علاقه مندی ها (Bookmarks)