سلام تنهایی عزیزم
خوشحالم که برام نوشتی والان اخرین عنوانت روخوندم انگارخداروشکراوضاع زندگیت ارومه
جالبه شراطیمون خیلی شبیه همه
راستش بعضی جاهاخانواده من تازه دست پیشومیگیرن وهمسرم دیگه بیچاره واقعامیمونه چه کارکنه. این خیلی برام ناراحت کنندس
چندبار خواستم زنگ بزنم بخونوادم دعواکنم ترسیدم از عواقبش انگار ادم دچار دوگانگی میشهکه احترام والدین چی میشه .حسرت میخورم ولی کاری نمیشه کرد. شوهرم صبرش تموم شده فقط غرمیزنه نق میزنه واصلااادم شادقبلی نیست.
من به همسرم حق میدم بهش میگم راست میگی بعد کلی دعواااروم میشه دوباره از اول بایه اتفاق همه چی شروع میشه، میترسم چندسال دیگه فکر کنم کاش زودتر جداشده بودم حداقل شوهرم میتونست بره تویه خانواده دیگه منکه فکر کنم برای هرنفربعدی هم همین اش و کاسه باشه. حداقل دلم میخواست خانوادم برای احترام بمن وارامش من تلاش کننن نمیدونم خیلی خواسته بزرگیه؟
شراطی خودم روباجاری ام مقایسه میکنم غیراز دارایییهای که به دخترخودشون وبرادرشوهرم دادن امکانات رفاهی ماشین همه چیزشون دست ایناس ولی من برای یه مهمونی بایدبدنم بلرزه الان بعدش قراره چی بشه خیلی بی انصافیه دیگه ایناحداقل هاو کف یه زندگی مشترک و توقع از خانواده هاست
علاقه مندی ها (Bookmarks)