به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

نمایش نتایج: از شماره 1 تا 3 , از مجموع 3
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    شنبه 11 اسفند 97 [ 17:07]
    تاریخ عضویت
    1391-6-05
    نوشته ها
    18
    امتیاز
    5,616
    سطح
    48
    Points: 5,616, Level: 48
    Level completed: 33%, Points required for next Level: 134
    Overall activity: 33.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    144

    تشکرشده 10 در 6 پست

    Rep Power
    0
    Array

    شراکت پدرم و همسرم زندگی مو به جهنم تبدیل کرده چکار کنم

    سلام
    الان من یه ادم درمانده و مستاصلم
    نه راه پس دارم نه راه پیش
    بدبخت به تمام معنا
    دیگه اشکمم خشک شده گریه ام نمیاد

    دیگه حسم به زندگی و ادمای دور برم از دست دادم
    الکی میخندم حرف میزنم که عادی جلوه کنم

    ماجرا ازین قراره

    پدرم قبلا مغازه داشت
    شوهرم مشاور املاکه
    یکم کار پدرم کساد شد
    از شوهرم پرسید مغازه رو بفروشم بزنم تو ساخت و ساز

    شوهرمم دل به دلش داد
    گفت اره خ خوبه
    چند تا ملکو خرید بنامش
    داد بابام بسازه

    وای
    بابامم خیلی ساااادس
    درست حسابی هیچی ننوشته بود
    فقط میگفت فلان قدر خرج شده
    فکر میکرد دامادم مث پسرشه
    از یه خونه ان از جیب میخان بخورن

    وای روزای سیاهی بود
    شوهرم هرروز میومد سر من دعوااا
    که بابات بدون مشورت من فلان کس رو اورده کار فلان جور کار کرده فلان چیزو خریده

    منم میگفتم بمن چه
    من تو کارتون نیستم که
    خودت بهش بگو
    مگه من گفتم باهم کار کنید

    من از اولم مخالف کار کردن شما بودم چون تهشو میدیدم
    ولی تو مخش نمیرفت

    کار تموم شد

    وای یه پاپاسی هم دست بابامو نگرفت
    چون اولین کارش بود ناشی بود خیلی خرج کرد

    یه شب خونه مامانم بحث خرج و هزینه ها شد
    بحثشون بالا گرفت
    صدای شوهرم رفت بالا

    من از استرس شدید و اینکه داره به پدرم بی احترامی میشه
    رعشه گرفتم
    دهنم کج شد تیک گرفتم
    اورژانس اومد
    بردنم ارامبخش زدن

    شوهرم سه روز منو گزاشت خونه مادرم
    یعنی ولم کرد
    نه تلفنی
    نه خبری
    هیچی هیچی
    که مردی یا زنده ای

    بعد که اومد دنبالم
    نمیخاستم برررمم
    حالم ازش بهم میخورد
    بابام دستمو گرفت گفت برو

    حالم ازونم بهم میخوره منو کوچیک کرد جلوی این

    دیگه از ادم ورشکسته که هشتش گرویه نهشه چه توقعی میشه داشت

    رفتممم
    با یه عالم حس بدبختی و بیچارگی
    که حتی یه پشتوانه ندارم
    یه ادم که شوهرم ازش حساب ببره
    وقتی بابات بخاطر بدبختی خودش‌ منو هل میده برو

    یه شب بابام رفته پیش شوهرم
    شوهرم گفته فقط میخام تموم شه این قضیه
    شست هفتاد پول داده به بابام

    بابام گفته لنگم وگرنه نمیگرفتم

    ببین من چقد بدبختم


    حالا این ماجرا تا اینجا

    - - - Updated - - -

    این ماجرا که گفتم برا دو سال پیش بود

    پدرم واقعا با همه نداری هاش بهترین جهازو از نظر خودم بمن داد
    شوهرم اون موقع نداشت
    ما خیلی ملاحظه شو کردیم
    یه خونه شست متری گرفت

    ما مجبور شدیم میز نهار خوری رو حذف کنیم چون جا نمیشد
    ماشین ظرفشویی هم اشپزخونه کوچیک بود نگرفتیم

    الان تا یه بحث میشه
    میگه بابات فلان چیزا رو نداد
    میگم خوب کرد
    نکه اینا که داده قدر میدونی از سرتم زیاده

    فدای یه تار موش
    اینهمه داد چشت نمیگیره
    نه خونه بزرگ گرفتی قوطی کبریت بود
    میگه بعدا بزرگ کردیم میداد
    میگم هیجی دیگه تا ابد قراره خونه تو رو پر کنه برا چی ایشالا
    عرضه داری خودت بخر

    هی میگه صد برابر این جهازو صد بار به بابات دادم
    اونقد منو میسوزززونه
    جز جیگر میده منو

    گریههههه

    - - - Updated - - -

    خیلی حرفاش برام سنگین تووومددد
    بعد هفت سال زندگی مشترک
    بادو تا بچه

    الان بمن میگه جهازت فلان چیزو نداشت

    اصلا نه کارا و زحمتای من به چشمش میاد

    نه خوبی های پدر مادرم


    فقط همون کار کوفتی شونو میبینه

    ما یه شب در میون خونه بابام هستیم نهار شام در خدمتمونن

    ولی اصلاااا به چشمش نمیاددد

    ما اسباب کشی میکنیم پدر مادرم جونشون در‌میاد اونقد کار میکنن
    و جمع وجور میکنن
    ولی اصلا عین خیالش نیس

    عروسی فامیلامون میشه عزا میگیره پول نمیده هدیه بدم جونش در میااااد

    در حالیکه عروسی ما همه فامیلام دادن رنگشوندیدم
    همون شبش هرچی جمع شده بود داد به قرض و قوله اش



    میدونید

    دیگه به اخر خط رسیدم

    من خیلی صبووورم
    خیلی با گزشتم

    هر وقت فکرای بد مبومد سراغم ذهنمو منحرف میکردم تا بگزره
    تا تموم شه

    ولی الان دیگه کشش ندارم


    دوس دارم بهش بگم بیا توافقی از هم جدا شیم
    بجای مهریه یه خونه نقلی برام بگیر

    ولی فکر نکنم ادم به این راحتی قبول کنه
    خیلی دادو هوار و وحشی بازی داره

    اصلا میاد خونه تماما اپش قلب دارم و دست و پام یخه
    که الان به یه چیز گیر میده
    الان عصبانی میشه


    وقتی پیشش ارامش ندارم
    این چه زندگیه
    جهنمه

    - - - Updated - - -

    تو دعواها همش فحش میده
    منم از فحش متنفرم
    میگم درست صحبت کن بحث کن فحش نده

    پدر مادرش دو سال قبل ازدواج ما فوت شدن
    دو تا خاهر داره که کلا ماستن
    هیچ وقت تو کارای ما حضور ندارن نه کمکی نه رفت و امدی

    فقط بار زندگی ما رو دوش پدر مادرمه
    هرجا میخام برم دکتر خرید جایی
    مادر بیچاره ام باید بچه هامو نگه داره

    اخرم که هیچ احترام و عزتی نداره

    منم بگم دعوا میشه




    از دستش عاصی شدددم
    دوس دارم ازش فرار کنم
    بچه هامو به دندون بگیرم فرار کنم
    هم ازین ادم هم از خانوادم
    از همه شون خستم

    - - - Updated - - -

    حالم مثل حال ادمیه که
    همه داراییشو فروخته و از همه خدافظی کرده و مهاجرت کرده به یه کشور دیگه
    تو کشور جدید خورده تو حالش
    دیده ازون گلستون خبری نیس
    تمه پولش خرج سفر و رسیدن به اینجا شده
    و هیچ پولی نداره
    بخاطر همین محلوره توالت بشوره و تی بکشه و ظرف بشوره تا دوزار در بیاره از گشنگی نمیره

    و مجبوره تو عکسا نو بهترین جاهای شهر عکس بگیره و بخنده
    تا کسی متوجه نشه چه وضعی داره

    این ادم نه دیگه تو کشور خودش جایی داره نه روی بر گشتن داره
    نه تو کشور جدید جایی داره



    من همون ادمم

    با کلی ارزو و خیال ازدواج کردم
    با یه ادم که فقط فکر میکردم با ایمانه و دنبال پیشرفته

    ولی اومدم تو این زندگی خورد تو حالم
    الان با دو تا بچه

    سربار کی میتونم بشم
    دیگه نه خونه بابام جایی دارم نه تو زندگی خودم جایگاهی


    فکر میکردم شوهر یعنی همسر یعنی همراز یعنی همدرد
    ولی فهمیدم شوهر یعنی یه درد جدید
    یه بلای جدید
    که تا تو قبر باهاته
    و خفت میکنه

    - - - Updated - - -

    اگه اومدین و دردلمو‌ خوندین
    ممنون میشم راهنماییم کنید:(

  2. #2
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 24 آذر 00 [ 21:47]
    تاریخ عضویت
    1391-2-29
    نوشته ها
    421
    امتیاز
    12,188
    سطح
    72
    Points: 12,188, Level: 72
    Level completed: 35%, Points required for next Level: 262
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran10000 Experience Points
    تشکرها
    662

    تشکرشده 635 در 275 پست

    Rep Power
    68
    Array
    قابل درک هست که چه آتشی تو خونه شما برپاست
    میدونم که خیلی ناراحتی ضرر مالی همراه با بحث ودرگیری خانوادگی ....

    فکرکن ببین چی الان می تونه آرومتون کنه،

    شوهر شما هم تو کار ساخت و سازهمراه با بابات خرج کرده ،سرمایه گزاری کرده حق داره که ناراحت باشه

    کمک حال بودن پدر و مادر تو زندگی بچه هاشون یه چیز عادی تو خانواده ها هست دیگه منتی نداره چرا برا خودت مرور می کنی ؟ می خوای بیشتر خودتو اذیت کنی ؟ فکر میکنی بقیه میرن دست پدر و مادر همسرشون را ماچ می کنند برا این همکاری ها و خدمت ها؟!!!


    خونه 60 متری ، یتیمی شوهرت را میدونستی و باهاش ازدواج کردی چرا چرا حالت طلبکانه به خودت گرفتی؟ چرا الان این حرفا یادت اومده؟ میخوای بهت بگم چرا الان خونه 60 متری اذیتت می کنه ولی اون موقع با شادی تو اثاث می چیدی و به چشمت نمی امد؟؟؟؟
    بگم بهم؟ بگم تا یادت بیاد؟
    اون موقع عاشق بودی اون موقع به زندگی مشترک با این مرد فکر میکردی اما الان عصبانی هستی و عشق فراموشت شده




    به بچه هات فکر کن ، به شادی خودت ، به آرامشی که باید تو خونتون باشه فکر کن ، ببین با چی می تونی شوهرت را آرام کنی ، گاهی سکوت کن
    وکیل بابات نیستی بابات چه مقصر باشه یا نباشه خودش باید از خودش دفاع کنه ، و اگه هم مقصر باشه به شوهرت حق بده که ناراحت و عصبانی باشه شوهرت هم این وسط ضرر کرده تو این اوضاع کسادی بازار و بی پولی و گرونی خیلی فشار به ادم میاد که یکی سرمایه را آتش بزنه

    خیلی حرف برات دارم اما کارم زیاده اگه فرصت شد باز میام می نویسم

  3. #3
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 24 آبان 99 [ 11:15]
    تاریخ عضویت
    1397-12-04
    نوشته ها
    26
    امتیاز
    3,014
    سطح
    33
    Points: 3,014, Level: 33
    Level completed: 76%, Points required for next Level: 36
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    16

    تشکرشده 19 در 14 پست

    Rep Power
    0
    Array
    شما الان خیلی عصبی هستی و بهتر هست فقط روی آرامش خودت کار کنی
    جدایی همیسه بعنوان آخرین راه موجود هست. نگران نباش نتونستی تحمل کنی میری و اگر تصمیم قاطع هم بگیری هیچ وحشی بازی نمی تونه جلولتو بگیره
    ولی الان شما در وضعیت تصمیم گیری و قاطعیت نیستی
    حالا بهتر هست فقط فکر کنی و راه باز کنی برای آرامش
    ببین عزیزم این امتحان پس داده است که سرویس زیادی دادن به داماد به امید اینکه خودشو جای پسر آدم بدونه تنها نتیجه اش متوقع شدن داماد هست
    لطفا بیش از حد نرو خونه پدرت،ازشون کمک نگیر ،نذار براتون بیخودی فداکاری کنن
    بذار مسئولیت بیفته گردن خود همسرت
    بهتره نسبت به موضوع شراکتشون بی تفاوت باشی و هر بارمیخاد سر حرفو باز کنه بذاری بری از جلوی چشمش که بفهمه حاضر نیستی حرف بیهوده گوش بدی


 

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 19:46 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.