سلام
دختری هستم 26 ساله سال 95 به صورت سنتی با اقایی 30 عقد کردم و مدت یه سال عقد بودیم به
دلایلی بعد از گرفتن مراسم عروسی اقا خواستار جدایی شدن..اونم توافقی.و اصلا حتی یه روز با من
زندگی نکردن و خداروشکر هنوز باکره م.تا 5الی 6ماه مرتب من به اون اقا التماس میکردم که برگرده
حتی چندین وچند نفر واسطه فرستادیم اما مرغش یه پا داشت وفقط نه.از بهم خوردن رابطه ما نزدیک
یه سالی میگذره من تو این مدت مهرم رو گذاشتم اجرا البته فقط110 تا.حکم قطعی مهریه هم اومده و
بعد تعطیلات اجرا میشه.اما من با اینکه یه سال ازین قضیه گذشته به خاطر تحقیر هایی که شدم از
طرف اون اقا و خانواده ش به شدت به شدت داغونم و قرض ضد افسردگی مصرف میکنم.
اما مشکل من:
مرتب اتفاق های یه سال عقد که هم شیرینی داشت هم تلخی تو ذهنم تکرار میشه.و هزاران سوال
به ذهنم خطور میکنه که مثلا با خودم میگم فلان کارو برام کرد بهم ابراز علاقه کرد مرتب سراغم میومد
مرتب بازار میرفتیم میخوام بگم خساستی نداشت.مهمانی میرفتیم دعوا هم داشتیم.و..... نمیخوام
زیاد وارد جزییات بشم چون با اینکه ناجوانمردانه منو رها کردن تا همین چند وقت پیش با انواع و اقسام
روش ها سعی کردم که برش گردونم من کاملاااااااااا قطع امید کردم و اصن نمیخوام روش بهم بگید
برای نجات زندگیم چون هر روشی که بگید با هزار مشاور وووو رفتم اون اقا حق انتخاب داره و 90 درصد
بهانه هایی که میاره به نظر همه بهانه س تا یه دلیل محکمه پسند برای جدایی..اصلاااا با دلیل پا پس
کشیدن اون اقا کاری ندارم و به قدری تحقیر شدم خودم و خونواده م که حتی سر سوزن هم دیگه
دوس ندارم قدمی برا اشتی برداریم .از طرف خانواده اون اقا همون اوایل فقط به واسطه ها گفته شده
فقط طلاق.و تا به امروز حتی یه زنگ به خانواده من زده نشده .مهم نیست اونا به خصوص اون اقا
تصمیم خودشو گرفته حالا مشکل من اینه که اینقدر این جدایی غیر منتظره و بی اساس بوده که روزی
هزار بار بعد یه سال خاطرات رو مرور میکنم واذیت میشم بهش پیام میدم خاطراتومیگم براش .وازش
دلیل میخوام که اگر منو نخواسته چرا اون ابراز علاقه ها رو کرد و هزار تا سوال دیگه .اون اوایل که در
جواب پیام هام فقط فحش و نحقیر خودم و خونواده م اونم بی اساس.بود.مثلا یه مدت جواب پیام هامو
نمیداد از تلگرام و خیلی جاهابلاکم نزدیک یه ساله.میشد مثلا تا دو ماه جلوخودمو میگرفتم و پیام
نمیدادم تا شاید برگرده اما باز خودم شروع به پیام دادن میکردم این روند ادامه داشت تا اینکه خشم یه
ساله م از تحقیرهای خودشو خونواده ش فوران کرد و بهش پیام میدادم و خشمم رو ابراز میکردم....یه
مدت جواب داد که شما مهریه رو اجرا گذاشتیدکه منو برگردونید..و منم چون باکره م میگفتم حق حبس
دارم و تمکین نمیکنم..تا همین چند وقت پیش پازم حرفش همین بود ینی سر سوزن از کارش پشیمون
نشده بود گفتم که الان مشکل من این نیست مشکل من اینه که وقتی سوالات به ذهنم میاد و
عصبی میشم بهش پیام ندم اینم بگم من خییلی وقت ها چیزایی که ناراحتم میکنن رو رو کاغذ
مینویسم و بعد پاره میکنم..امااینکه پیام هامو اون بخونه ارومم میکنه از طرفی مدتیه اصلااااااااااااااااا
جواب نمیده و من بیش از پیش احساس حقارت میکنم دوس دارم راحت بشینم مهریه مو بگیرم بی
اونکه به اون ادم فکر بکنه واویزونش بشم..کاملا میخوام اوم اقا رو حذف کنم از زندگیم تا خودش دست
کار طلاق شه یا برا زندگی اقدام کنه.فقط میخوام خومدو دوس داشته باشم و خودم خودمو اروم کنم و
اینقدر دختر وابسته ای نباشم الانم خونه پدرمم و خدا رو شکر حامی من هستن ..اینم بگم روان پزشک
من گفتن وسواس فکری و اضطراب و افسردگی دارم دارو هم میخورم اما میخوام خودم خودمو کنترل
کنم در کنار خوردن دارو.
بازم ممنون
یه جورایی دوس دارم اونقدر تلافی بی محلی ها و تحقیراتش رو تو این یه سال در بیارم که یکم اروم
شم..ینی خطم رو راحت خاموش کنم مهریه مو بگیرم ومنتظر واکنش اون اقا بشم....تا خودش طلاق
بده اما مطمین هستم تا مهریه مو نبخشم خودش اقدامی برای طلاق نمیکنه..دوس دارم به خاطر
مهریه هم که شده یکم باهام نرم بشه و حداقل یه بار واسطه بفرسته برای اشتی...جون
خیییییییییییییلی تحقیر شدم و هیچ سراغی ازم این مدت گرفته نشده....دوس دارم بی محلش کنم و
به دستوپام بیفته نه از رو عشق فقط به خاطر مهریه به همینشم راضی هستم..
ممنون ببخشید طولانی شد فقط دوباره تکرار میکنم دوس دارم بگید چطور خودمو از شر این افکار نجات
بدم و یکم اروم شم تا شاید سمتم بیاد.......
علاقه مندی ها (Bookmarks)