به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین
نمایش نتایج: از شماره 1 تا 10 , از مجموع 26
  1. #1
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 24 مرداد 97 [ 15:35]
    تاریخ عضویت
    1395-4-15
    نوشته ها
    20
    امتیاز
    1,871
    سطح
    25
    Points: 1,871, Level: 25
    Level completed: 72%, Points required for next Level: 29
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    21

    تشکرشده 17 در 12 پست

    Rep Power
    0
    Array

    Icon88888 فحاشی، حمله و بی احترامیهای همسرم!

    سلام. من 35 سال سن دارم و 4 ساله ازدواج کردم . شوهرم 43 سالشه. تقریبا از اول ازدواج هم مشکل داشتم با همسرم. اما اوایل هر یکی دو ماهی دعوا داشتیم الان تقریبا هر چند روز یکبار!!!
    بزرگترین مشکلم با همسرم خودخواه و بی منطق بودنشه. مشکلی که با پدر و مادرش هم دارم. احترام رو فقط یکطرفه میخوان. بسیار متوقع هست. واقعیتش از فحاشیهاش و درگیریهای فیزیکیش خیلی وقته خسته شدم. وقتی نیست کلی آرامش دارم و احساس خوشبختی میکنم. به لحاظ روحی اصلا نمیتونم طلاق بگیرم. شاید جدایی برای هردومون بهترین راه باشه اما اعتراف میکنم که من از پسش برنمیام. زندگی ما مثل آواز دهل میمونه! از بیرون همه حسرت زندگی من رو دارن ولی واقعیت اینه که خودم دارم ذره ذره آب میشم و زجر میکشم. ما هردو بالاترین سطح تحصیلات رو داریم و به لحاظ شغلی و موقعیت اجتماعی هم بالاترین رده شغلی!! اینقدر که شرمنده ام که اینجا بنویسم. به لحظ اقتصادی هم خوبیم . سالی چندتا سفر خارجی میریم که مردم حسرت یکیشو میخورن اما نمیدونن که من حاضر بودم یکیشو نرم اما اخلاق و رفتار شوهرم اینطور نبود. دردهام اینقدر زیاده که نمیدونم کدومشونو بنویسم اگر بخوام همشو بنویسم شاید بشه 1000 صفحه مطلب! برای همین فقط در مورد عنوانی که زدم سعی میکنم بنویسم بعد اگر سوالی بود توضیح بیشتری میدم. شوهر من سر کوچکترین چیزی دعوا راه میندازه داد میزنه فحش میده و به من حمله میکنه در حالیکه خدا شاهده من حتی موقع دعوا "تو" هم نمیگم. بارها تن و بدنم رو کبود کرده. آخرش هم اونقدر خودخواه تشریف داره که تا حالا یکبار هم به خاطر اینکارهاش عذرخواهی نکرده و همش میگه اینها عکس العملیه که من به رفتار تو نشون میدم. فقط گاهی اوقات که ببینه من خیلی گریه کردم و ناراحنم و ... میاد دستم و ویگیره و یه چیزی میاره بخورم و یه کارایی بکنه که روحیه ام عوض بشه... اما در کل همیشه حق رو با خودش میدونه.مثلا همیشه به من میگه قبل از غروب خونه باش!! درحالیکه خدا شاهده من زمان مجردیم هم این مسائل رو نداشتم از طرفی من بسیار سنگین لباس میپوشم و این حرفش به خاطر این نیست که اعتماد نداره. فقط یه حرفی که میزنه باید همون بشه اگه نشه اسمون رو به زمین میاره. حالا من مثلا دیشب رفتم برای عید دیدن پدرو مادرم اولا که با من نیومد و من 5 دقیقه مونده به اذان رسیدم خونه. یعنی 15 دقیقه تاخیر با حساب اون. اونقدر داد و بیداد کرد و اعصابم رو خرد کرد.مثلاعید بود! توی راه هم همش استرس داشتم که الان برسم دوباره شروع میکنه! یا مثلا ایشون اراده کردن که من هیچوقت خودروی شخصی نداشته باشم! بدون هیچ دلیل منطقی!میگه هرموقع خواستی مال من رو سوار بشو یا آژانس بگیر! حالا من کسی هستم که از 18 سالگی همیشه ماشین زیر پام بوده و برام خیلی سخته. اما 4 سال تحمل کردم. حتی میگه با پول خودت هم برای خودت حق نداری ماشین بخری!
    خدا میدونه که من و خانواده ام چقدر به اینها احترام گذاشتیم و اینها رو تحمل کردیم و در قبالش فقط بی احترامی!!
    سوال خاص من از شما دوستانی که تجربه ای دارید اینه که من چه کار کنم بتونم این زندگی رو بدون تشنج ادامه بدم؟ چه کار کنم که بتونم این آدم بی منطق و خودخواه رو تحمل کنم و صبور باشم بدون اینکه به اعصاب و روان خودم لطمه بزنم؟ در ضمن همسر من به هیچ وجه قبول نمیکنه که باهم بریم پیش مشاور. من تنهایی چندبار رفتم که خوب همه گفتن باید زوج درمانی بشه و هردو باید مراجعه کنید. این نظرش هم متاثر از همون خودبزرگ بینی و غرور زیادشه که نظر هیچکس رو تو دنیا قبول نداره!

  2. #2
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 24 مرداد 97 [ 15:35]
    تاریخ عضویت
    1395-4-15
    نوشته ها
    20
    امتیاز
    1,871
    سطح
    25
    Points: 1,871, Level: 25
    Level completed: 72%, Points required for next Level: 29
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    21

    تشکرشده 17 در 12 پست

    Rep Power
    0
    Array
    نمیدونم چرا همه فقط مطلب من رو میخونن و هیچی نمیگن! لطفا اگر تجربه مشابهی داشتید یا روش امتحان شده ای رو میشناسید که در رابطه با کیس من میتونه مفید باشه جواب بدین.من یه مقدار بیشتر توضیح میدم تا جزئیات مشکلم بیشتر معلوم بشه.
    از ابتدای زندگی من همه جوره برای زندگی و همسرم تلاش کردم و مایه گذاشتم.کارهایی که من برای همسرم کردم کمتر زنی انجام میده. همسر من دندانپزشک متخصص و هیات علمی دانشگاهه. منم دانشجوی دکترا و مدرس دانشگاهم. به صورت پاره وقت مشاور مدیرعامل تو حوزه بازرگانی هم هستم. اینها رو گفتم که بدونین من علیرغم جایگاه اجتماعی خوبم چه زجری رو توی خونه تحمل میکنم.4 سال پیش (قبل از ازدواجم) اعتماد نفس بسیار خوبی داشتم و بسیار فعال بودم اما با رفتارها و برخوردهای همسرم و خانواده اش احساس میکنم خیلی عوض شدم. اعتماد به نفسم کم شده. بعضی موقعها فکر میکنم افسردگی گرفتم. دست و دلم به هیچ کاری نمیره. همه زندگیم مختل شده. تز دکترام رو مدتهاست که به حال خودش رها کردم. خیلی سختمه که برم شرکت. مدام سعی میکنم یه کاری کنم که غم و غصه هام رو فراموش بکنم اما نمیشه. احساس میکنم زندگیم، سلامتم، تحصیلم و حتی شغلم همه با هم دارن نابود میشن و من هییییچ کاری نمیتونم بکنم. شوهر من خیلی قدرنشناسه.خیلی. همینطور پدرو مادرش. اول عروسیمون مطبش اجاره ای بود من خواستم که با همون سرمایه ای که داره یه آپارتمان نقلی بخره تا ارزش سرمایه اش کم نشه. همه کارهای آپارتمان رو هم من کردم. من تازه عروس با همه کارهای شخصی خودم که سرم ریخته بود بعد از کار خسته و کوفته میرفتم میگشتم برای آپارتمان تا بالاخره خرید نوساز بود همه هماهنگیهای نقاش و برق کار و کولر و کابینت و تلفن و هزار تا کار دیگرو خدا شاهده که خودم تنهایی کردم. بعدا هم اجاره دادم براش.عین ششدانگ رو که به نام خودش زد هیچ یه تشکر خشک و خالی هم نکرد!!! یکسال ونیم پیش هم آپارتمان کوچکی رو که زمان مجردیم با پس اندازم خریده بودم خودم مشتری براش پیدا کردم تو بازار کساد، پولش رو دادم بهش، 100 میلیون هم وام بانکی براش جور کردم که نزدیک ده بار برای کارای اداری این وام من رفتم و اومدم خودش فقط اومد امضا کرد بعد بقیه پولش رو خودش گذاشت و بالاخره یه مطب خرید. بماند که دوباره گفت این کوچیکه و فایده نداره! دوباره من براش اجاره دادم. ششدانگ این رو هم به نام خودش زد.خدا شاهده همه کارهای خرید، اجاره، فروش، امور وام، سند یا هر کار دیگرش رو من براش انجام دادم بدون ذره ای منت. باور کنید اصلا هم تو ذهنم این نبود که حالا بیاد بخشیش رو به نام من بکنه. ولی وقتی میبینم من همه جوره از زمانم، مایه میگذارم برای اون و اون طوری رفتار میکنه که انگار وظیفه مه خیلی میسوزم. الان که یادم افتاد دوباره اشکام سرازیر شد. خصلت موروثیش همین پرتوقع بودن و پررو بودنه! باور کنید این مسائل مادی ذره ای برای من اهمیت نداشت و نداره خودش هم اینو خوب میدونه اما عکس العملهای اون این مسائل رو باعث شد. از پررویی و پرتوقعی خانواده اش بخصوص مادرش اگه بخوام مثال بزنم بگم خدمتتون که روز بله برون فقط یه دونه سبد گل و یه انگشتر آوردن. نه یه دونه پارچه نه کیک نه... . بماند که دوسال بعد برای بله برون برادر خودم ما چه کارا که نکردیم چیا نبردیم. اونموقع ما اصلا برامون مهم نبود گفتیم خوب رسم نداشتن. دو هفته بعد ما رفتیم با خانواده هامون عقد محضری ! مادرشوهر بنده یه زیرلفظی به من ندادن!!! باورتون میشه؟! الان توی روستاهای دور افتاده هم هر عمله ای میدونه زیرلفظی چیه؟ فقط بعد عقد پدر و مادرش هرکدوم یه سکه به من دادن. پدر منم یه سکه به شوهرم یه سکه به من و مادرم یه انگشتر به من یه ساعت به شوهرم داد. دو روز بعد عقد از زبون شوهرم شنیدم که مادرم گفته ابروی ما رفت چرا ساعت دادن؟ چرا برای محضر گل نیاوردن؟! منم گفتم ببخشید که مارسم نداریم عروس برای آقای محضردار گل ببره؟ بعدهم ساعت داده شده چیزی بود که سالها قبل مادرم دوتا ازش خریده بود برای دوتا دومادش. وگرنه ما اصلا رسم نداریم به هدیه بدیم که دادیم. اونوقت اینکه به عروسش زیرلفظی نداد جلوی فامیلهاش آبروش نرفت؟!!! اینها همه زمانی درد داره که هم شوهرم هم خانواده ش تمکن مالی خوبی دارن که اگر نداشتن اینقدر ناراحت نمیشدم میگفتم خوب ندارن ولی الان فقط به حساب بی احترامی میگذارم.بماند که نصف پول عروسی رو هم ما دادیم بعدا. بعد از عروسی فامیلهای من یکی پس از دیگری من رو با خانواده شوهرم دعوت کردن و به اصطلاح پاگشا کردن. مادر و پدرش هیچکدوم از این پاگشاها رو نیومدن. از طرف اونها فقط پدرو مادرش یه بار رستوران گرفتن و فقط حدود 15 نفر فامیل ما رو گفتن از فامیل خودشون یه نفر هم نبود من دیگه نمیدونم این چه پاگشاییه؟! بعد هم دیگه هیچ خاله و دایی و... ما رو پاگشا نکرد. من باز هم چیزی نگفتم. ما و فامیل شوهرم کلا کم رفت و آمد هستیم اما شوهر من از همه بدتر اصلا معاشرتی نیست.کلاتوی این 4 سال ازدواج ما رفت و آمدم با خاله هام و داییهام فقط سالی یکبار اونهم عید به عید اونم صرفا دید و بازدید نه ناهار و شام. یعنی ما میریم عید دیدنی اونها که بزرگترن اونهام بازدیدمون رو پس میدن. خواهربرادر و پدرمادر خودم و شوهرم سالی یکی دوبار حداکثر ناهار و شام میان. در رابطه با فامیلهای همسرم هم هرسال عید به عید میریم دیدنشون ولی چون شعور ندارن نمیان بازدید ماروپس بدن! فقط هرکدوم توی این چهارسال یکبار به شام و ناهار دعوت کردن که رفتیم همین. اونوقت مادرشوهر پرروی من میگه چرا فامیلای من رو( یعنی خاله ها و داییها) رو دعوت نمیکنی؟ میگه نه که اونها ما رو پاگشا کردن، نه که هرسال دارن بازدیدمون رو پس میدن، نه که خودشون بیش از یکبار با لقمه شون رو خوردیم؟!!! من فامیلای خودمم که اینقدر عزت گذاشتن بهم و پاگشا کردن و بازدید اومدن رو دعوت نکردم اونها رو دعوت کنم؟ بعدهم چیه آبروت جلوی فامیلت مهمه که میگی دعوتشون کن؟ من ابرو نداشتم که پاگشاهای فامیل ما رو نیومدی؟ خلاصه که خیلی از دماغ فیل افتاده و پررو تشریف دارن الان تقریبا دو ماهیه که باهاشون قطع رابطه کردم. ولی وا قعا از رفتارهای شوهرمم که متاسفانه مدام خانواده ش رو تایید میکنه داغونم. لطفا اگر تجربه ای دارین کمکم بکنید.ممنون

  3. #3
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    سه شنبه 01 مرداد 98 [ 10:31]
    تاریخ عضویت
    1391-9-30
    نوشته ها
    143
    امتیاز
    6,685
    سطح
    53
    Points: 6,685, Level: 53
    Level completed: 68%, Points required for next Level: 65
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second ClassVeteran5000 Experience Points
    تشکرها
    1

    تشکرشده 251 در 103 پست

    Rep Power
    34
    Array
    سلام دوست عزیز
    شما کوهی از دردو دلهای تلمبار شده در این چهار سال دارین که الان هر کدومشون بصورت یه غده اذیتتون می کنه. براتون از صمیم قلب متاسفم بخاطر برخورد های فیزیکی همسرتون. می دونم چقدر سخته که دارای تحصیلات عالیه و تخصص باشی ولی ازت توقع داشته باشن از حقوق اولیه ات صرفنظر کنی. نباید اینقدر بی توقع فداکاری و تلاش می کردی همه کارهات منجر به سو استفاده و به اصطلاح پررو شدن همسرتون شده.
    حتی تایید خونوادش هم ناشی از تلاش بی وقفه شما برای همسرتونه. باعث شدین این تصور براش پیش بیاد که حتما خودش و خونوادش دارای جایگاه خاصی هستن که اینطور توی دست و پاش هستین.

  4. کاربر روبرو از پست مفید suzana تشکرکرده است .

    fgh (شنبه 19 تیر 95)

  5. #4
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 15 شهریور 98 [ 10:44]
    تاریخ عضویت
    1395-2-21
    نوشته ها
    176
    امتیاز
    4,752
    سطح
    44
    Points: 4,752, Level: 44
    Level completed: 1%, Points required for next Level: 198
    Overall activity: 10.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    0

    تشکرشده 319 در 122 پست

    Rep Power
    42
    Array
    سلام

    مشکل اول اینه که بی فکر ازدواج کردید. بدون در نظر گرفتن تفاهم فکری و اخلاقی.

    اما کاریه که شده. مهم نیست. مهم امروزه.
    جدا از کتک زدنها و فحاشی که قطعا حق همچین کاری رو نداره و شما میتونید ازشون شکایت کنید، اما در بقیه موارد سختگیر نیست. فقط تفاوت فکری و فرهنگی دارید. مثلا این که قبل از اذان و تاریکی هوا منزل باشی، چیزی هست که خیلی از مردهای ایرانی بهش معتقدن. و خیلی از بانوان هم پذیرفتن که برای امنیت خودشون بهتره شب بیرون نباشن. نمیخوام بگم این ایده درسته یا غلط. میخوام بکم این رفتارها عجیب نیست و خیلیهای دیگه هم این طرز تفکر رو دارن.
    شما بهتره به جای این که انقدر بگی "من" فلان بودم و "من" قبل از عقل اینطوری بودم و اونطوری، به جای این من من کردنها یآد بگیر "نیم من" باش و بدون در زندگی مشترک چیزی به نام "من" وجود نداره و "ما" هست که بآید بهش بها داده بشه.

    لذا شما بهترهداز اون تفکرات مجردیت بیای بیرون، با واقعیات شوهرت کنار بیای و سعی کنی با کمک شگردهای زنانه، یک زندگی سرشار از محبت کنار شوهرت داشته باشی. وگرنه محکومی به صبر در این جهنم خودساخته.

  6. 3 کاربر از پست مفید سوشیانت2 تشکرکرده اند .

    fahimeh.a (شنبه 19 تیر 95), ستاره زیبا (دوشنبه 21 تیر 95), شادی ظهوریان (چهارشنبه 23 تیر 95)

  7. #5
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 01 شهریور 96 [ 14:15]
    تاریخ عضویت
    1394-7-06
    نوشته ها
    130
    امتیاز
    3,017
    سطح
    33
    Points: 3,017, Level: 33
    Level completed: 78%, Points required for next Level: 33
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    1000 Experience PointsTagger First Class1 year registered
    تشکرها
    2

    تشکرشده 127 در 70 پست

    Rep Power
    28
    Array
    با درود
    شما سنتی ازدواج کردید یا مدرن؟چون این راهکارها کمی متفاوته

    روشی که من درپیش گرفتم، صبر ، بی توجهی به حرفها و رفتارهای اعصاب خورد کن ، تا آنجا که توانستم کنار گذاشتنِ کلِ خانواده همسرم بخاطر بلاهایی که سرم آوردن
    زیادکردنِ اعتماد به نفسم
    کم کردن توقع تاحد صفر، اینجوری وقتی کسی کاری نکنه براتون، مهم نیست، و اگه کاری بکنه خوشحال میشید
    اهمیت ندادن به حرف مردم
    گشاده دل بودن ، یعنی اگه بازدید شمارو پس ندادن، بذارید به حساب مشکل خودشون، شما از خودتون راضی باشید و بگید که خدا ازم راضیه که من دینمو ادا کردم
    شما تمرکزتونو بذارید به زندگی مشترک دوتاییتون، انرژی کمتری صرف حواشی کنید

    همسر شما هم کنترل خشم نداره
    وقتی دادمیزنه و پرخاش میکنه و حمله میکنه ، عکس العمل شما چیه؟
    قبل از اینکه بحث بالا بگیره شما درجواب چیکار میکنید؟
    آغاز کننده دعوا کیه؟


    درهنگام آغاز دعوا، اگر شما ارامش خودتان را حفظ کنید، مقابله به مثل نکنید، صبر کنید
    معمولا غائله میخوابد
    با تجربه هایی که دارم، صبر ، گریه نکردن، غر نزدن، قوی و محکم در عین حال لطافت خود را حفظ کردن، در ختم به خیر کردن دعوا موثر است
    ویرایش توسط delkhaste : شنبه 19 تیر 95 در ساعت 04:35

  8. 3 کاربر از پست مفید delkhaste تشکرکرده اند .

    fgh (شنبه 19 تیر 95), ستاره زیبا (دوشنبه 21 تیر 95), شادی ظهوریان (چهارشنبه 23 تیر 95)

  9. #6
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    جمعه 23 مهر 95 [ 20:44]
    تاریخ عضویت
    1395-4-14
    نوشته ها
    34
    امتیاز
    762
    سطح
    14
    Points: 762, Level: 14
    Level completed: 62%, Points required for next Level: 38
    Overall activity: 43.0%
    دستاوردها:
    500 Experience Points3 months registered
    تشکرها
    24

    تشکرشده 75 در 30 پست

    Rep Power
    0
    Array
    مشکل شما خودتون هستین نه همسرتون.شما عزت نفس پایینی دارین.هیچ زنی با داشتن تحصیلات عالیه و امکان اقتصادی برای یه زندگی مستقل،با یه آدم بیمار ادامه نمی ده.از نظر روحی نمی تونم طلاق بگیرم دقیقا یعنی چی؟یعنی وقتی طلاق بگیرین و دیگه کسی کتکتون نزنه و بهتون توهین نکنه خواهید مرد؟دیوانه می شین؟احساس خلاء می کنین؟اگه این آدم خشن و بیمار دستش رو از پشتتون برداره با سر به چاه سقوط می کنین؟قبل از حضور ایشون تو زندگی تون چه خطری تهدیدتون می کرد که الان با داشتن ایشون تهدیدتون نمی کنه و اگر طلاق بگیرین باز اون خطر تهدیدتون خواهد کرد؟الان هم اومدین اینجا دنبال راه حل مشکلتون نیستین.دنبال یه راه حلی هستین تا خودتون خشونت رو بهتر تحمل کنین!این که شما با این وضع تحصیلات عالیه دارین و مدس دانشگاه هم هستین جدا نکته تاسف باریه.شخصا توصیه ای برای شما ندارم فقط امیدوارم یه روز در اثر همین زد و خوردها جنازه تون از خونه بیرون نیاد.

  10. 4 کاربر از پست مفید sphinx تشکرکرده اند .

    sahar67 (شنبه 19 تیر 95), stop (یکشنبه 27 تیر 95), آوای بهشت (جمعه 23 مهر 95), بارن (شنبه 19 تیر 95)

  11. #7
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    دوشنبه 30 دی 98 [ 21:50]
    تاریخ عضویت
    1393-7-26
    نوشته ها
    30
    امتیاز
    4,502
    سطح
    42
    Points: 4,502, Level: 42
    Level completed: 76%, Points required for next Level: 48
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience PointsVeteran
    تشکرها
    6

    تشکرشده 105 در 25 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام دوست عزیز.شما بیش از اندازه ای که همسرتون جنبه داشته بهش محبت کردین .البته بیشتر تقصیر اونه که جنبه نداشته نه شما که صادقانه محبت کردین . به خاطر همین عزت نفستون آسیب دیده و علیرغم توانایی هایی که دارین اعتماد به نفستون هم پایین اومده .به نظرم شما فکر میکنین با محبت بیشتر میتونین رفتار اون رو تغییر بدین در حالیکه حتما اینطور نیست و محبت بیشتر همسرتون رو بدتر میکنه . چیزی که باید در نظر داشته باشین محبت کافی هست نه محبت افراطی . توصیه اکید میکنم کتاب " مهر طلبی " رو حتما بخونین . خیلی کمکتون میکنه که رفتارای محبت آمیز مخرب رو کنار بذارین .
    نمیگم بد رفتار باشین .بهترین کار در چنین شرایطی قاطعیت هست البته توام با احترام و ادب . مثلا اگه اول ازدواج شرط نخریدن ماشین رو نذاشته میتونین بگین این چند سال رو به احترام اون و مطابق سلیقه اش رفتار کردین ولی بیشتر از این نمیتونین ادامه بدین و حتما یه وسیله برای خودتون تهیه میکنین . لازم نیست با دعوا بگین . کافیه جدی و مصمم باشین .اگه خرید خونه رو شما انجام میدین یا کارهای دیگه ای که لازم نیست شما انجام بدین به صورت تدریجی به خودش واگذار کنین . مثلا کلاس هایی برین که وقتی برای انجام اون کارها نداشته باشین . یا وقتتون رو تماما صرف اتمام تزتون بکنین و نشون بدین تا قبل از تمام شدن تز ، بقیه مسائل اهمیتی براتون نداره .
    کارها اگه عقب افتاد حرص نخورین و نگران حرف مردم و آبرو و ... هم نباشین .مثلا اگه قراربوده میوه بخره و نخریده و شما هم مهمون دارین هول نشین برین میوه بخرین که آبروم میره . خیلی خونسرد به مهمونا بگین که مثلا فلانی جان قرار بوده میوه بگیره کاری براش پیش اومده یا یادش رفته یا هر چیز دیگه . منظورم اینه که همسرتون باید مطمئن بشه که شما در تصمیمتون جدی هستین و حربه فامیل و آبرو . ... هم در شما تاثیری نداره .نباید از آبروداری شما سوئ استفاده کنه .
    طلاق راهکار خوبی نیست و مسلما آخرین گزینه است .ولی تا جاییکه زندگیتون با عزت و کرامت همراه باشه . درسته که نباید بهونه دستش بدین برای رفتارهای افراطی و برخوردهای فیزیکی . ولی خیلی جدی و مصمم بهش بگین عکس العمل هاییکه به نظر خودش در قبال رفتار شما داره مثل این میمونه که برای آوردن کلاه ، سر ببرن . بگین که این عکس العمل ها در شان اون و شما نیست و از اونجاییکه به اندازه کافی بهش فرصت دادین تا خودش رو اصلاح کنه اینبار هر رفتاری که صلاح بدونین انجام میدین . و البته کوچکترین کنترل خشمی که در همسرتون دیدین ، بزرگنمایی کنین تا تقویت بشه . اگه فرد متعهد و دلسوزی هست که همسرتون ازش حرف شنوی داره و براش احترام قائله ، ازش کمک بگیرین .
    دنبال بهونه و مجوز برای تحمل کردن نباشین . به جاش دنبال راهکار برای اصلاح رفتارهای افراطی خودتون و نهایتا اصلاح رفتار همسرتون باشین . محبت افراطی شما سوئ استفاده افراطی همسرتون رو به دنبال داشته . خوندن کتاب مهر طلبی رو فراموش نکنین . موضوعات گذشته و رفتار خانواده همسرتون رو به کلی به بایگانی ذهنتون بفرستین و انرژیتون رو صرف اصلاح رابطه خودتون با همسرتون بکنین . با اصلاح رابطه شما دو نفر اون موضوعات هم برای شما اهمیتشون رو از دست میدن و کمرنگ میشن .
    و البته ضمن اینکه این نکات رو انجام میدین تا شرایط رو به آرامش پیش بره به دنبال دلایل دیگه ای هم که میتونه همسرتون رو بیش از حد عصبی کنه باشین .مثلا رضایت زناشویی که موضوع خیلی مهمیه یا مساله ای که ممکنه ازش بی اطلاع باشین یا تا حالا بهش توجه نکردین .یا حتی اینکه بیش از حد تو چشم مردم و حسرت خوردن مردم هستین . چه لزومی داره که همه از مسافرتای شما یا نکات مثبت دیگه زندگیتون مطلع باشن که حسرت بخورن و ...

    شاد باشین و مصمم.

  12. 2 کاربر از پست مفید آسناد تشکرکرده اند .

    fgh (شنبه 19 تیر 95), ارشد (جمعه 08 مرداد 00)

  13. #8
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 19 تیر 95 [ 16:01]
    تاریخ عضویت
    1395-2-23
    نوشته ها
    11
    امتیاز
    252
    سطح
    5
    Points: 252, Level: 5
    Level completed: 4%, Points required for next Level: 48
    Overall activity: 2.0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class31 days registered250 Experience Points
    تشکرها
    0

    تشکرشده 5 در 2 پست

    Rep Power
    0
    Array
    سلام عزیزم اولا به نظر من در ادامه ازدواج باید صفر و یک باشی یا میتونی ادامه بدی یا مشکلت غیر قابل تحمله و نمی تونی ادامه بدی پس حد وسط نداریم همینکه میگی نمی خوام طلاق بگیرم پس مشکل قابل حل هست و خدار و شکر.اگه بگم به جز مورد دست بزن همسرتون تمام مواردتون تقریبا با شرایط من یکیه دروغ نگفتم :
    1-اینهمه در مورد اینکه کی اومد و کی دعوت کرد و غیره زندگیتونو تلخ نکنین اصلا مگه مهمه خاله شوهر شما بیاد خونتون یا نیاد خونتون!

    2-در مورد عروسی.زیر لفظی و....اینها همه گذشته منم نه کادوی سر عقد بهم دادن نه زیر لفظی از ذهنت پاکش کن عزیزم چون اولا زمان این موضوع گذشته دوما اصلا اهمیت نداره.
    3-همسر شما دقیقا رفتاراش شبیه همسر منه پرتوقع از همه - خود بزرگ بین - حساس -و متاسفانه کنترل خشم اصلا نداره
    اگر بگم بیش از شما 4 سال با این رفتارا جنگیدم و خورد شدم باور نمیکنین افسرده شدم عوض شدم و...
    اما همونطور که گفتم ازدواج 0 و 1 هست اگر میخوای ادامه بدی اول باید خودتو عوض کنی در مورد اینکه ایشون شما رو میزنه با وجودیکه تحصیلکرده و با تجربه هستند جای تاسف داره اما اگر مشکلات روحی و روانی رو بزاریم کنار ایا فکر نمیکنی ممکنه همسرت خلا عاطفی داشته باشه؟
    فکر نمی کنی ممکنه شما هم حرفی میزنی که ایشون از کوره در میره و چون بلد نیست خشمشو کنترل کنه با کتک زدن خودشو خالی میکنه که البته اینا اصلا توجیه خوبی نیست اما شمایی که میگی همه کاری واسه شوهرم کردم ایا تاحالا بیدریق بهش محبت کردی یا فقط دنبال وام و کارای مطبش بودی؟
    اینارو گفتم چون منم همین مسائل رو دارم شاید بدتر از شما چه کردم؟

    خودم و عوض کردم ...

    جدی میگم من خودم و عوض کردم توقعم و کم کردم/دیگه وقتی داد میزنه جواب نمیدم بحث نمیکنم/تا جاییکه میتونم دارم به همسرم اعتماد به نفس میدم/خانواده شوهرم که قبلا اولویت زندگیم بودن رو با مسائلی که پیش اومد گذاشتم کنار و اول و اول فقط شوهرم و اولویت قرار دادم

    خب چی شد؟الان یکم اوضاع فرق کرده نمیگم همه چیز عالی شد نه اما حداقل کمتر اسیب میبینم
    و حس میکنم همسرم هم سعی میکنه نه که انجام بده ها بس که غده سعی میکنه که خودشو کنترل کنه تا حالا نکرده اما همینکه میبینم داره سعی میکنه پس خوبه.

    ازت خواهش میکنم خود خوری نکن جز اینکه لحظه هات نابود بشن هیچی برات نداره اصلا به طلاق فکر نکن طلاق راه حل اخر اخر اخر اون موقع که خودتم 0 شده باشی نه اینکه بگی از نظر روحی طلاق نه پس شما الان 1 هستی و این خوبه
    پاشو همین الان دست به کار شو امتحان کن اولا از کارایی که تا حالا واسه شوهرت انجام دادی هیچ یاد نکن که فکر کنه منت سرش میذاری

    امشب یه غذایی که دوست داره براش درست کن یه گلی که دوست داره بگیر بزار رو میز فضا رو کمی عاشقانه کن و خودت نباش اونی باش که همسرت همون اول دید و خواست باهات ازدواج کنه بزار همه پیز متفاوت بشه واسش کمکش کن همسرت نیاز شدی به محبت و پشتیبانی شما داره فکر نکن ایشون چه موقعیتی داره فکر کن یه ادم معمولیه که بهت پناه اورده سعی کن

    ما میتونیم زندگیمونو نجات بدیم قول میدم خبرشو بده که نتیجه چی شد

  14. 4 کاربر از پست مفید baran82 تشکرکرده اند .

    abs (دوشنبه 21 تیر 95), fgh (شنبه 19 تیر 95), ارشد (جمعه 08 مرداد 00), ستاره زیبا (سه شنبه 22 تیر 95)

  15. #9
    عضو کوشا

    آخرین بازدید
    جمعه 08 اردیبهشت 96 [ 21:40]
    تاریخ عضویت
    1393-10-03
    نوشته ها
    345
    امتیاز
    7,833
    سطح
    59
    Points: 7,833, Level: 59
    Level completed: 42%, Points required for next Level: 117
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger First Class5000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    299

    تشکرشده 738 در 270 پست

    Rep Power
    80
    Array
    من فقط در عجبم که شخصی با شرایط شما چرا اینقدر اعتماد به نفسش باید پایین باشه؟؟؟مشکل شما خودتون هستین نه همسرتون چون تصمیم دارید به هر چیزی تن بدین و هرچیزی رو قبول کنید و همسرتون اینو کامل میدونه
    مردی که ترس ازدست دادن فیزیکی و احساسی همسرشو نداشته باشه هرکاری دلش بخواد انجام میده البته اینو بگم مردای خودخواهی مثل همسرتون نه همه ی مردا

    تو زندگی مشترکتون از هرچیزی براتون مهمتر باید حفظ عزت نفستون باشه وگرنه خانه ای که میسازی روی اب بنا میکنی اینو یادت نره

    راستی چرا خونواده ی همسرت ال نکردن بل نکردنو چرا کی کیو دعوت نکرد و کی کیو دعوت کردو کی کادو دادو کی ندادو بریز دور اینا مسخرس هیچکدوم اینا واسه ادم زندگی نمیشه بخاطر این چیزای مسخره زندگیتو خراب نکن شکایت نکن فقط زمانی که اونا گله و شکایت کردن شما پاسخ بده ولی بخاطر این چیزا زندگیتو بهم نریز و دلتو چرکین نکن
    شک هایت را باور نکن و هیچگاه به باورهایت شک نکن
    زندگی شگفت انگیز است اگر بدانید که چطور زندگی کنید
    ویرایش توسط sahar67 : شنبه 19 تیر 95 در ساعت 17:34

  16. کاربر روبرو از پست مفید sahar67 تشکرکرده است .

    بارن (شنبه 19 تیر 95)

  17. #10
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 24 مرداد 97 [ 15:35]
    تاریخ عضویت
    1395-4-15
    نوشته ها
    20
    امتیاز
    1,871
    سطح
    25
    Points: 1,871, Level: 25
    Level completed: 72%, Points required for next Level: 29
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1 year registered1000 Experience Points
    تشکرها
    21

    تشکرشده 17 در 12 پست

    Rep Power
    0
    Array
    دوست عزیز، suzana، ممنونم از اظهار همدردیتون. واقعیتش اینه که بهم یاد داده بودن که هرچقدر احترام بگذاری ااحترام می بینی، هرچقدر محبت کنی و مهربون باشی متقابلا این رفتارها رو از اطرافیانت می بینی. همیشه هم همینطوری بودم و اغلب جواب داده.یعنی تا قبل از آشنایی با همسرم و خانواده ش تقریبا توی فامیل و آشنا و همکار و همکلاسی همینطور بود و اکثر مواقع جواب میداد. برای همین هم من از اول آشنایی و ازدواجم بی چشمداشت محبت کردم یا بهتره بگم ایثار کردم چون کارهای من فراتر از محبت ساده بود. حداقل برای همسرم ایثار بود واقعا. هنوز هم واقعا گیجم و سردرگم! چه جوریه که بعضیها توصیه میکنن به محبت بیشتر، به زندگیت بیشتربرس، به شوهرت بیشتر برس و ... از طرف دیگه بعضیها هم به امثال من میگن زیادی محبت و احترام کردی!! این حد مرز بین این دو حالت افراط و تفریط کجاست واقعا؟! واقعا اشکال از احترام و ادب و ایثار من بوده یا مشکل اصلی در نحوه تربیت نادرست همسرمه؟ آیا محبت و احترام همه جا جواب نمیده باید به طرف مقابل نگاه کرد؟ یعنی مثل یک معامله؟!
    سوشیانت2 عزیز، متاسفانه من هم فکر میکنم که ازدواجم درست نبوده. ولی بحث فقط ساعت خونه اومدن نیست. شوهر من دیکتاتوره نه مردسالار. یک آدم پررررر از تناقض! از طرفی میگه باید زود بیای خونه مثلا به خاطر امنیتم چون زن هستم، ما وقتی پای کارای بیرون خونه مثل با مستاجرا حرف زدن و با نقاش و برقکار و... حرف زدن میشه با کمال میل من رو میفرسته جلو. من با هیچکدومش مشکل ندارم با این تناقض مشکل دارم. این تناقض رو به شدت در پدر و مادرش هم دیدم. من خانواده مذهبی دارم و خودم هم نسبتا مذهبی هستم. شوهرم به شدت مذهبیه و خانواده ش او فامیلش اصلا مذهبی نیستن. این مثال را برای نشان دادن اوج تناقض میخوام بگم. مثلا اگر یک تار موی من بیرون باشه بهم میگه اما مادرش با جوراب رنگ پا و مانتوی تا زانو و موهای براشینگ شده ی بیرون از روسری تا کمر میاد بیرون انگار نه انگار .اصلا نمیبینه. مادربزرگ 86 سالش اگر هر روز یه دست مبل و میز و صندلی و... بخره و به خونه ش اضافه کنه میشه آدم زنده دل. اما من تازه عروس اگر کوچکترین تغییری بخوام بدم یا هزینه ای بکنم بهم میگه این تیر و تخته ها رو جمع نکن. تازه موقعیت مالی ما کجا اون کجا؟! و خیلی تناقضهای دیگه.
    ببینید من نمیگم شوهرم آدم بدیه. خداروشکر خیلی از بدیهای بزرگی که دیگران دارند رو نداره مثلا اصلا هیز نیست. بسیار چشم پاک و وفاداره. خسیس نیست. پر تلاشه. رفیق باز نیست.
    اما ایراداش اینه که قدرنشناسه. بی انصافه. حرفهای ناحق مادرش رو میپذیره. نظر من تو زندگی براش مهم نیست. آزادیمو ازم گرفته. و در سالهای اخیر زود عصبی میشه، فحاشی میکنه و بی احترامی.مثل بچه ها قهر میکنه ولی ایکاش مثل اونها زود هم آشتی میکرد! قهرهای طولانی مثلا یکهفته ده روزه. حالا شما فکر کنید اگر ما ماهی دوبار مشاجره داشته باشیم و هربار ده روز قهر، حدود دوسوم زندگی مشترک رو تو قهر به سر می بریم!!!
    تک تک این ویژگیهای منفی که گفتم خیلی بزرگ نیستن اما باور کنید این ذره ذره ها اینقدر زیادن که ظرف صبر من رو لبریز کردن. به خصوص متاسفانه خاطرات بدی که در همه دورانهای زندگی از خودش و به ویژه خانواده اش برام باقی مونده. ( یه مشکلی که هست چون همیشه اشتباهات خانواده ش رو رد نمیکنه و گاها تایید ضمنی هم میکنه من اشتباهات پدر و مادرش رو هم به حساب همسرم میگذارم)
    delkhaste عزیز، ما ازدواج سنتی داشتیم. قبل از عقد هم حدود یکسال برای آشنایی رفت و آمد داشتیم.
    ممنونم از توصیه هات. تقریبا همه توصیه هاتون رو قبول دارم ولی باور کنید در عمل اجرایی کردنشون تو شرایطی که من هستم و هزار تا فکر هم به جز زندگی مشترک دارم خیلی سخته. اما به خودم قول دادم که از امروز شروع کنم. از عکس العملم پرسیدین واقعیتش من در هشتاد درصد مواقع اون رو به آرامش دعوت میکنم و میخوام که آبروریزی نکنه و داد نزنه. آره غائله میخوابه اما در اینگونه موارد خودش رو بیشتر محق میدونه و طلبکار میشه و قهر هم که همیشه سر جاشه! بیست درصد باقی موارد هم زمانی هست که من ناخواسته از شدت عصبانیت به مرز جنون نزدیک میشم و احساس میکنم چیزی برای از دست دادن ندارم. اینجور موقعها یه کارایی میکنم که معمولا اون از موضعش کوتاه میاد. دستم رو میگیره آرومم میکنه و ...
    sphinx عزیز، در پاسخ به شما فقط میگم که لحن نوشتارتون اصلا دوستانه نیست!!
    اسناد عزیز، ممنون از کتابی که معرفی کردین. کاش نام نویسنده رو هم میگفتین. البته فایل صوتی مهرطلبی دکتر هلاکویی رو قبلا گوش دادم.خودم هم طی یکسال گذشته سعی کردم محبتم رو به جا و محدود کنم. مثلا اوایل خرید خونه رو تنها میرفتم الان یا باهم میریم یا بهش میگم یه چیزایی بگیره. اما هنوز هم خیلی جای کار دارم میدونم... بله باید تلاش کنم که خاطرات بدی رو که در گذشته خانواده ش ایجاد کردن فراموش کنم. از توصیه هات ممنونم


 
صفحه 1 از 3 123 آخرینآخرین

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

موضوعات مشابه

  1. افسردگی، عدم اعتماد به نفس،مشکل در هدف گذاری، ترس و افکار منفی
    توسط tanhaeii در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 11
    آخرين نوشته: یکشنبه 22 آذر 94, 20:47
  2. برای فرار از بعضی مشکلات حل نشدنی، ازدواج کنم؟
    توسط shekasteh در انجمن دو دلی در انتخاب همسر
    پاسخ ها: 11
    آخرين نوشته: یکشنبه 16 آذر 93, 16:06
  3. برطرف کردن افکار منفی، با تمرین های کاربردی آقای sci
    توسط میشل در انجمن روانشناسی عمومی و طرح مشکلات فردی
    پاسخ ها: 0
    آخرين نوشته: جمعه 24 آبان 92, 10:22
  4. پاسخ ها: 13
    آخرين نوشته: جمعه 13 مرداد 91, 19:56
  5. مشکل من با همسرم ( افسردگی، بی توجهی، جنسی ) بعد از رفتن به مشاور
    توسط نیلا در انجمن درگیری و اختلاف زن و شوهر
    پاسخ ها: 85
    آخرين نوشته: دوشنبه 05 اردیبهشت 90, 13:15

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 05:05 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.