سلام. من 35 سال سن دارم و 4 ساله ازدواج کردم . شوهرم 43 سالشه. تقریبا از اول ازدواج هم مشکل داشتم با همسرم. اما اوایل هر یکی دو ماهی دعوا داشتیم الان تقریبا هر چند روز یکبار!!!
بزرگترین مشکلم با همسرم خودخواه و بی منطق بودنشه. مشکلی که با پدر و مادرش هم دارم. احترام رو فقط یکطرفه میخوان. بسیار متوقع هست. واقعیتش از فحاشیهاش و درگیریهای فیزیکیش خیلی وقته خسته شدم. وقتی نیست کلی آرامش دارم و احساس خوشبختی میکنم. به لحاظ روحی اصلا نمیتونم طلاق بگیرم. شاید جدایی برای هردومون بهترین راه باشه اما اعتراف میکنم که من از پسش برنمیام. زندگی ما مثل آواز دهل میمونه! از بیرون همه حسرت زندگی من رو دارن ولی واقعیت اینه که خودم دارم ذره ذره آب میشم و زجر میکشم. ما هردو بالاترین سطح تحصیلات رو داریم و به لحاظ شغلی و موقعیت اجتماعی هم بالاترین رده شغلی!! اینقدر که شرمنده ام که اینجا بنویسم. به لحظ اقتصادی هم خوبیم . سالی چندتا سفر خارجی میریم که مردم حسرت یکیشو میخورن اما نمیدونن که من حاضر بودم یکیشو نرم اما اخلاق و رفتار شوهرم اینطور نبود. دردهام اینقدر زیاده که نمیدونم کدومشونو بنویسم اگر بخوام همشو بنویسم شاید بشه 1000 صفحه مطلب! برای همین فقط در مورد عنوانی که زدم سعی میکنم بنویسم بعد اگر سوالی بود توضیح بیشتری میدم. شوهر من سر کوچکترین چیزی دعوا راه میندازه داد میزنه فحش میده و به من حمله میکنه در حالیکه خدا شاهده من حتی موقع دعوا "تو" هم نمیگم. بارها تن و بدنم رو کبود کرده. آخرش هم اونقدر خودخواه تشریف داره که تا حالا یکبار هم به خاطر اینکارهاش عذرخواهی نکرده و همش میگه اینها عکس العملیه که من به رفتار تو نشون میدم. فقط گاهی اوقات که ببینه من خیلی گریه کردم و ناراحنم و ... میاد دستم و ویگیره و یه چیزی میاره بخورم و یه کارایی بکنه که روحیه ام عوض بشه... اما در کل همیشه حق رو با خودش میدونه.مثلا همیشه به من میگه قبل از غروب خونه باش!! درحالیکه خدا شاهده من زمان مجردیم هم این مسائل رو نداشتم از طرفی من بسیار سنگین لباس میپوشم و این حرفش به خاطر این نیست که اعتماد نداره. فقط یه حرفی که میزنه باید همون بشه اگه نشه اسمون رو به زمین میاره. حالا من مثلا دیشب رفتم برای عید دیدن پدرو مادرم اولا که با من نیومد و من 5 دقیقه مونده به اذان رسیدم خونه. یعنی 15 دقیقه تاخیر با حساب اون. اونقدر داد و بیداد کرد و اعصابم رو خرد کرد.مثلاعید بود! توی راه هم همش استرس داشتم که الان برسم دوباره شروع میکنه! یا مثلا ایشون اراده کردن که من هیچوقت خودروی شخصی نداشته باشم! بدون هیچ دلیل منطقی!میگه هرموقع خواستی مال من رو سوار بشو یا آژانس بگیر! حالا من کسی هستم که از 18 سالگی همیشه ماشین زیر پام بوده و برام خیلی سخته. اما 4 سال تحمل کردم. حتی میگه با پول خودت هم برای خودت حق نداری ماشین بخری!
خدا میدونه که من و خانواده ام چقدر به اینها احترام گذاشتیم و اینها رو تحمل کردیم و در قبالش فقط بی احترامی!!
سوال خاص من از شما دوستانی که تجربه ای دارید اینه که من چه کار کنم بتونم این زندگی رو بدون تشنج ادامه بدم؟ چه کار کنم که بتونم این آدم بی منطق و خودخواه رو تحمل کنم و صبور باشم بدون اینکه به اعصاب و روان خودم لطمه بزنم؟ در ضمن همسر من به هیچ وجه قبول نمیکنه که باهم بریم پیش مشاور. من تنهایی چندبار رفتم که خوب همه گفتن باید زوج درمانی بشه و هردو باید مراجعه کنید. این نظرش هم متاثر از همون خودبزرگ بینی و غرور زیادشه که نظر هیچکس رو تو دنیا قبول نداره!
علاقه مندی ها (Bookmarks)