با سلام و عرض تبریک عید قربان به همه دوستان عزیز تالار همدردی ..
دیروز دخترم بعد از نه ماه افتخار داد و اومد پیش ما.. البته پیش ما بود ولی تو یه دنیای دگ..
دوستان همه در جریان مشکل من بودن و یه روزی میاد که منم اینجا پست میزنم و تبریک دیگه ای بابت
بهبود یافتنم اینجا ارسال میکنم.. الان برا رفتن به خونه دلم تنگ میشه در حالیکه پارسال این موقع واسه عروسی گرفتن در حال عزا بودم
و بعد عروسی هم به هیچ عنوان دوس نداشتم نیم ساعت هم برم خونه و پیش خانمم.. به در خونه که میرسیدم میخواستم گریه کنم..
از عقد تا الان اندام خانمم برام جذابیتی پیدا نکرده ولی من تونستم با حس جنسی مو نسبت به خانمم
بیشتر کنم .. البته همه اینها در سایه لطف خدا بود.. تو حاملگی اندام خانمم بدتر شد ولی من رو اخلاقش زوم کردم
با ورزش و تفریح و ایجاد محبت بین خانمم و خودم اضطراب و استرسمو نود درصد کم کردم .. ولی گاهی میان سراغم..
با خوندن مشکلات مراجعین و جواب دادن به اونها کم کم از خواب بیدار شدم و دیدم همه به یه نوع دیگری درگیر مشکلی هستن
رفتن به خونه پدر خانمم برام عذاب علیم بود ولی هر وقت رفتم خونشون یه چیزی خریدم .. باهاشون گپ زدم ..باهاشون جوک گفتیم و خندیدیم تا یواش یواش برام حالت خوف خونشون عادی شد
برا خانمم کفشهای پاشنه بلند خریده بودم و قدش به چشم نمیومد ولی بعد از حاملگی که کفشهارو گذاشتیم کنار , بازم بیرون قدش برام وسواسیت ایجاد کرد..
بازم تحمل کردم .. و کم کم دیدم زیاد فرقی با بقیه دخترها نداره .. فقط ده سانت کوتاهه ولی نمیدونم فیزیک بدنش چطوریه که خیلی قد کوتاه به نظر میرسه
بعضی وقتا خودمم از این کارای خودم به خودم لعنت میفرستم ..اما واقعا مثله خوره میره تو ذهن ادم و هیچ کاریش نمیشه کرد
دوستان دختر من ناخواسته بدنیا اومده بود و من قبل حاملگی خانمم میخواستم تا عید از خانمم جدا بشم ولی دو هفته بعد سفر به مشهد خانمم خبرشو بهم داد و من زمین و اسمون دور سرم چرخید
اصلا تا یک ربع مونده به فارغ شدن خانمم دخترمو نمیخواستمش .. از شب خانمم در حاله زایمان بود ولی بچه نمیومد تا اینکه صب رو به خدا کردم و گفتم من بچمو میخوام ..
دخترم بیا پیشه ماها.. و بعد یه ربع مادر خانمم گفت بچه بدنیا اومد و من خدا رو از ته دل شکر کردم
الان هم با اومدنش کلی سرمستم و دنیا جور دیگه ای شده .. بی صبرانه منتظرم برم خونه و بغلش کنم ..
از اینکه خانمم انقد مهربونه خدا رو شاکرم ولی وسواس فکری و مقایسه کردن به ذهن و چشمم جوش خورده ..
اما روزهای زیادی هم بودن که من اصلا نسبت به اندام خانمم وسواسیت نداشتم و خیلی عادی بودم
و این فکرها برام تمسخر امیز بودن.. نمیدونم گاهی میرن و گاهی میان.. اون بالائی میدونه چه خبره
ولی در کل خانمم از همون اول با پوشیدن لباسهای نه چندان زیبا و معمولی نتونست منو شیفتش کنه..
همتونو دوست دارم برای همه جوونها ازدواج خوب و بعدش فرزند سالم ارزومنم
علاقه مندی ها (Bookmarks)