سلام و سال نو مبارك..
نميدونم كار درستي كردم كه دوباره اينجا مشكلم رو مطرح كردم يا نه. همسرم جديدا تغييراتي در رفتارهاش داده، نه اينكه از روي هيجان و يا اصرار من باشه، من ميدونم با برخورد و اعلام نارضايتي مستقيم من، بيشتر سرخورده ميشه و در خودش فرو ميره و بدتر سراغ اين كارها ميره تا خودش رو اروم كنه، در كل كاري بهش ندارم و به نظرم بايد مشكل خودم رو حل كنم و روي خودم كار كنم تا اينكه روي اشتباهات اون تمركز كنم. اما خوب خودش اينطور خواسته، حرفش اين هست كه اين كارها در شان من نيست و لياقت بهترين ها رو دارم. حرفش اين هست كه ميدونم كه اشتباه كردم تمام اين سالها عمر و سلامتيم رو با اعتياد و قمار از بين بردم. خلاصه فعلا تعطيل كرده تمام اين برنامه هاش رو و با شناختي كه ازش دارم بعد از اين هم دنبال اين مسايل نخواهد رفت.
مساله اي كه من دارم الان اين هست كه واقعا خسته شدم، تمام اين سالها مثل يك ادم اهني كه كوك شده باشه، صبح بيدار شدم، سر كار رفتم، اومدم خونه، كارهاي خونه رو انجام دادم، و شب خوابيدم. يعني تمام روزهاي من به همين صورت بوده، باور كنين تنها تفريح من همون بوده كه با همسرم برم كازينو و از اونجا هم كه ميدونين بيزارم.
مثل يك مرده متحرك شدم، دلم تغيير ميخواد.. دلم روزهاي شاد ميخواد.. دلم ميخواد اصلا حتي دوستان جديد داشته باشم.. دلم ميخواد مجرد باشم و حتي دوباره برم درس بخونم.. اصلا از اين كشور متنفرم.. از سرماي اينجا بيزارم.. بهترين موقعيت شغلي رو دارم، اما حتي از كارم متنفرم.. صبح كه ميرم سر كار لحظه شماري ميكنم كه تموم بشه، اما با خودم فكر ميكنم بر فرض الان تموم شه، برنامه اي ندارم كه جز اون همسر و اون خونه، اون زندون و اون زندانبان..
لعنت به روزي كه اومدم اينجا. من ميبينم به عنوان يك انسان با تمام توانايي و هوش و زيبايي و استعداد و امكاناتي كه دارم، حتي يك روز نميتونم كاري انجام بدم كه شاد و سرحالم كنه. اينقدر اين سالها فرسايشي بوده شرايط همسرم كه اصلا يادم رفته اخلاقيات و روحيات خودم. واقعا مشكل من كجاست؟ درمانش دست كيه؟ كاش يك نفر به من زندگی كردن رو ياداوري كنه.
علاقه مندی ها (Bookmarks)