سلام.
من دختری هستم 24ساله. لیسانس و کارمند. ظاهرم تقریبا خوبه و اخلاق و رفتارم همه میگن عالیه.
پدرم کارمند و مادرم خانه دار هستن. برادرم چند ماهی هست که ازدواج کرده و فقط من مجردم.
خدا رو شکر تا حالا مشکل خاصی تو زندگیم نداشتم. تا وقتی دانشجو بودم همش سرم تو کتاب بود و به فاصله کمی بعد از فارغ التحصیلی کار پیدا کردم و خدا رو شکر درآمد خوبی دارم.
تا حالا سعی کردم پاک زندگی کنم، با هیچ پسری رابطه عاطفی نداشتم. اما از وقتی برادرم ازدواج کرده من خیلی احساس تنهایی میکنم. من و برادرم خیلی بهم وابسته بودیم، تا چند روز بعد از ازدواجش من گریه می کردم. بگذریم.
حالا مشکل اصلی من احساس تنهاییه که روز به روز داره بیشتر میشه. مدتی هست که نیاز به ازدواج رو احساس میکنم. احساس میکنم زندگیم خیلی تکراری شده. اما چه کنم که تا حالا خواستگار نداشتم. گاهی وقتا با خودم فکر میکنم مگه من چه مشکلی دارم؟ چرا بقیه که اصلا رفتارشون موقر نیست، ده ها خواستگار دارن و من هیچی. شاید اگه من هم اهل آرایش های آنچنانی بودم و یکمی دلبری بلد بودم تا حالا ازدواج می کردم. اما من نمیتونم.
چند وقتی هست که یه همکار جدید برامون اومده و برای اولین بار دلم یه جوری شد. احساس کردم همونی هست که من میخوام. ازش خیلی خوشم میاد. همش بهش فکر میکنم. رابطه مون خیلی با هم خوبه. دلم میخواد مرد زندگیم بشه. چیکار کنم مثل من عاشق بشه.
علاقه مندی ها (Bookmarks)