سلام دوستان عزیز،
فرا رسیدن ماه مبارک رمضان رو به همه تبریک می گویم. ان شا الله که طاعات و عبادات همگی مورد قبول درگاه خداوند قرار بگیرد.
بعد از مدت ها به عنوان یک مراجع مزاحم شما می شوم و امیدوارم که بتوانم در یک تصمیم گیری نسبتاً مهم از راهنمایی های شما استفاده کنم. فکر می کنم اکثر شما من رو می شناسید و به خصوص قدیمی تر ها تا حدودی از روحیات و شرایط من با خبر هستند.
چند ماه پیش از طرف مادرم دختر خانمی به من معرفی شد و با رضایت پدر مادرش دوران شناخت رو آغاز کردیم. تقریباً به مدت 3 ماه هفته ای چند تماس تلفنی داشتیم (البته نه به طور مرتب) و فکر می کنم در مجموع 6-7 دیدار حضوری هم داشتیم که البته فقط در 3 دیدار صحبت های جدی در رابطه با ازدواج داشتیم و بقیه مهمانی های خانوادگی بود. خیلی دختر خوبی بود. نکات خیلی مثبت اخلاقی داشت. خیلی خلاصه می گویم که خیلی از معیارهای اخلاقی و مذهبی که من مد نظرم هست رو داشت. و مهم تر از همه یک انسان مومن و ساده و دل پاک بود و خیلی شخصیت مثبتی داشت.
در جلسه آخر صحبت هایمون راجع به روابط اجتماعی بود. متوجه شدیم که کمی دیدمون در این مورد شبیه نیست، ولی به نظر من تفاوت به اون صورت هم زیاد نبود. و همینطور ایشون دو موضوع رو مطرح کرد که یکی از اونها یک شرط برای ازدواج بود. من همان موقع نمی توانستم بگویم که می توانم شرطش رو پذیرم یا نه و ازش زمان خواستم تا نظرم رو بگویم. بعد از 2 هفته پدرش تماس گرفت و گفت که دختر ما منصرف شده. مادرم علتش رو پرسید و پدرش حدوداً چنین چیزی گفت: به نظرم اینها زیادی وارد مسائل جزئی شدند و سوالهایی از هم کردند که مسئله رو پیچیده کردند و کار رو برای خودشون سخت کردند.
من نمی دانم منظورش سوال های من بوده یا سوال های دخترش. ولی تا حدودی از صحبت های پدرش مشخص بود که از این که دخترش جواب نه داده راضی نیست. پدر مادرم هم از اینکه این ازدواج سر نگرفت ناراحت شدند. پدرش در ادامه به مادرم گفت که دخترم فعلاً خیلی مشغول امتحان هایش هست. شما صبر کنید 1-2 ماه دیگر که امتحان هایش تمام شد، من با او صحبت می کنم و بعد شما دوباره با ما تماس بگیرید!
این یک مختصری از اتفاقات افتاده بود، و حالا می روم سراغ سوال من از شما...
حقیقتش من نمی دانم که او رو کلاً فراموش کنم یا اینکه دوباره ازش خواستگاری کنم.
با خودم رو راست هستم. به دور از احساسات و منطقی که به قضیه نگاه می کنم، می بینم نکات اخلاقی خیلی مثبتی داشت و در این زمینه بیشتر از 80% معیارهای من رو داشت. ولی یک مسئله منفی این بود که اون جذابیتی که من دوست دارم در همسرم ببینم رو با وجود 6-7 دیدار حضوری اون طور که باید و شاید نتوانستم در او پیدا کنم. و تا همان دیدار آخر در شک بودم که آیا ظاهر ایشون رو می پسندم یا نه. البته ظاهر دلنشینی داشت و مشکلی در چهره اش نبود. ولی با چیزی که همیشه سلیقه من بوده فرق داشت. حقیقتش هنوز به این نتیجه نرسیده بودم که او برایم اون جذابیتی که مد نظرم هست رو دارد یا نه!
و همینطور مسئله ی دیگر که شاید تا حدودی به مسئله ی قبلی ربط داشته باشد این هست که محبتش اون قدر که از نظر من برای ازدواج کافی باشد به دلم نیفتاده بود!
احساس می کنم هر دو در اوایل آشنایی به علت شباهت های زیادی که در هم دیدیدم، جذب هم شدیم، ولی در ادامه نتوانستیم به هم نزدیک بشویم. ما به جایی رسیده بودیم که دیگر نیاز بود اون فاکتور احساسی کمی وسط بیاید و کششی ایجاد کند برای نامزدی و ازدواج. ولی این اتفاق نیفتاد و نمی دانم که کجای کار رو اشتباه رفتیم. نمی دانم، شاید زمان بیشتری رو باید کنار هم می گذراندیم.
مسئله ی منفی دیگر هم از نظر من همین منصرف شدنش هست. اگر واقعاً دوباره من اقدام کنم و ایشون قبول کند که شناخت رو ادامه دهیم، در ذهن من یک سوال مهم ایجاد می شود که چرا اینقدر راحت از من گذشت؟!
بعد از اینکه پدرش با مادرم صحبت کرد، یک تماس کوتاه با او داشتم و علت رو پرسیدم. گفت که من فکر می کنم ما با هم خیلی تفاوت های اخلاقی و فرهنگی داریم. ولی من در این موضوع خیلی شک دارم، چون تفاوت ها اینقدر زیاد نبود. به نظرم تصمیمش غیر منتظره بود، چون در جلسه آخرش خودش از من سوالهایی پرسیده بود که قرار بود راجع بهشون فکر کنم و بهش پاسخ بدهم (از جمله شرطی که گذاشته بود).
به هر حال من هنوز در ازدواج با او مطمئن نبودم و دوست داشتم که دوران شناخت رو بیشتر ادامه می دادیم و بعد تصمیم می گرفتیم. با توجه به صحبت های پدرش، به نظر شما صحیح هست که من باز ازش خواستگاری کنم و بخواهم فرصت دیگری بدهد تا شناخت رو ادامه دهیم؟ یا کلاً فراموشش کنم؟
از همگی متشکرم.
علاقه مندی ها (Bookmarks)