حالا منظور از این مثال این بود که تقریبا مشابه این وضعیت در سطوح بالای معنوی ممکنه تکرار بشه. اما هر چه تعداد اعمال خوب بیشتر بشه، اونوقت مرز تشخیص خوب و بد نازک تر میشه. مثلا در مثال قبلی تشخیص خوبی نماز بر مجلس گناه خیلی سخت نیست. اما وقتی فرد نماز میخونه، روزه میگیره، و تعداد قید وبندهای اعتقادیش بیشتر میشه. یه جایی باید مثلا بین سرگرمی ضعیف مثل وقت تلف کردن های بیهوده شوخی های زیاد و حرفای بیهوده، آهنگهایی که شاید جامعه اونها رو بد ندونه و مسیر بالاتر سر دو راهی قرار میگیره. اینجا هم مشابه وضعیت فردی که نماز نمیخوند ممکنه ابتدا با تجربه حسی دو انتخاب به نتیجه برسه کدوم بهتر بود. و هی این چرخه تکرار بشه تا زمانی که عقلا به یقین برسه مثلا خوندن یک کتاب، یا حتی فقط پرهیز از حرفهای بیهوده، باعث میشه حال خوب بهتری بهش دست بده، اونوقت به یقین میرسه. حالا بدون داشتن حس معنوی بالاتر طی این دو راهی ها تصمیم به انتخاب عقلانی میگیره و نتیجه ش رو میبینه.در سطوح خیلی بالا مثلا کسی مثل علامه طباطبایی با توجه به توصیه استاد خودش که در حین انجام نماز اگر صورت بهشتی دیدید توجه نکنید، حین خوندن ذکر، حوریه بهشتی از چپ و راست او وارد میشه و ایشان توجه نمیکنه اون حوریه هم رنجور میشه. اگه توجه میکرد گناهی انجام نداده بود اما عمل بالاتر رو انتخاب میکنه.
پ.ن: البته قصد مقایسه عمل اولیا الله با اعمال خودمون رو نداشتم. همچنین در جایگاهی نیستم و قصد توصیه والایی در حد عمل علامه طباطبایی رو ندارم فقط قصدم روشن کردن نکته ای بود که ممکنه در حد مومن عادی برای انسان رخ بده و مسیر بهتر رو انتخاب کنه.چقد طولانی شد
علاقه مندی ها (Bookmarks)