ابی اسمونی همسرم با خانوادش و یک بزرگ فامیل اومدن و من الان چند روزه خونه خودم هستم ... ولی همسرم زیاد به قول و قراراش پایبند نیست
دنیای یاسی فعلا که بی انگیزم ولی سعی میکنم سر فرصت اینکارو انجام...
نوع: ارسال ها; کاربر: yasna1990
ابی اسمونی همسرم با خانوادش و یک بزرگ فامیل اومدن و من الان چند روزه خونه خودم هستم ... ولی همسرم زیاد به قول و قراراش پایبند نیست
دنیای یاسی فعلا که بی انگیزم ولی سعی میکنم سر فرصت اینکارو انجام...
من برای خودم زندگی میکنم فقط عاجزانه از خدا میخوام کمکم کنه به گناه نیفتم
شما هم خواهش میکنم برام دعا کنید
سالم زندگی میکنم و منتظرمرگم میمونم اگر پاک باشم حتما توی اون دنیا طعم خوشبختی و زندگی...
من مطمئنم هیچ وقت طعم ارامش و خوشبختی رو احساس نمیکنم چون نه علاقه ای به این زندگی دارم و نه جرات طلاق.
این رو اینجا نوشتم تا بمونه .. تا 5 سال 10سال 20 سال دیگه گله نکنم که چرا خوشبخت نیستم ...
با توجه به ویژگی های همسرم و زندگیم منتظر پیشنهاداتتون هستم...
خیلی ممنونم اقای مدیر...
بله ای کاش همان روز اول خودم رفته بودم خونه
البته من پیام دادم و زنگ هم زدم که عذرخواهی کنم ولی جواب نداد
بعد از یک هفته امد
پدرومادرم خیلی ناراحت بودند چون از قبل هم...
باهمسرم بحثمون شده قهر کرده منم خونه بابامم
با همسرم بحثمون شده و ازش خبر ندارم
سلام
روز 5شنبه میخواستیم بیایم خونه پدرم نهار که قبلش همسرم تا 11.30 خواب بود و هرچی نازشو کشیدم و با مهربونی...
سلام
روز 5شنبه میخواستیم بیایم خونه پدرم نهار که قبلش همسرم تا 11.30 خواب بود و هرچی نازشو کشیدم و با مهربونی باهاش حرف زدم بیدار نشد
منم یک روز قبل از پریودیم بود و در کل یه کم عصبی بودم خیلی...
سلام
منم میخوام یه خاطره بگم ک مال دیشبه
توی فروردین به خاطر مخاج بالای خاص فروردین عزیز پولی ماهیانه همسرم بهم میده رو نتونست بده
دیشب وقتی اومد خونه خواب بودم این کارتو گذاشت کنار بالشم اولش فکر...
سلام
من پذیرفتم که زندگیم عادیه و البته مشکلاتی هست ک باید حلشون کنم
شاید عجیب باشه ولی با همین پذیرفتن این یک هفته چقدر ارامشم بیشتر شده...
و البته مقالات رو هم دارم میخونم و اجرا میکنم
...
بازهم خیلی ممنونم از پاسختون
این یک ماه با همسرم خیلی سرد بودیم معلوم بود حسابی از حرفاش ناراحته... دلش برام تنگ شده.. و گفت تا وقتی ک تو ذره ای محبت به من داری نمیتونم ازت دل بکنم منم گفتم من هم...
خیلی ممنونم اقای مدیر از پاسختون
درسته باید بیشتر روی خودم و احساساتم کار کنم. چشم
ولی نگرانی اینده نمیذاره راحت باشم
میترسم
اگه بخوام اهمیت ندم اگ شوهرمو به حال خودش بذارم و بهش امید نداشته باشم...
کسی نیست به من کمک کنه؟
البته اینم بگم شوهرم خودشم میگه جدا شیم...
ک منم گفتم باشه جدا شیم
مطمئنننم پشیمون میشه
الان هم با یکی از فامیلاشون ک وکیله درباره مراحل طلاق پرسوجو کرده
یه چیزاییم به مامانشینا گفته ولی نه واضح...
خدایا خودت میدونی که به خاطر تو تمام تلاشم رو کردم شاید کافی نبوده ولی درحد توانم بوده...
خدایا امروز ک مینویسم به شدت سردرگمم پریشون پر از استرس...منم ازت فرسنگ ها دور شدم ولی هنوز هم مطمئنم ارامشم...
سلام..تایپیکای زیادی داشتم
مشکلات خیلیییی زیادی داشتم
. شوهرم بیکاره..ادامه تحصیلم نمیده.. هرروز یه تصمیم برای اینده میگیره ولی هروقت به روزهای عمل نزدیک شده تصمیمشو عوض کرده...
اخلاقشم گاهی...
منظورم ستاره زیبا بود
هلیا خانوم منم اگر یه شوهر مهندس داشتم ک سرکار هم بود قسم میخورم کاری به کارش نداشتم...
شوهر من بیییکاااره... بعد از 5 سال زندگی مشترک! ک پدرشوهرم تمامااا خرجون رومیداده آقا الان به زوور لیسانسشو...
مرسی شیدا جون
پدرشوهرم هزینه زندگیمون رو میدادن چون همسرم دانشجو بود...
همین امروز عصر دعوامون شد ... حرف جدایی شد.. گفتم علاقه و اینده من برات مهم نیست اونم گفت نه مهم نیست نمیذاری کارایی ک دوست...
منتظر راه حل های اقای امین و بقیه هستم...
کم کم دوست دارم به جدایی فکر کنم
تنبلی و بیکاری و بی ارادگی و بی برنامگی یه مرد برای جدایی کافی نیست؟
خیلی ممنونم
منکه دیدم حرفمو قبول نمیکنه در نهایت همینو بهش گفتم
این چند روز یه خورده باهاش سرسنگینم
دیشب باز درباره این موضوع حرف زد منم سکوت کردمو بعدگفتم من نظرم و حرفامو زدم حالا دیگه هرجور...
از مشاورا و اعضای فعال خواهش میکنم به تایپیکم سر بزنید
ایا این مرد مرد زندگی میشه؟
یا دارم اب درهاون میکوبم
چ کاری از دست من برمیاد؟
سلام کموبیش با مشکلات من اشنا هستید
تو تایپیک قبلیم گفتم ک همسرم قبول کرد بره مشاوره وخیلی بهتر شده اخلاقش
اگر یادتون باشه پارسال ارشد داد شبانه قبول شد ولی به بهانه های مختلف نرفت و البته اخرش...
مرسی از پاسختون
من اشتی کردم
ولی مشکل دقیقا اینجاست!!
مثل اینکه از قبل قرار نذاشتن .همون موقع دوستش زنگ زد و اینم قبول کرد. .. اصلا براش مهم نبود ک من تو چه وضعیتی هستم...حالا سرش درد میکرد خب...
سلام
امروز همسر من دقیقا سر اذان ظهر بیدار شد یه دو ساعتی میوه و تلویزیونو ... بعد گفت سرم درد میکنه و میرم بیرون یه دوری بزنم از اونجایی ک نمیتونه زیاد چیزیو ازم مخفی کنه معلوم شد میخواد با دوستاش...
منم میخوام یه خاطره بگم که مال بعد از انقلابه:103: انقلاب شوهرم از ترس جدی شدن من
تولدم بود خیلی ناراحت بودم ک اصلا به رو خودش نمیاره چون مطمینم یادش بود چون تو تقویمش قبلا یادداشت کرده و همیشه...