دلم میخواد خودمو خلاص کنم خسته شدم ، خیلی خستم
سلام
دختری ۳۱ ساله هستم
کاردانی دارم و تو خونم
به مرگ و نیستی فکر میکنم چون امیدی به خوشبختی ندارم.
نمیگم فلجم اما اندام قشنگی ندارم، هر کسی صورتمو میبینه فکر میکنه پوست لطیفی دارم اما نه .. پر از جوش و اسکار و پارگی پوست که جاش قهوه ای و بنفشه.
مچ پای باریک ...نباید اینو بگم خیلی خیلی شرمنده ام حتی سینه هایی نامتقارن دارم
موهای فری که تا شونه میشه دو مشت مو ازش کنده میشه.
صورتی که با آرایش قشنگه بی آرایش مفت نمی ارزه.
اگه یک هفته اصلاح نکنم مثل جنگلیا میشم.
انگشتای بد شکلی که دارم.
نه پولی دارم و نه حوصله درس خواندن.
دوره ی طولانی در خانه بودم بخاطر استرس.. جدیدا بیرون میام.
هیچی ندارم کسی ازم تعریفی بکنه... برادرم میگه تو سرباری و بدردخور... مادرم وقتی عصبانی میشه نفرین و فحش رکیک میده.. هیچکدام منو دوست ندارن و ازشون خیلی حرف های ناراحت کننده شنیدم.
تو یه خونه زندگی میکنم که کوچکتر از هفتاد متره ، نه ماشینی ، نه مسافرتی ، نه مهمانی و نه دوستی.
دو بارم عشق شدم و هر دو بار انتخابم تو زرد از آب در اومد.
امشب یه دختر خیلی زیبا و خوش اندام دانشجوی پزشکی دیدم خوشبحالش حتما خیلی خواهان داره، چه اندام زیبایی داشت، چه پوست لطیفی... هی خدا
دیگه نه خوشم از کسی میاد و نه از مردم... از مرگ میترسم وگرنه خودمو خلاص میکردنم ..، یعنی خاااک..