خراب کردن زندگیم یک ماه قبل از عروسیم با همراهی مادر شوهر و برادر شوهرم
با سلام
من دختری 29ساله هستم و مدرکم کارشناسی ارشد و همسرم 28ساله و مدرک لیسانس و از دو خانواده با اعتقادات مختلف. الان یکسال و هشت ماه از عقدمون میگذره.ازدواجمون به خواست خودمون بود چندسال قبل ازدواج باهم دوستی داشتیم و علاقه شدید دو طرفه بهم.تو جلسات خواستگاری باوجود مخالفت های خانوادم به دلیل نداشتن شغل ثابت اما خانوادش اعلام کردن که حمایت میکنن.بعداز عقدم کم کم مشخص شد که مشکل مالی پیدا کردن وهمون موقع یکی از اقوام نزدیکشون فوت شد و مادرش همش میگفت جشن عروسی باید بعداز مراسم سالگرد فوت باشه.تو این مدت هم شوهرم نزد یکی از اقوام نزدیک من مشغول بکار شد ولی مادرشوهرم همون ماه اول به همسرم یک وام ده میلیونی بصورت اجبار داد که برای آیندمون باشه و حقوق شوهرم بیشترش میرفت برا قسط ها و همیشه میگفت دستم خالیه.و از من و خانوادم چندبار پول قرض گرفت برای مشکلات مالیشون که متاسفانه در بازگشت پول تا الان بدقولی کرد. و بلاخره بنده تصمیم گرفتم با شوهرم برای رزرو تالار برای دو ماه بعداز مراسم سالگردفوت اقدام کنیم که با مخالف خانواده شوهرم به دلیل مشکلات مالی شدیم و قول دادن که دوماه مراسم را عقب بندازیم تا بهترین هارو محیا کنن.منم قبول کردم و همون موقع برای دوماه بعد تالار رزرو کردم.و مراسم سالگرد فوت فامیل مدرشوهرمم رفتم.ولی وقتی برگشتم متوجه شدم که هیچ اقدامی برای عروسیو خونه نمیکنن و صادقانه هم رفتار نمیکنن و شوهرم گفت که باید حداقل خونه و عروسی رو بگیریم قبول کردم ولی دیدم پای قرداد خونه پولی نمیدن و میگن نداریم.منم ناراحت بودم و همراه خانواده شوهرم به عروسی خواهزاده مادرشوهرم نرفتم چون منو دعوت نکرده بودن حتی یه پیام ندادن درصورتیکه بنده برای مراسم فوت هفتصدکیلومتر فاصله رو رفتم برای احترام. دقیقا یک ماه قبل عروسیمون بود که مادرشوهرم به دلیل نرفتنم شد دشمنم و نیومد به خونش موند کنار خواهرش تا هیچکاری از کارهای ماصورت نگیره.شوهرمم غرق استرس همه چی بود یه شب بهم گفت حدودپانزده میلیون پول توی یه بازی شرطی توی اینترنت باختم و کلی بدهی دارم.و کلا تالار رو کنسل کردن.و بردار شوهرمم با دوست دخترش هرشب تو گوش شوهرم رویایی خارج خوندن که بریم و چون من مخالفت کردم شدم بدترین زن دنیا و خیلی توهینو حرفو بی احترامی بینمون پیش اومد و شوهرمم به دلیل توهین های همون فامیلم که پیشش کار میکرد از کارش زد بیرون و مصمم تر برای خارج رفتن با کلی جنگ و دعوا بینمون.تا عروسی کنسل شد مادرشوهرم برگشت خونشون و با من سرد شد خیلییییی.و از اون روز به بعد هرکاری کرد تا منو از چشم شوهرم بندازه و موفق شد.برادرشوهرم رفت خارج و شوهرم موند و قهر با منو تصمیم به جدایی گرفت و هزار عیبو ایراد رو من گذاشت.که هرکی باهاش صحبت میکرد میفهمید حرفاش چقد خاله زنکی هست و حرفای مادرشوهرمه.خلاصه یک ماه قهر بود و سمت من نیومد و خانوادم دوبار ازش خواستن بیاد صحبت کنه. ولی وقتس اومد فقط عیبو ایراد از من گرفت و خیلی گستاخانه گفت من همینم اگه دخترتون میخواد زندگی سخت رو کنارم شروع کنه بسم الله اگه نمیخواد..ولی همه از حرفاش متوجه شدن علاقه قبل رو دیگه نداره وفقط خارج تو سرشه. و هیچم خانوادش تو این مدت سراغی نگرفتن.
بقیه مطلب رو میزارم تو یه