فکر می کردم بر خاطرات تلخ گذشته ام غالب شده ام اما اینطور نبوده!
سلام.
سال نو مبارک.
درست مقطع ازدواج من، پدرم که وضع مالی خوبی داشت و بین همه به خیّر بودن و دست و دل بازی معروف بود، دچار مشکلات مالی شدید شد و زندگی خانواده من از این رو به اون رو شد. به طبع رفتار اطرافیان هم خیلی تغییر کرد و از اون جایی که این مشکل روی مسائلی مثل کیفیت و کمیت جهیزیه ی من هم تاثیر گذاشت، من شاهد برخورد های ناخوش آیند زیادی از جانب خانواده همسرم بودم و خاطرات تلخ زیادی برام رقم خورد. البته همسرم هیچ وقت پشت من و حتی خانوادم رو خالی نکرد و باعث شد رفته رفته اطرافیان هم برام ارزش قائل بشن و حرفی از گذشته به زبون نیاد. گذر زمان هم باعث شد من کدورت ها رو کنار بذارم و با حسن نیت از انجام هر کاری که برای خانواده ایشون از دستم بر میاد کوتاهی نکنم.
اما حالا؛ پدرم بعد چندین سال موفق شده تا حدودی به اوضاع سر و سامان بده به لطف خدا.
پیش از ازدواج، از لحاظ رفاهی، من خیلی سرتر از خانواده همسرم بودم و در سال های اول زندگی خیلی تحقیر شدم. حالا مشکلم اینجاست که انگار تاثیر آزار اون روزهاشون داره در وجودم زنده می شه و فکر می کنم دوست دارم خودم رو ازشون کنار بکشم. من فکر می کردم اون ها رو بخشیدم اما حالا می بینم که این طور نیست!
همسر من در تمام این سال ها همه جوره حمایتم کرده. مثلا بخش مهمی از سیسمونی بچه رو خودش خرید و هیچ کس هم نفهمید.
چند سالی هست که پدر و مادرش هم واقعا هرکاری که از دستشون بر اومده برام کم نگذاشتن.
اما متاسفانه الان این فکر از ذهنم عبور می کنه که باید به روشون بیارم به خاطر چند تیکه خرت و پرت با من چه رفتاری کردن و چه قدر کم گذاشتن.
مخلص کلام این که اون حسن نیت سابق رو تو کاری که براشون انجام می دم و لبخندی که به روشون می زنم ندارم و این نگرانم کرده!