-
سلام
توضیحات شما خیلی برای من واضح نبود،شوهری که زمانی خوب بود و بعد از شکست عاطفی در رابطه با پدرخانمش دچار اعوجاج شده!
اون چیزی که از رفتار همسرتون تعریف میکنید در ارتباط با سایرین و حتی خود شما میشه گفت که یه ادم ناشی در بد بودن هست!
یعنی یک سیکل معیوب اونو به این سمت هدایت کرده.
و میشه حدس زد که جزو افرادی هست که به راحتی اعتماد 100 درصد میکنه و کم کم و شاید یکباره اعتمادش سلب میشه. این مشکل همسرتون رو خانم عشق افرین تو یه تاپیک بررسی کرده بود.
اما چرا اعتماد شکنی پدرتون و همسرتون اینقدر ادامه و نشت داشته به سایر روابطش؟!
جوابش خیلی ساده س...
خانواده پدری شما از اون خانواده ها هستند که داماد هر چقدر هم خوب باشه یک فرد غریبه میدوننش و داخل مجموعه خانوادشون نمیکنند،درحالیکه همسرتون خودش رو پسر خونواده شما میدونسته.وقتی تصورش با واقعیت تلخ تعارج پیدا میکنه دچار اعوجاج شخصیتی میشه و از فرم خارج میشه و بعد از اون اتفاق کاملا قابل حدس هست که شما هم بعنوان همسر با همسرتون همدل نبودین و احتمال بسیار زیاد رفتار پدرتون رو ماستمالی کردین و حتی واکنشی که موردنظر همسرتون بوده و بیان انتظارتون از پدرتون سکوت کردین،که این هم برمیگرده به شخصیت احتمالا مهرطلب شما که سعی در راضی نگهداشتن دیگران دارید.
حالا اینا رو بگذارین کنارهم ، یک واقعیتی که ما ایرانیها عمدتا عادت کردیم بیان حقایق نکنیم و سعی در توجیه مسائل داشته باشیم.همسرتون رو در تنهایی فرو برده و نتونسته همراه پیدا کنه و با توجه به مهارتی که ندارند در بیان نظرات مخالفش،موجب شده که بجای اینکه موافق بیشتری پیدا کنه تازه یک اختلاف جدیدی هم اضافه بشه.اون تا انتقام نگیره و تا اطرافیان به اشتباهاتشون اعتراف نکنند و درصدد جبران نباشند هیچ وقت خوب نمیشن مگه خالق بهش رحم کنه.
شما ادمش هستین که همسرتون و مواضعش رو باور کنید و قبل از اینکه ایشون موضع گیری کنه ازش دفاع فعال کنید؟بعید میدونم!
اگه یه ذره احتمال خوب شدن داشته باشه،اون اینه که باور کنه تو خونه خودش تنها نیست
شما خیلی حرکات مثبتی داشتین ولی ته دلتون امیدوارین روابط همسرتون خوب بشه با اطرافیان.واین چیزی که همسرتون حس میکنه و باعث میشه نتونه دائمی باهاتون خوب بشه.ببینید میتونید باور کنید حق با همسرتون هست و نسبت به اون غیرت داشته باشین و ازش دفاع کنید؟!:72:
-
سلام آقاهادی.ممنون از حضورتون.
بله شما درست میگین من تاچندسال پیش فوق العاده بی مهارت بودم نه اینکه مهرطلب باشم فقط فکر میکردم تادو طرف از هم متنفر نشدند میتونم با سیاست کاری کنم که به اونجا نکشه ولی متاسفانه نشد.
الان هم تنها کاری که میتونم بکنم درمقابل رفتارهای بی منطقش سکوت کنم وفقط به حرفش گوش کنم ودرمقابل شکایتهای منطقیش درپقابل هرکی که باشه ازش دفاع فعال کنم.
ولی به نظرتون کسی که مدام وسیله ای توی ماشینش نگه میداره که اگه کسی توی خیابون بهش گفت تو باهاش بیفته به جون طرف چه دفاع فعالی ازش میمونه.چندروز پیش دوباره یه میلگرد زیر صندلی ماشین قایم کرده بود که به بهونه شستن وتمیزکردن ماشین اونو برداشتم ولی باقفل فرمون چکارکنمممم؟
فقط قربون صدقش رفتم وگفتم تورو خدا اینقدر به خاطر دیگرون به خودت وقلبت فشار نیار هیچکی ارزششو نداره که بخاطرش اذیت بشی.ولی.یه بار اگه خدای نکرده توی خیابون به همین درجه ازخشم برسه وبزنه باهاش یکی رو بکشه اون موقع چه خاکی توی سرم کنم!!
شاید الان بگین جلو جلو منفی نگری نکن ولی این چیزها رو دیدم که میگم.
درمورد اون قسمت آخر که گفتین احساس تنهایی میکنه اتفاقا بارها به گفته خودش تنها جایی که احساس امنیت وسرخوشی داره درکنارمن وبچه هاست.الان هم شکرخدا اعتماد صددرصد بهم داره فقط وسواس فکری ومنفی نگریش درمورد دیگرانه که آزارش میده
راستی اینو هم فراموش کردم بگم که اتفاقا بابای من همون رفتاری که با داداشام داره باشوهرم هم داشت عادت نداره خودشو توی دردسر بندازه اگه توانایی کاری رو داشته باشه میکنه وگرنه نیس که بخاطر دیگرون کاری خارج ازتوانش کنه.توتاپیک اولم هم گفتم توقع داشت موقع ساختن خونه بابا کمکش کنه درحالیکه بابام خودش به پولش احتیاج داشت وبهش پیشنهاد داد میخوای به اسم خودم برات وام بگیرم که بهش برخورد وگفت وام رو که خودم هم میتونستم بگیرم اون اگه تورو دوست داشت میبایست اولویت اولش تو باشی نه خودش.
ولی بازهم ممنونم ازتون که چقدر خوب همسرم رو درک کردین،این حرفها بهم امید میده که اونقدرها هم غیرطبیعی نیست رفتارش وممکنه دیگرونی هم باشند که این رفتارها رو داشته باشن
-
لطف دارید که وقتی برای پاسخ گذاشتید، وقتی پاسختان را خواندم نگران شدم که تاپیکهای چی کسی را خواندم و به اشتباه برای شما پست گذاشتم که اینطور جواب درپی داشته.دوباره به تاپیکها و پستهایتان مراجعه کردم دیدم که اشتباهی نشده.با توجه به اینکه قرار نیست در همدردی ،دردی به دردهای استارترها اضافه شود بنده پاسخی نمینویسم.
یک تاپیک دارم که در مورد مشکل خاله ام هست.وقتی از من که از ایشان کوچکترم دعوت کردند که مشکلشان را بشنوم دیگران توصیه کردند که نروم چون همسرش بسیار تندخو شده و با پرخاش و تهدید پذیرایی میکند.
با اینحال چون خاله ام حقی به گردنم دارد با همسرم رفتیم و همانطور که گفتند بسیار تند بود،طوری که همسرم و خاله ام قالب تهی کرده بودند که بمن حمله کند و مدام سعی در کنترلش داشتند.هر دفعه که شوهر خاله ام شکایتی را راجع به خانواده خاله ام مطرح میکرد و خاله ام سعی داشت رفتار انها را بگونه ای توجیه کند ،شوهرخاله ام بیشتر گر میگرفت و اتشی تر میشد. یکدفعه گفتم درست میگی اقا این رفتار فامیل ما اشتباه بود،یک مکثی کرد وبعد گفت ای والله. مشکل بعدی را گفت،گفتم حق با شماست اشتباه کردند. دست اخر بقدری نرم شده بود و اعتماد کرده بود که من رو وکیل کرده بود تا مسائلش رو در فامیل پیگیری کنم و خودش رو از این داد وقال کنار بکشه.
اگر همه کسانی که رفته بودند بخاطر بدبینی و نگرش منفی شان سعی نمیکردند از گفتن حقیقت طفره بروند و توجیه کردن رو برای خودشان وسیله نمیکردند شوهرخالم برای اثبات خودش تهدید نمیکرد که خونشان را میریزد و قلم پایشان را میشکند!
بهرحال قصدم ازردن نبود ،نوری را به گوشه ای تاباندم تا دیدنیها دیده شود.در پناه خدا:72:
-
آقاهادی اتفاقا اون تاپیک رو به دلیل شباهتی که با گوشه ای اززندگیم بود میخوندم که شاید یه راهکار توش باشه ومن تابه حال به فکرم نرسیده باشه.حتی یه پست توی تاپیک دیگه ازتون یادمه که درمورد بوسیدن دست وپای مادرتون بود که چقدر اون روز گریه کردم ودلم تنگ خونواده ای شد که فقط امید دارم توی دنیای دیگه بتونم دست وپاشونو ببوسم وازشون حلالیت بخوام توی این دنیا باین اوصاف دیگه تبدیل شده برام به یه آرزوی محال.
خیالتون راحت من ناراحت نمیشم اگه راهنماییم کنین.درسته که اصلاحال روحی خوبی ندارم ولی اینجا نیومدم که مدام تایید بشم دلم میخوادزندگیم اصولی درست شه واگه حرکتی دارم انجام میدم درست باشه.
درمورد صحبت باهمسرم توی تاپیکهای قبلیم هم هست که چندین بار بابام باهاش صحبت کرد وجاهایی رو که اشتباه کرده بود قبول دار شد وعذرخواهی کرد که درهمون لحظه همه چی خوب وعالی شد ولی بزرگترین مشکل من ذهن خوانی همسرم هست که به گفته دکتر ومشاوراین مشکل هم ناشی ازوسواس فکریش هست(همسرم چندسال تحت درمان بادارو بودند وبعد ازچندبارشوک حالش بهترشد که باکم شدن داروهاش بیماریش به این سمت برگشت)
من خیلی دلم میخواد کمکش کنم چون میدونم ریشه خیلی از مسائل به دوران کودکی وحالش در خونوادش هست.مادری که دوتاازپسراشو خیلی بیشترازبقیه دوست داره وتوی این سالهای زندگی مشترکم بارها عیوب ظاهری همسرم رو ازجمله اینکه قدت کوتاهه،چاقی،دماغت بزرگه و...اززبونش جلوی دیگرون شنیدم بااینکه ازنظرمن وکل خونوادم همسرم رویهم رفته قیافه قشنگی داره.
ایناگوشه خیلی کوچیکی ازرفتارهای مادرش هست بااینکه بنده خدا برای من مادرشوهرخوبی بوده ولی برای پسرش.....
من وخونوادم ازهمون اول متوجه این مشکل شدیم وسعی کردیم این جای خالی رو توی زندگیش پرکنیم خب موفق هم بودیم ولی به قول شماهمسرم ازجمله افرادی هست که به دیگرون وقتی قرار باشه اعتماد کنه صددرصد میکنه ولی ازاونجایی که همه انسان هستیم وجایزالخطا.اشتباه کردیم وهمسرم هم طبق اون شخصیتش دیگه نتونست اونا روببخشه.پدرم هم که چندبار باهمسرم صحبت کرده بود ونتیجش رو بدتر دیده بود دیگه حاضر به همکاری نشد.
حالا باتوجه به این صحبتها کاری هست که من بتونم انجام بدم؟
ازهمین جاازهمه دوستانی که توتاپیکم شرکت کردند ودوستانی که حتی پای پستها تشکر زدند ازهمراهیشون کمال تشکر رو دارم .این همراهی فوق العاده برام ارزشمنده،انشالله خدا گره از کار همتون بازکنه:323:
-
سلام آرزوی عزیز
با اینکه امتحان مهمی پیش رو دارم ولی رفتم تاپیک های قبلیتون رو خوندم و واقعا ناراحت شدم از رفتار همسرتون.. البته من صرفا پیامی که براتون میذارم جهت یه سوال از خودتونه نه راهنمایی که در مقام و جایگاه مشاوره نیستم. اینکه بنظرتون تحمل این شرایط سخت و دوری از خانواده و محروم کردنشون از دیدن تک دختر و نوه هاشون و مشکلات روحی و روانی فرزندانتون فقط بخاطر دوست داشتن خودتون نیست؟ اینکه نگران خودتون هستین یا نگران رفتارهای همسرتون که گفتین تهدید هایی هم تو این زمینه ها داشته! البته گفتین که پدرخوبی برای بچه هاتون هست ولی فقط زمان هایی که حالشون خوبه، که البته بنظرمیاد توی مواقع عصبانیت تاثیر خودشون رو روی بچه ها گذاشتن.. بنظرم این سوال رو از خودتون بپرسید. من احساس خودخواهی تون رو این وسط دریافت کردم. خودخواهی و لجبازی تون برای جلب توجه و محبت همسر.
بازم ببخشید اگه پستم غیرحرفه ای بود. فقط رفتارتون برام قابل هضم نیست در عین حال احساس میکنید که خیلی فداکاری میکنید از طرف دیگه تو شرایط سختی بچه هاتون رو بزرگ میکنید.
-
نقل قول:
راه سوم چیه گیسو جان ؟
آرزو جان گفتی باید با همسرت مثل یک روان درمانگر برخورد کرد .
این فقط تو نیستی که باید اینطور رفتار کنی بلکه خانواده های هر دو هم باید اینچنین باشن.
ببین آرزو جان
همسرت بیش از همه داره اذیت میشه ازین وضعیت ، دست خودش هم نیست
او به شدت به دیگران بدبینه و فکر میکنه هر حرف و برخوردی یه نیت بدی پشتشه .
یک خانواده متحد و عاطفی میخواد که با درایت همسرت رو به جمع خانوادگی برگردونن .
یعنی همسرت بیشترین چیزی که از سمت خانواده ها لازم داره گذشت و برخورد کریمانه است .
حتی اگر لازمه با برادر شوهر و پدرت و برادرت و ... صحبت کنی ، ازشون بخواهی در درجه اول به خاطر تو و بچه هات اینطور باشن .
بعد هم بدون اینکه همسرت رو آدم بد و بیمار و زورگو معرفی کنی ازشون درخواست همکاری کنی .
درواقع اونها رو در موضع یاری رسان قرار بده و حس عاطفی شون رو تحریک کن .
پس شما باید 2تا هدف داشته باشی :
هدف بلند مدت : دیدار تو و فرزندانت با خانواده ها بدون حضور همسرت .
هدف بلند مدت تر : دیدار همسرت با خانواده . ( که زمان بره )
اینطور نیست که تو چند سال خانواده ها رو نبینی بعدش چون حساسیت همسرت فروکش کرده پس مشکل حل شد ،
بلکه حضور همسرت آغاز تلاش خانواده است .
اگر یه آدم معمولی اشتباهی کرد تندی کرد باید پای اشتباهش بایسته
اما در مورد همسرت برعکسه
یعنی اگر رفتار درست و بالغانه با یه آدم معمولی رو با همسرت داشته باشی نتیجه بدتر میشه .
هر رفتار تنبیهی و غیر کریمانه نتیجه بدتری خواهد داشت
و او رو از خانواده ها طرد تر میکنه .
رفتار کریمانه چیه ؟
درشتی میکنه ، خانواده نشنیده بگیرن بعدا شما سر فرصت بهش میگید همسر جان دل فلانی رو شکستی .
از در وارد میشه مثل برج زهر مار ( دور از جون ) خانواده گرم به استقبالش برن .
حرف میزنه تاییدش کنن .
بیشتر بهش احترام کنن .
توقع زیادی هست برای همینم اسمش رو گذاشتم "کریمانه "
اما چاره ای نیست به هر حال همسرت بچه اون خانواده و داماد خانواده خودتون هست .
در مورد دیدار خودتون با خانواده ها یکی از کارها که کمک کننده است اینه که
میتونی از همین پزشک پسرت کمک بگیری
ایشون یکی از علل مشکل پسرت رو دوری از جمع های صمیمی خانوادگی و فامیلی عنوان کنن
یا شاید بهتر باشه به جای علت مشکل بگه ، دیدار خانواده ها یکی از نسخه ها ست .
و ازش خواهش کنن شما و بچه هات خانواده ها رو ببینید بدون حضور همسرت .
قرار نیست همسرت هم اوکی بده ، بلکه اینا مقدمه است .
میدونی تولدجان
نرم شود به یک نگاه کریمانه
دل کافر یا جنون شبانه دیوانه
اشتباهای همسرت با دیگران رو هم به همون زبون سوم شخص بهش بگو .
دل نفر سوم شکست.....
نفر سوم دوست داشت که ....
نفر سوم فکر کرده بود که ....
-
تولد جان اگر خانواده ها حاضر به همکاری نیستن
یعنی خیلی براشون سخته که ماهی چند ساعت به اندازه یه مهمونی کوتاه
بخوان صبوری کنن ،
این یعنی حضور همسرت هم برای خودش مخربه هم برای شما
چون به هر حال تنش زا خواهد بود و شرایطو بدتر میکنه .
پس فعلا روی ارتباط خودت و بچه ها با خانواده هاتون برنامه ریزی کن .
بدون حضور همسرت .
ضمن اینکه همه این ها وقتیه که همسرت خودش حاضر نیست روانکاوی
و درمان بشه .
وگرنه اگر خودش حاضر میشد پروسه درمان رو طی کنه اینقد شکننده و بدبین نمیشد .
و میتونست ارتباطشو مدیریت کنه .
به هر حال ایشون حاضر نیست درمان بشه و گذر زمان هم گاهی کمک کننده است گاهی تشدید کننده .
اگر تو خوب عمل کنی انشاالله برای شما کمک کننده میشه .
ممنون که اینقد قوی و عاقل هستی .
-
گیسوکمند جان یه چیز دیگه جهت یادآوری متاسفانه همسرم خیلی خوب میفهمه که اگه حرکت بدی انجام بده همه ظاهرا برخورد خوب انجام میدن ولی قطعا توی دلشون راضی نیستن ازاین وضعیت وممکنه توی دلشون بدوبیراه هم بهش بگن.مشکل چندسال اخیر منم همینه حرفی اگه فلانی توی دلش بزنه میگه پشت سرم گفتند.وهمه رو آدمای ریاکار میدونه که اگه برخورد واقعیشون رو نشون بدن یه حرفیه اگه برخورد کریمانه ای داشته باشند یه حرف دیگه است.ازحق نگذریم بابام همیشه رفتارش باهاش محترمانه بوده حتی جایی محکم توی سینه بابام کوبید که بابام گفت چشم چشم من دیگه هیچی نمیگم شماعصبانی نشو.ازنظر همسرم این کار یعنی ببینین من چقدر بزرگوارم وفلانی چقدر نفهم.
خلاصه این خانه از پای بست ویران است انگار که توی این وضعیت کشور فقط باانتخاب خوب اعضای شورای شهر فکرکنیم قراره چرخ اقتصاد مملکت بچرخه همه مشکلات حل بشه و اوضاع گل وبلبل بشه
-
تولد آرزوی عزیز
البته که تو شاید حتی بیشتر از توانت هم برای رابطتون تلاش کردی
پدر یا مادر و بقیه خانواده شما با همسرت مثل فرزند خودشون یا برادرت برخورد کردن
شاید حتی کمی هم محتاطتر برخورد شده باشه با ایشون .
ما میدونیم که مشکل از سمت همسرت هست که دچار بدبینیه .
وگرنه نمیشه کسی رو سرزنش کرد و خانواده ها مقصر نیستن .
بنابراین عزیزم ناراحت نشو و دنبال مقصر یا دنبال اثبات کسی نباش .
از همون پست اول یا تاپیکهای قبلیت مشخص بود مشکل از همسرت هست .
مشکلی که به مرور زمان حل میشه انشاالله
و در کنار این مشکل زندگی شما آرامش لازم رو هم داره .
اما اینکه صرفا این مشکل همسرت در ارتباط با دیگران چقدر طول میکشه و چند درصد معلوم نیست
پس تو بیشتر از اینکه به قله فکر کنی ( به نتیجه ) به مسیر فکر کن ( به اینکه شرایطو مدیریت کنی )
توی این اوضاع رابطه دونفرتون خوب باشه .
بچه ها توی جمع و خانواده ها حاضر باشن .
و..
ونیاز نیست خودت رو درگیر این حواشی که مینویسم کنی و براش انرژی صرف کنی
صرفا جهت اطلاع و اینکه احساس کردی شاید خانواده ها محکوم شدن مینویسم :
در مور اینکه گفتی همسرت از هر برخوردی یه برداشت منفی داره
خوب این خصلت منفی نگری هست .
آرزو جان موردی بود که یه بچه( نوجوان 17ساله ) گستاخ و سرسختی میخواست درمان بشه
یکی از نسخه های پزشک این بود که پدر و مادرش هر شب به اتاقش برن و باهاش چندجمله صحبت کنن
سعی کنن نوازشش کنن و..
حتی اگر ترشرویی یا تندی کرد این کار رو ادامه بدن .
خلاصه اینکه چون رابطه یه رابطه خونی و عاطفی بود و پدر و مادر هیییچ توقعی از فرزندشون نداشتن
همکاری لازم رو داشتن .
یعنی به بچه شون نگاه بالا به پایین نداشتن
توقعی نداشتن پس در نتیجه احساس اینکه خیلی دارن از خودگذشتگی میکنن نداشتن .
خیلی از ما شاید تا این حد طرفیتمون بالا نباشه که این پدر و مادر چنین طرفیتی داشتن .
برای همکاری در درمان یه بیمار هم همچین ارتباطی رو میطلبه
که نگاه بالا به پایین توش نباشه
بدون هیچ بغض و ناراحتی فراموش کنن چی شنیدن چی دیدن .
یه وقت یه نفر برای بچه خودش هم این نوع نگاه رو نداره این ظرفیت خیلی بالا رو نداره .
همه که یکی نیستن .
پس بازم تو توقع بیشتر و فراتری نداشته باش از خانواده ها و نه ناراحت باش .
ضمن اینکه همسرت بدبین هست و نیاز به درمان داره به جا .
اما خوب هر آنچه از دل برآید لاجرم بر دل نشیند
انرژی آدما بدون شک منتقل میشه .
این انرزی گاهی در یک رفتار منتقل میشه گاهی به مرور زمان آدما خودشون رو لو میدن .
حتما هم نیت بدی ندارن
مثلا پدرت گذشت میکنه به خاطر تو ، تا همین جاش هم خیلی لطف میکنه
اما شاید واقعا دلش شکسته باشه از همسرت
یا نگاهش نسبت به همسرت تغییر کرده باشه .
و اینها منتقل میشن .
برای همکاری نیاز به تیمی داری که علاوه براینکه اینطور مثل پدرت درایت دارن
هم ظرفیت خیلی بالایی داشته باشن .
و هم رابطشون و احساسشون به همسرت حس عمیق عاطفی باشه ؛
تا نگاهشون ناخودآگاه بالا به پایین نباشه .
چون همسرت همینطوری بدبین هست وای به حال اینکه یه حس منفی هم دریافت کنه .
و تو این تیم رو نداری اشکالی هم نداره
میشه همون صحبتای پست قبلیم .
تولد آرزوی عزیزم خیلی ها خانوادشون این گذشت و درایت خانواده ی تو رو ندارن
بلکه خودشون زخمی هستن و مشکلی روی مشکلات از بس توقعات عجیب دارن
پس هر انتظار بیشتری از خانوادت شاید حتی منطقی هم نباشه .
:72:
-
باتشکرفراوان از دوستانی که وقت گرانبهاشون رو توی تاپیکم گذاشتند.موضوعی که نیاز به همفکری دارم وشاید خیلی ربطی به این تاپیکم نداشته باشه اینه که همونطور که تو پست اولم گفتم همسرم باخونوادش به مشکل برخورده واین شدیدا داغونش کرده والبته منم همینطور شدم.
جدیدا حرفهای جدیدی میزنه:من میدونم بچه سرراهیم وگرنه چرا به بچه های دیگه شیرخودش یاشیرخشک داده به من شیر زن همسایه؟!
.چرا توسربازی دوبارهم زنگ نزدند احوالی بگیرن؟!
کی میتونه به بچش بگه تو زشتی وشبیه بقیه بچه ها نیستی؟!!
چطور تونستند ازبین من وبرادرم یکی رو انتخاب کنند ومنو طرد کردند؟!!!
وخلاصه حرفهای از این دست زیاده،که من نمیدونم چه جوری باهاش همدلی کنم وقتی به این نقطه حساس اززندگیش رسیده که احساس بی هویتی میکنه!
باهیچکی هم نمیتونم درتماس باشم که یه مسلمونی بیاد اینا رو باهم آشتی بده که اگه به گوشش برسه استارت این حرکت ازسمت من بوده دیگه حسابم با کرام الکاتبینه:103:
من میدونم اونا به این شیوه میخوان رفتارهای بدش تو این چندسال رو تنبیه کنند ولی اثر عکس گذاشته وحال اونو بدتر کرده.
خلاصه فکرمیکنم خدا از زمین وزمان داره برام میباره ،گره کوری توزندگیم افتاده که هیچ جوره نمیتونم بازش کنم،چقدر دووم بیارم تواین شرایط فقط خودش میدونه وبس!
نمیدونم به تنهایی چقدر میتونم جای خالی دیگرون رو براش پرکنم،وقتی میدونم که کافی نیستم.مگه چقدر میشه شوخی کردوالکی جو خونه رو شاد نگه داشت؟چقدر میشه فیلم دید؟دیگه هوا سرد شده پارک هم نمیشه رفت!!:54:
اصلا چه جور میتونم به تنهایی کاری کنم که حسهای بدش تقلیل پیدا کنه هرچند موفق بودم ولی برای مدت خیلی کوتاه.