-
تفکرا و احساسات ترسناک
سلام دوستای خوبم ، سلام تالار خوب و پر رونق همدردی
وای خدا جون من چقدر اینجا رو دوست دارم.
مشکلی همیشه از کودکی ( از اون موقع که یادم میاد) باهام بوده همیشه و میخوام در موردش حرف بزنم.
دلیل این حرف زدن اینه که الان احساس میکنم مشکلم شدیدتر شده. بیشتر میاد سراغم.
من به شدت ترس دارم. سعی میکنم تمرکز کنم و دسته بندی شون کنم.
1- ترس از دست دادن عزیزانم : این شدیدترین حالته که به سراغم میاد. من زیاد فکر میکنم که دارم عزیزی رو از دست میدم. مثلا تلفن که زنگ میزنه من فکر میکنم خبر مرگه کسی رو میخوان بدن. این ترس در مورد افراد خیلی نزدیک مثل پدر و مادر و برادرام و همسرمه. همش فکر میکنم مردن. یا میمیرن به زودی.
گاهی وقتا هم فکر میکنم زخمی و چاک چاک هستن. یعنی فکر میکنم مثلا دستی از این کسایی که نام بردم قطع شده. چمشون کور شده .
واقعا حلم بد میشه. گاهی وقتا تو خوابم میبینم. یه بار خواب میدیدم بابام با یه سینی زده و سر برادرمو نصف کرده.
2- ترس از مردن خودم: البته از خود مرگ ترس دارم. نه زیاد ولی.
بیشتر از نوع مردن ترس دارم. مثلا فکر میکنم من قراره غرق بشم. (این بدترین نوعیه که به ذهنم میاد) یا فکر میکنم انفجاری رخ میده و....
یا فکر میکنم تو یه تصادف وحشتناک ...
3- ترس از بعضی چیزای دورو برم: مثلا به هیچ عنوان نمیتونم از بلندی نگاه کنم. بسار از ارتفاع وحشت دارم. مثلا از باز کردن در یه کمد یا بردن دستم به زیر تخت وحشت دارم. از تنهایی (بعضی شبا مجبورم تنها بخوابم) واقعا میترسم و تموم لامپا رو روشن میزارم.
نتیجه : بسیار خواب سبکی دارم و به قول اطرافیانم خیلی بد از خواب بیدار میشم. مثلا کافیه کسی بخواد آروم صدام کنه. من تو خواب هفت پادشاهم باشم، عین فنر و با چشمای گرد و حال بد میپرم از خواب. خیلی این حالت برام سخته. دیگران ترجیه میدن بیدارم نکنن تا خودم از خواب پاشم .اما خوب همیشه امکانش نیست. (البته بعد از بیدار شدن حس میکنم تپش قلب دارم)
2- تهوع : یادمه یه بار تو خونمون بابام میخواست باهام دعوا کنه . (حدود 12 سال قبل) چیزی که دم دستش پود پرت کرد سمتم. عمدا طوری پرت کرد که به من نخوره. اما من ترسیدم و بلافاصله حالم بهم خورد و بالا آوردم. الانم اون صحنه که یادم میاد و یا اتفاقات دیگری برام میوفته و میترسم، بالا میارم.
خواهشم اینه که بهم بگین این حالتا یعنی چی؟
شایدم البته طبیعی باشن. کسی دیگه بین شما دوستای خوبم اینطوری هست؟ :302:
-
سلام مهربونی عزیز
خوبی؟
همسرت خوبه
چه خوب که هستی
بین مهربونی من هم ترس زیاد دارم البته نه از این نوع ترس هایی که می گی
البته یکمشو دارم از نوع تو .ولی نه انقدر
ولی منم از تنهایی خوابیدن می ترسم و چراغ هارو همه رو روشن می زارم.
یا اگر کسی تو خیابون ازم سوالی بپرسه اولین چیزی که به ذهنم میاد اینکه اون فرد مزاحمه یا دزده و سریع دور می شم ازش....البته به محیط و خود فردم بستگی داره ولی 80 درصد موارد تو خیابون وقتی کسی نزدیکم میشه تپش قلب شدید می گیرم و دلم هوری میریزه پایین........
خیلی دنبال علتش بودم یکی از علتهاش می تونه کم خونی باشه که فرشته مهربون به من گفتن
و من بررسی کردم کم خونی داشتم اونم شدید.
که الان مدتی قرص آهن می خورم نمی دونم دارم تلقین می کنم یا واقعیه ولی ترسم کمتر شده واقعا.........
مورد بعدی که به نظرم میرسه اینکه می تونی با دعا کردن به آرامش برسی.دعا برای سلامتی خودت و اطرافیانت
درمورد حالت تهوع خوب ی واکنش عصبیه
منم تو بیمارستان و آزمایشگاه که وارد میشم حالت تهوع می گیرم.....
تاپیک من رو بخون فکر میکنم کمکت کنه برای من واقعا عالی بود این تاپیک
http://www.hamdardi.net/thread-19838.html
-
ترس هم ماندد هر حس دیگه ای در انسان یک امر طبیعیه و باید وجود داشته باشه اما وقتی از حد میگذره خطرناک و بد میشه. خودتون تا حالا تمریناتی ذهنی که باعث کاهش ترس میشه و تو اینترنت هم هست خوندید؟
-
ممنونم ازتون نازنین آریایی عزیزم و کامروای عزیزم
حتما یه آزمایش خون و چکاب میدم. اگه لازم باشه و کم خونی باشه، مداوا میکنم.
کامروا جان، نه این تمرینایی که شما میگی تا حالا نخوندم. تمرینهای مقابله با ترس؟؟؟
:303:
-
ی سرچ ساده کنی کلی مطلب گیر میاری
-
سلام
این تاپیک رو به روز میکنم، چون مشکلم شدیدتر شده و منو واقعا داره آزار میده.
الان دیگ نه تنها من بلکه همسرمم ازرده شده.
همش ناراحته به خاطرم. خودم همش احساس بد دارم.
لطفا راهنمایی کنید.
- - - Updated - - -
تقریبا هر شب خوابهای بسیار بد میبینم.
خوابهایی که من یکی از عزیزانمو از دست دادم.
گاهی وقتا تو بیداری هم تو فکر فرو میرم که الان نکنه مثلا برادرم نیست، اتفاقی براش افتاده. خیلی هم بهم میریزم.
ترس شدید میگیرم . شوهرم حتی نمیتونه صدام کنه. به شدت میپرم و مثل جن زده ها. اون همش باید مواظب باشه که وقتی وارد اتاقم میشه یا وقتی میخواد از خواب بیدارم کنه، من نترسم.
واقعا حالم بد میشه.
متاسفانه این ترس به روابط جنسی ماهم کشیده شده. تازه سه هفته است که عروسی کردیم. (شش ماه عقد بودیم) .حالا که رابطه داریم من از سر همین ترس واقعا ناتوان شدم . کلی گریه میکنم همش. شوهرم کلافه شده . میگه نمیدونه باید چیکار کنه.
لطفا کمک کنید. من سه ساله که عضو م. همیشه کمکم کردید. الانم کمک کنید. منتظطرتونم.
- - - Updated - - -
تقریبا هر شب خوابهای بسیار بد میبینم.
خوابهایی که من یکی از عزیزانمو از دست دادم.
گاهی وقتا تو بیداری هم تو فکر فرو میرم که الان نکنه مثلا برادرم نیست، اتفاقی براش افتاده. خیلی هم بهم میریزم.
ترس شدید میگیرم . شوهرم حتی نمیتونه صدام کنه. به شدت میپرم و مثل جن زده ها. اون همش باید مواظب باشه که وقتی وارد اتاقم میشه یا وقتی میخواد از خواب بیدارم کنه، من نترسم.
واقعا حالم بد میشه.
متاسفانه این ترس به روابط جنسی ماهم کشیده شده. تازه سه هفته است که عروسی کردیم. (شش ماه عقد بودیم) .حالا که رابطه داریم من از سر همین ترس واقعا ناتوان شدم . کلی گریه میکنم همش. شوهرم کلافه شده . میگه نمیدونه باید چیکار کنه.
لطفا کمک کنید. من سه ساله که عضو م. همیشه کمکم کردید. الانم کمک کنید. منتظطرتونم.
-
شما برای ترس هاتون روانپزشک و روانشناس نرفتین؟ ریشه ی ترس هاتون اگه مشخص شه بعدش می تونین حلش کنین. خودتون نمی دونین چرا می ترسین؟ دقیقا از کی شروع شده ترس هاتون؟ نوشتین از کودکی بوده. باید دلیل اصلی مشکلتون رو بفهمین.
در کل یه چیز خوبی هم هست توی این وضعیت. اینکه وقتی می ترسین یعنی چیزای خوب زیادی دارین که نگران از دست دادنشون هستین. ادمی که هیچی برای از دست دادن نداره نمی ترسه و زندگی اینطوری هم تلخه. پس خوشحال باشید که انقدر همه چی خوبه.
یه چیز دیگه اینکه به خودتون بگین که دیگه کودک نیستین. دیگه ضعیف نیستین و می تونین از خودتون مراقبت کنین. به خودتون بگین که الان بزرگ شدین و دیگه اون کودک محتاج یاری دیگران نیستین و نیازی نیست از چیزای عادی بترسین. کودک درونتون باید بفهمه که دیگه شما بزرگ شدین و قدرت کافی برای دفاع از خودتونو دارین.
خیلی از وقایع هم هستن که دیگه دست ما نیستن. پس بیدلیل فکرشو نکنین.
نتایج ازمایشاتون چطور بودن مشکلی نداشتین؟
با توجه به اینکه زندگی مشترکتونو شروع کردین به تازگی به نظرم خیلی خوبه که پرس و جو کنین روانپزشک و روانکاو متخصص و خوب پیدا کنین تا مشکلاتتونو حل کنین.
موفق باشید.