اولش که خودموکوچیک نکردم. اولش که کات کرد بهش گفتم بروبابا کاری بهش نداشتم دیدم واسش مهم نیس نتونستم طاقت بیارم.نمیدونید که چقد التماس خدارو.کردم گفتم خدایا من دوسش دارم دارم دق میکنم از دوریش خدا فقط بخاطر تو نرفتم خونش نه اینکه دخترگیمو ازم بگیره نه نه بخاطراینکه حالشو کرد بعد اگه ولم کرد دلم نسوزه نه خدا من فقط بخاطر توکه ناراحت نشی گناه نکردم خدایا خیلی وسوسه میشدم اخرش گفتم لعنت برشیطان.دلم تنگ شده واسش خیلی گناه من چیبود که دفه اولم بودکه وارد رابطه میشم گناه من چیبود که بلد نبودم دلبری کنم اخه بلدنبودم عشوه گری کنم .خدا دارم از دوریش دق میکنم.
بچها یبار یادمه تو دلم گفتم اندفه که رفتم ببینمش باهاش دست میدم که بدش نیاد اخه ازینکه من خجالتی بودم دوس نداشت وقتی رفتم جلوش واسادم فقط گفتم سلام یچیزی تو وجودم نذاشت دس بدم هرکار کردم نتونستم دست بدم انقد عاشقش بودم که اون لحظه خدا توذهنم نبود فقط میخواستم اون منو دوس داشته باشه اما نمیتونستم سرمو انداختم پایین رفتم بافاصله نشستم روصندلی .نمیدونیدکه وقتی عکسشونگاه میکردم یک ساعت بهش ذل میزدم ازبس جذاب بود انقدر بهش هوس داشتم که بخاطرهوسم شایدمیخواستم باهاش ازدواج کنم میدونستم بهم خیانت میکنه تواینده اما برام مهم نبود اما با این حال بخاطرخدا نرفتم ایناروگفتم بفهمید که من بیشتر ازون نیازداشتم تازه من بهش عشقم داشتم اما نرفتم .اینا پاکی نیست؟خیلی ناراحت شدم وقتی بعضی دوستان میان میگن توپاک نیستی.من مگه نمیتونستم ارایش غلیظ کنم لاک بزنم موهاموبریزم بیرون؟فقط بخاطر خدا نکردم
اینا پاکی نیست؟