سلام
ممنونم از واحد عزیز و سارا خانم بابت بیان نظرات و توصیه هاشون:72:
سارا ی عزیز چندتا سوال برام پیش اومد ممنون میشم جواب بدید
نقل قول:
.من نمیدونم ولی یکنوع وسواس هم در شما در صحبتاتون دیدم که همون کمال طلبی هم درونش داره.
مثلا میشه این قسمت وسواس رو بیشتر توضیح بدین و اینکه در کجای حرفهام این وسواس رو دیدید؟
راستش خودمم این حس رو دارم گاهی زیادی تو ذهنم مسائل رو سخت میکنم. گاهی هم حس میکنم ترس زیادی از آینده دارم که مانع خیلی از اقدامات و تصمیمات قاطعانم میشه.
نقل قول:
.احساس خودتونو در رابطه با دل کندن از خارج و امدن به ایران بسیار جدی بگیر و بهش فکر کن.
و همینطور این قسمت بالایی رو هم اگه ممکنه بیشتر توضیح بدین ..
نقل قول:
نظر من اینه شما هنوز اماده ازدواج نیستید و این روابط و احساساتتونم از سر اعتیاده که بعد مدتی قطع رابطه برطرف میشه.
نظر خودم هم همینه. اینکه دفعه قبل بهش پیشنهاد یه فرصت چند ماهه دادم هم همین بود که بشینم بدور از احساسات زودگذر با خودم بسنجم. ولی متاسفانه بعد يه مدت شاید به خاطر همون اعتياد و همچنین ترسی اینکه ممکنه از دستش بدم خودم کوتاه اومدم.:102:
نقل قول:
نظر من مثل یک انسان عاقل با طرفت همین احساس دو گانگی یا بعضی وقتا فکر میکنی اون میخواد بهت مسلط بشه و مکان زندگیت و احساست در موردشو صادقانه به نامزدت بگو.یا راه حلی پیدا میشه یا نتیجه میگیرید هر کس به دنبال راه خودش بتنهایی
حق با شماست ..
خوشبختانه در مورد احساسم از اول باهاش صادق بودم ..
نقل قول:
قبل ازدواج خودتو و عادتهاتو احساساتتو بشناس و خودتو در تنگنا قرار نده و نگو من میتونم تغییرش بدم چون مثل یک مسکن میمونه که برا مدتی دردو از بین میبره ولی بعد مدتی درده بر میگرده
چقدر این حرفاتون به دلم نشست. کلا پستتون رو خیلی نزدیک مشکلم دیدم .فکر میکنم خیلی خوب مشکل من رو تونستید درک کنید .:104:
دقیقا کاری که من دارم با خودم میکنم همینه بوده که فکر کنم میتونم احساسم رو به مرور تغییر بدم .ایتطوری یه مدت همه چی خوبه باز به یه بهونه ای (وقتی کسای دیگه رو می بینم شاید بشه گفت طمع یا قناعت نداشتن برای چیزهایی که ندارم و با اون نمیتونم داشته باشم) دلم میخواد همه چی رو بزارم کنار و خودم رو بکشم بیرون ازین ماجرا و تمومش کنم .نمیدونم تصمیم درست کدومه.دارم دیونه میشم.
خانواده ام میگن باید بیشتر به خودمون وقت بدیم زمان خیلی از مسائل رو حل میکنه و باهم که باشید خیلی از مسائل دیگه هم میرن کنار. فعلا به همین امیدها دلم رو خوش کردم.
اما کمی میترسم. میترسم که ازدواج کنیم و باهاش برم زیر یه سقف وباز احساس من تغییری نکنه.زمان بگذره و چیزی عوض نشه .