حرفاتون درسته ولی فکر کنم من مشکل دارم چون وقتی از یه آدم خوشم میاد هرچقدر بهم بدی کنه و هر چقدر ازش چیزای بد بشنوم بازم ازش خوشم میاد و نمیتونم ازش دل بکنم. در مورد دوست سابقم هم همین طور اونم خیلی چیزای بد داشت ولی من چشممو رو همه چی بسته بودم.
ولی خب خدایی این خواستگارم با وجود تمام این چیزای بدی که داشت ویژگی های مثبتی هم داشت تقریباً 70 درصد معیارهای منو داشت. مثلاً من و اون از لحاظ ظاهری و نوع پوشش خیلی بهم میخوردیم و تفاهم داشتیم. اون پسر اهل کاری بود از 18 سالگی که پدرش فوت کرده رفته سرکار و خرج خونه رو این میداده. آدم محکم و با اعتماد به نفسی بود. میترسم که دیگه موقعیتی برام پیش نیاد که طرف بیشتر معیارهای منو داشته باشه.
نمیدونم چمه؟ با اینکه میدونم یه خرده عصبی بود و زود جوش می آورد با اینکه میدونم از لحاظ جنسی با هم تفاهم نداشتیم (اون خیلی هات بود و کثیف کاری دوست داشت در حالی که من به اندازه اون هات نبودم و وقتی از چیزایی که دوست داشت انجام بده میگفت چندشم میشد) با اینکه اختلاف سنیمون زیاد بود (تقریباً 9 سال) با وجود اینکه خیلی دوست دختر داشته و رابطه های رنگارنگ با وجود اینکه یه خرده مغرور و خودخواه بود با وجود اینکه با کار آخرش خیلی دلمو شکست و آبرومو برد با همه اینها نمیدونم چرا منه احمق هنوز وقتی یادش می افتم گریه ام میگیره؟ شاید گریه ام به خاطر اینه که اون از من تو ذهن خودش و تو ذهن مادرش و هر کسی که راز منو بهش گفته یه دختر نانجیب ساخته شایدم هنوز با وجود تمام بدی هاش دوستش دارم