زندگیمو درست نکردم اما این موضوعو حل کردم . شدت این موضوع مخصوصا تو دوران عقد و زمانای تنهایی بیشتره . انگاری که علاقه ات تماما به همسرته و هیچ کسو دوس نداری جز اون .
یه نمونش مثلا الان که هوا خوبه صبحا با دوستات مامانت یا هرکسی که میدونی بری پیاده روی صبحانه بردارید برید بیرون بخورید .
اگه علاقه به کار خاصی داری برو کلاس و یادش بگیر
با دوستای خوبت تماس داشته باش حتی دوستای قدیمیت .
به خونوادت ابراز علاقه و دلتنگی کن این خیلی مهمه . بهترین استفاده رو از بودن کنارشون ببر که بعدنا دلت خیلی براشون تنگ میشه
گاهی برو سرتو بذار رو پای مامانت تا نازت کنه
اینا رو من بعد از دوسال فهیدم که اگه خیلی کارارو میکردم یا نمیکردم اوضاعم خیلی خیلی بهتر بود
روززی یکی دو بار یا بیشتر به همسرت زنگ بزن بهش بگو دلت خیلی براش تنگ شده و هر وقت که بتونه منتظر دیدنش هستی و دلت میخواد هروقت تونست و وقتشو داشت ببینیش حتی برای یه ربع! و بگو که خیلی دوسش داری . اما نگو که الزاما همین الان باید بیاد برای دیدنت .
توی ذهنت تصور نساز که اگه نتونست بیاد برای دیدنت یا بهت نگفت دوستت دارم و یا هرچیزی حتما دوستت نداره یا فراموشت کرده . از رفتارش برداشت های ذهنی منفی نکن . برداشت هات رو هم به اون انتقال نده هرگز . همیشه به این فکر کن که داره برای زندگیتون همه تلاشش رو میکنه
خیلی مهمه که هر وقت افکار منفی خواست از همسرت بیاد سراغت به هر روشی که میدونی متوقفش کنی
یه فکر از یه زنگ نزدن یا یه مقایسه کوچیک شروع میشه و انقدر بال و پر میگیره تو ذهنت که یهو میشه یه دعوای اساسی که همسرت نمیدونه از کجا خورده!!