نوشته اصلی توسط
نجمه چ
سلام سال نو مبارک
مشکل شما رو تا حدی درک کردم ، چون من و خواهرام هم چنین مشکلی داریم البته از سمت پدرم ! خب من 29 سالمه و خواهرهام از من بزرگتر هستن ، و پدرمون کلا با ازدواج کردن ما مخالفن و ازدواج رو برای ما دردسر و بدبخت شدن میدونن ! و ازونجایی که دلشون به ازدواج ما راضی نیست واقعا موقعیت هم برای ما جور نمیشه ، و تقریبا اگر هم خواستگاری بخواد بیاد یا نیومده منصرفش میکنن یا توی جلسه خواستگاری با حرفاشون یا برخوردشون منصرفشون میکنن . من با چندین مشاور صحبت کردم و همه این عقیده رو داشتن که پدر ما بخاطر علاقه و وابستگی زیاد و شاید افراطی نمیتونن بپذیرن که یروزی ما ازشون جدا بشیم و درواقع به اون مردی که قراره دامادشون بشه حسادت وحشتناکی دارن، همین موضوع درمورد مادر شما صدق می کنه بنظرم ، و خب دلایل زیادی هم میتونه داشته باشه ، مخصوصا اینکه ایشون با ازدواج برادر کوچیک شما مشکلی نداشتن ، چون وابستگی و حتی علاقه ای که به شما داشتن به برادر کوچیکتون نداشتن ! این علاقه مادرتون و پدر من برای ما دردسر ساز شده ، اما شاید واقعا دست خودشون نیست ، و تقصیر از سمت ماها هم بوده ! واقعیت من محبت شدید و افراطی به پدر و مادرم دارم ، این محبت بد نیست ، اما حالت افراطی اون باعث وابستگی شدید در پدرم شده ، شاید شماهم بدون اینکه متدجه باشین این وابستگی و در مادرتون ایجاد کرده باشین ! البته این یه حدس عست از سمت من . و نکته دیگه اینکه ، من با پدرم منطقی صحبت کردم و هرزگاهی تکرار میکنم که شما با مخالفتتون سد راه زندگی ما شدین و اگر من در آینده تنها موندم مقصر اول و آخر شما هستین ! حرف هایی ازین قبیل و تا یجاهایی پدرمو راه آوردم ، البته اثر جدیش و هنوز ندیدم .
پیشنهاد دوستان اینکه بهشون بگین قصد مهاجرت دارین هم ممکنه اثربخش باشه ، امتحان کنید .
من هم صحبت و راهنمایی دوستان رو گوش میکنم شاید کمک کننده باشه . فقط توصیه ای که دارم ، بهیچ عنوان بخاطر این تنهایی و نیاز به ازدواج کار عجولانه ای نکنید و حاضر به هر ازدواجی نشین ، احترام مادر رو نگه دارین و با صبر و مشورت مشکل رو حل کنید .
موفق باشید