-
RE: شهر زندگی
آقای گردآفرید گرامی، شما درست می فرمایید، اما گاهی مواقع دگرگون کردن شهری که والدین ما برای ما ساخته اند هزینه گزافی به بار خواهد آورد، خیلی وقتها هم پیش می آید که والدین اجازه خانه سازی به کودک خود نمی دهند و او را وادار به زندگی در شهری کپی شده از شهر خود می کنند، بعد از چند سال که کودک وارد اجتماع می شود وقتی می بیند تمام سازه هایی که تا به حال امن و محکم فرض میکرده پایه هایی سست و لرزان دارند و تمام راه هایی که تا به حال پیموده فقط محیط شهر را دور می زنند و مدام او را به جای اول می رسانند، یا باید به شهر خود خو کند و تحمل کند، و یا باید با صرف وقت و انرژی مضاعف، به تنهایی یا با راهنمایی اطرافیان که معلوم هم نیست آنها خود چقدر در این زمینه موفق هستند اقدام به بازسازی شهر خود کند، آنگاه شهر فرنگی می سازد که حتی خودش هم نمی تواند بدون گم شدن در آن راه برود..
:72:
-
RE: شهر زندگی
دیدگاه واقعبینانه ای که من نسبت به جوانان و جامعه این روزگار دام درست به همین دلیل است و چون بیشتر چیزها ناجور و ناهنجار است بر بنده تهمت بدبینی می زنند.متأسفانه اجتماع ما در حال گذار است از سنت به مدنیته و چون یلی از وازم و پیش شرطهای این فرآیند طبیعی را نداریم دچار مشکلات بزرگی شده ایم.
مدام مانند یک تاب به جلو و عقب در زمان،در عادات،در مفاهیم و در فلسفه زندگی می رویم که نتیجه آن در جا زدن است.جامعه ای داریم که آدمهایش بسیار ناهمرنک و جورواجور شده اند.هیچ چیزی سر جای خودش نیست و کسانی هم می خواهند کاری کنند یا نیستند و رفته اند و یا نمی خواهند کاری کنند.ما دراین آش شله قلمکار همان اندازه تعارف می بینیم که بی عاطفگی؛مجودات شگفتی شده ایم که سالها باید تا بتوان تک تک رفتارهایمان را پردازش کرد.جالب است که مسلمایم و تنها باید از خدای بزرگ مدد بجوییم،اما پارتی بازی جزو لاینفک اخلاق ماست.
در مورد ساختن شهری نوین برای خود نباید به اطرافیان کار داشت،باید آموخت و مشاوره گرفت و شکیبا و نستوه بود و وا نداد.غصه خوردن و زحمت بسیار کشیدن برای ساختن همه خیابانها و خانه های این شهر پیش نیاز اصلی است . . . .
-
RE: شهر زندگی
به نظر من وجود آدمهای نا همرنگ و جورواجور در جامعه ما به علت طرز فکرهای بسیار بسیار متفاوت واصول متفاوتی است که باور دارند.
در این میان تعدادی هستند که هنوز از بافت سنتی وقدیمی برای ساخت شهر خود پیروی می کنند، گروهی هم برعکس به عشق مدرن شدن از معماری جدید و مدرن بهره می گیرند. گروهی دیگر در این میان قرار دارند و نمی دانند هنوز کدام روش جوابگوی نیازهای آنهاس، یک قسمت از شهر را سنتی می سازند، یک قسمت را مدرن!
و اما چون کسانی که به بافت سنتی پایبند بوده اند تجربه بیشتری در این زمینه دارند (تجربه پدران خویش)، در پی ریزی و ساخت استحکامات موفق تربوده و کمتر دچار خرابی می شوند و وقتی شهرشان با شهر شخص دیگری همپوشانی می کند هم بافت آن شهر را تحت تأثیر قرار داده و مخصوصا اگر آن شهر، شهری مدرن یا میان این دو باشد، شخصیت وجودی شهر را زیر سوال برده و دچار تناقض می شوند. افرادی هم هستند که شهرشان سنتی است اما فقط ظاهر سنتی دارد، و با کوچکترین تکان فرو می ریزد.
کسانی که به شهرسازی مدرن روی آوردند، بعضا اطلاعات کافی در مورد چگونگی ساختن برج و یا پلهای زیرگذر و رو گذر ندارند، و بیشتر با آسیب مواجه می شوند زیرا هنوز دانش قوی کسب نکردند. اما آنان که دانش ساخت و ساز را دارند، شهری زیبا و مستحکم بنا خواهند کرد.
آن دسته از افراد هم که میان این دو گروه قرار گرفته اند، دچار اختلالات شدید می شوند، به طوری که نمی دانند در چه وضعیتی به سر میبرند، پایبند چه اصولی هستند و چگونه زندگی می کنند. گاهی سنتی می شوند و گاهی مدرن!
:72:
-
RE: شهر زندگی
بله!این تبیین شفاف تری است.اما آنان که دانش ساخت و ساز را دارند،در حال بیشتر شدن هستند،اما با سرعتی کم و کسانی که ساختمانهایی سنتی می سازند،در بسیاری از موارد در کوچه های تنگی آغاز به ساختن می کنند که البته سازنده این کوچه نیز خود آنهایند.
خانه های آنها ظرفیت ذاتی پذیرش بسیاری از سازندگان دیگر و یا امکانات نوینرا ندارند.کارکرد و چگونگی رابطه آن با دیگر شهرها به دلیل ضعف و کمبود ساختاری دچار خدشه است.در شهری که همواره دروازه هایش برای صادرات ساکنین دیگر شهرها بسته است یا خیابانهایی آسفالت برای تردد وسائط نقلیه آنها را ندارد و مهمتر از همه زیرساختهای ارتباطی با دیگر شهرها که همان کابل های مخابراتی یا آشنایی با مفاهیم مدرن است را فاقدشان هستند،چگونه می توان از تأثیرگذاری آنها سخن گفت.
البته کسانی که شهرهایی مدرن بی توجه به فرهنگی که در آن هستند را ساخته اند نیز کمیتشان می لنگد.
-
RE: شهر زندگی
تأثیر گذاری آنها همانطور که گفتم مربوط به کسانی می شود که شهرهایشان با هم همپوشانی دارد، برای مثال پدری که شهری سنتی ساخته اما فرزندش به سمت شهر سازی مدرن روی آورده، وقتی که تأثیرات شهر سنتی پدر بر شهر سنتی فرزند آشکار می شود، چهره آن شهر را دگرگون می کند، مقررات و قوانین شهر سنتی پدر، قوانین شهر فرزند را در هم می ریزد و باعث کشمکش می شود. فرزند طبق قوانین موجود در شهر خود عمل می کند اما این قوانین برروی قسمتی از شهر سنتی پدر نیز تأثیر گذاشته و پدر گمان میبرد که فرزندش تخطی کرده و او را توبیخ می کند، از طرفی فرزند گمان می برد که پدر قصد محدود کردن او را دارد و این ارتباط سخت تر و سخت تر می شود اما به دلیل پیوند عاطفی که بین آنها موجود است، جدایی این شهرها امکان پذیر نمیباشد هر چند در ظاهر این کار انجام شود اما واقعیت این نیست.
:72:
-
RE: شهر زندگی
مشکل اینجاست که اگر شهرداران دو شهر باهم نسبت فامیلی یا علاقه عاطفی نداشته باشند،دروازه های شهرشان را بر روی کالاهای شهر دیگران می بندند و هم دروازه گوشهایشان را برای سخنان شهرداران دیگر.شما بنگرید روابط اکثر نوجوانان و جوانان را با والدینشان.
-
RE: شهر زندگی
ببخشید آقای گردآفرید متوجه منظورتون نشدم!!!!!
-
RE: شهر زندگی
به سخن دیگر نسل پیش با نسل پسین یا بزرگسالان با جوانان یا همان پدر و پسر شما از نظر من هیچ تأثیری نمی توانند بر هم بگذارند.شهرداران دو شهر تمثیلی از پسران و پدران بود.
ار سویی بنده اصلاً عنصر عاطفه را در قرابت نظرگاه های این دو گروه تأثیرگذار نمی دانم.
-
RE: شهر زندگی
بعضی وقتها توی این شهر، به یه کوچه باریک و پر از قلوه سنگ می رسیم، وسط راه میبینیم پا برهنه هستیم، هر چی نگاه می کنیم یه کوچه باریک و طولانی و تاریک پیش رومون هست، توان راه رفتن نداریم و نمی دونیم این کوچه تا کجا ادامه داره... میشینیم یه گوشه، نه توان جلو رفتن داریم و نه برگشتن...
این کوچه ها توی شهر ما فراوون هستن، خیلی وقتها توی پیچشون گیر افتادیم، خیلی وقتها خسته شدیم، خیلی وقتها احساس تنهایی کردیم، آخه این کوچه فقط به اندازه عبور یک نفر جا داره... خیلی وقتها شده همون گوشه یه چادر زدیم و نشستیم غصه خوردیم، منتظر شدیم یه رهگذر بیاد و دستمون رو بگیره، یکی بیاد با هلی کوپتر نجاتمون بده.... این احساس ادامه خواهد داشت تا وقتی که یادمون بیفته خودمون معمار شهر زندگیمون هستیم. خودمون بودیم که نقشه این شهر رو کشیدیم و دیواراش رو بالا بردیم. اون وقته که اولین راه نجات توی ذهنمون نقش می بنده، بعد می ایستیم و دوباره به اطرافمون نگاه می کنیم، می بینیم اونقدر هم تاریک نیست! بعد به این فکر می کنیم که این قسمت شهر ما با شهر کدوم انسانی که در اطراف ماست همپوشانی داره، شاید با کمک هم بتونیم این کوچه رو عریض تر کنیم یا یه بزرگراه از وسطش رد کنیم! بعضی وقتها کسانی رو پیدا می کنیم که این قسمت شهرمون با شهرشون همپوشانی داره و بعضی وقتها هم نه، بعضی وقتها هم می بینیم کسی هست اما کمکی نمی کنه... اون وقته که باید خودمون دست به کار بشیم، این شهر متعلق به منه، و من باید زیباترین جاده ها رو توش داشته باشم، دو تا دستامون رو میذاریم روی دیوارهای کوچه و فشار میدیم، باید دیوار حرکت کنه، این دیوار توی ذهن منه و محکم بودنش هم دست من، پس من تصمیم می گیرم که این دیوار به عقب رونده بشه و کوچه به یه باغ برسه، یه باغ پر از گل یه جایی که بهترین هدیه من به من می تونه باشه.......
میشه، همیشه میشه امیدوار بود....
:72:
-
RE: شهر زندگی
سلام شاد عزيز
زيبايي هميشه هست ,چون خدا هست . وقتي كه خدارو تو شهر زندگي ببينيم همه چيز زيباست . حتي وقتي كسي نباشه دستمون رو بگيره . حتي وقتي كوچه مون پراز قلوه سنگ باشه حتي وقتي پابرهنه باشيم.
آره ما معمار شهر زندگيمون هستيم اما وقتي با او همراه باشيم شهر زندگيمون قشنگ ساخته مي شه .
موافقم ! ميشه , هميشه ميشه اميدوار بود