-
اعتیاد پدر زن
سلام.من یبار بخاطررابطه نامزد اولم بایکی دیگه طلاق گرفتم الانم حدود یه ساله که ازدواج دوم کردم.همسرم مهربونه وبهمم علاقه داره تا الانم باهاش مشکل انچنانی نداشتم.فقط یه مورد بود که من زیاد بهش احساس عاشقانه یادوست داشتن نداشتم که کم کم دارم ازخودم دورمیکنم
ولی الان به یه مشکل جدی برخوردم چند روز پیش همسرم با من موضوعی رومطرح کرد که خیلی بهمم ریخت اونم اینکه گف پدرش اعتیاد به تریاک داره.
خونواده ما اهل این جورچیزا نیستن واگه بدونن میدونم که مشکل پیش میاد خودمم بااین وضع بین دوستا واشناها سرافکنده میشم.نمیدونم چیکارکنم کناربیام بااین موضوع یا تصمیم دیگه بگیرم نمیدونم این چه شانسی که من دارم
خواهشا کمکم کنید
-
برادر خوبم مهدی به نظر می رسه شما هنوز شناخت خوبی از خودتون ندارید به این دلیل که صرفنظر از ازدواج اول در ازدواج دوم بدون علاقه و دوست داشتن وارد شده اید و حالا با سعی و تلاش می خواهید این حسو در خودتون ایجاد کنید. از طرفی وابستگی زیادی به خوانواده دارید طوریکه یقین دارید که با آگاهی از وضعیت پدر زنتون می تونن در زندگی خصوصی شما مشکل بسازن. مسئله پدر خانومتون به خودشون مربوطه و تا زمانیکه در زندگی شما خلل ایجاد نکرده می شه نادیده گرفت بنابراین در جریان قرار گرفتن خونوادتون به هیچوجه لازم نیست و در صورت اطلاع آنها از منبعی دیگر شما وظیفه دارید شخصی بودن این قضیه را یادآوری کنید و تحت تاثیر افکار آنها قرار نگیرید. تصور نکنید که شما می تونید با طلاقها و ازدواجهای مکرر همسری کامل بدست بیارید به این دلیل که هیچکس کامل نیست از جمله خود شما.
-
سلام دوست عزیزم اقا مهدی
واسه چی سرافکنده ؟؟؟؟
مگه تو میخوای خرج اعتیاد پدر زنتو بدی که ناراحتی ؟
اگه اون بیماری داره و به خودش مربوط میشه واعتیادش مشکلی هست که به پدر زنت مربوط میشه نه به خانومت که بخوای به خاطرش زندگیت رو با خانومت به چالش بکشی
تو قراره به خانومت زندگی کنی نه خانوادش
و قرار هم نیس خانوادت از مشکل اعتیاد پدر زنت با خبر بشن که مشکلی واست پیش بیاد
به نظر من این موضوع انقدر اهمیت نداره که بخوای با خانومت بد بشی
پس بهش فکر نکن ومثل قبل عاشقانه کنار همسرت زندگی کن واز اینکه تو رو راز دار خودش دونسته و راز دلش رو بهت گفته ازش تشکر کن
یا حق
-
ممنونم از همتون
به همسرم علاقه دارم ولی عاشقش نیستم.اینم دلیل داره چون من واقعا عاشق همسراولم بودم ولی بعداین که فهمیدم داره بهم خیانت میکنه دیگه دلم ازهرچی عشق وعاشقیه شکست با این خاطر توازدواج دومم فقط دنبال پاکی واینجورچیزا بودم.
الان تصمیم گرفتم دوران نامزدیم روکوتاهترش کنم وزود عروسی کنیم تا خودمون با هم تشکیل خونواده بدیم تاازاون جو دورترش کنم.بنظر من که این راه میرسه
-
من فکر می کنم که همسرتون گناهی ندارن که پدرشون اعتیاد داره و شما هرگز نباید چه در حال و چه در آینده به دلیل این موضوع ایشون رو سرزنش کنید من خودم می شناسم از نزدیکترین افراد فامیل که اعتیاد دارن و شاید اگه داماد هاشون می دونستن این مسئله رو با دختراشون ازدواج نمی کردن و هنوزم هم این رو نمی دونن هر وقت داماداشون می خوان بیان خونشون همه جا رو پاکساری می کنن و مطمئنم که دختراشونم اصلا به شوهرانشون نگفتن که پدرشون این طورین مهم همسر شماست یادتون باشه هرگز به این دلیل دلشونو نشکونید و همسرتون از بیان کردن این موضوع با شما شاید خواستن به نوعی درد دل کنن همواره حامی و تکیه گاه همسرتون باشید همسرتون خیلی به شما اعتماد داشتن که اینو به شما کفتن یا به نوعی شما رو محرم اسرار خودشون دونستن به شخصه من خیلی از مسائل از خونوادم رو نمیزارم همسرم بفهمند چون در آینده مثل یک چماق تو سرم می کوبند
-
من با نظر دوستان موافق نیستم، با این نظر که اعتیاد پدر زنت هیچ ربطی به تو نداره اما با این موضوع هم که اعتیاد ایشون هیچ ربطی به همسرتون نداره درسته و ایشون خود قربانی این موضوع هستن.
و حرف هایی که میزنی رو درک می کنم چرا که زندگی صرفاً دو نفره نیست، ازدواج با یه شخص انجام نمیشه با یه خانواده و حتی بهتره بگم با یه فامیل انجام میشه و همین فردی که این دوستان میگن ربطی به شما نداره پدر همسر شماست ، پدر بزرگ بچه شما خواهد بود اما این موضوع می بایست قبل از ازدواج در مرودش تحقیق می کردی و الان در این رابطه کاری از دستت بر نمی یاد اما کاری که الان می تونی انجام بدی همون پیشنهادی هست که خودت دادی و اون اینه که زیادی باهاشون قاطی نشی ، هر چند این کار شیرینی زندگی با دو تا خانواده رو از شما میگیره و خب زندگی کردن در تحت لوای دو تا خانواده (منظورم خانواده های پدری خودتون و همسرتونه) و تحت حمایت های خانواده ها (منظور از حمایت ها همه نوع حمایته از مالی گرفته تا عاطفی و احساسی و نه دخالت هاشون) لذت بیشتری داره (هر چند من خود نیز چنین لذتی رو درک نکردم).
-
اعتیاد پدر زنم به کنار، همسرم هم توخونوادشون جروبحث زیاددارن بخصوص با مامان وباباش .خودش بهم میگه توخونمون همش جنگ وجدالو دعاو ازاینجورچیزاست.میگه وقتی به خونه شما میام احساس ارامش میکنم
بعضی وقتا ازحرکات ورفتار همسرم متوجه میشم که این بحثهای خونوادگیشون رو خودشم تاثیرگذاشته .الان که نامزدیم آوردم خونه خودمون تاازاون محیط بدورباشه وارامش داشته باشه ولی ترسم ازاینه که نکنه بعد ازدواج اینم عین مامانش شه. مامانش یه جوریه نمیشه باکلمات بگم ازلحاظ روحی وروانی نرمال نیست
من خودم کاردارم ماشین دارم ازنظر مادی هم شکرخداخوبیم ولی نمیدونم چرا شانس ندارم چراباید این مشکلات الکی سرراه من سبزشه همه اینطورن یا این بخت منه