نیاز به بازسازی پس از سانحه جدایی دارم
سلام
من عزیزی رو عمیقا دوست دارم و برای من تکیه گاه محکم زندگی من است اما ما رو از هم جدا کردند، میدونید من و ایشون ازدواج نکردیم و این جدایی به ما تحمیل شده است.
حالا من راهی رو پیش رو دارم که باید کمرم رو راست کنم و باز هم به زندگی ادامه بدهم. خیلی سخته میخوام فریاد بزنم اما سکوت کردم و سکوت. عشق ما برای همه معما شده و با وجود همه مشکلات با هم بودیم تا اینکه گفت وجودش داره باعث آسیب به من میشه و نمی تونه منو غمگین ببینه. دوستان همدرد من عرق سردی بر بدنم نشسته ولی ساکتم و میخوام فقط بخاطر ایشان زندگی کنم و زندگی خود را بازسازی کنم چون میدونم اون منو هیچوقت تنها نمیذاره و واقعا مثل پدرم مواظبم است، میخوام به خاطرش بیشتر در کارم و درسم موفق بشم تا از دور با عشق نگاه کنه و باعث سرافرازیش بشم.
خیلی سخته، خیلی میترسم از روزهای که در پیش دارم، آخه ما هردومون آدمهای عمیقی هستیم و هر دومون فقط میخوایم خودمون رو گول بزنیم و مثلا ادای آدمهای منطقی رو پیش همه در میاریم و میگیم زندگی در جریان است اما هر دومون از درون شکسته شدیم و فقط کسانی که ما را خیلی دقیق میشناسند از عمق دردی که میکشیم با خبر هستند.
عزیزان من، وقتی که به این فکر میکنم که ما همدیگر رو دوست داریم اما بخاطر اینکه بیش از حد به اصول پایبندیم و رضایت همه رو میخواهیم در ازدواجمون داشته باشیم دلم میخواد فریاد بزنم و بگم خدایا معجزه ای کن. اما لحظه ای بعد به خودم میگم دختر صبوری کن، صبوری.
راستی این را هم بگویم که من در آستانه 29 سالگی هستم و میدونم که باید ازدواج کنم ولی چطور خودم رو بازسازی کنم؟