نقل قول:
یکم حساسیتت بالاست،
راهکار پایین آوردن حساسیت چیه؟
نقل قول:
واقعا حرف یه بچه 16 ساله باید بریزدت بهم؟
حرف اون بچه منو بهم نمی ریزه. بیشتر غرض اینکه میخوان شخصیتم رو تحقیر کنند و اینکه اصلا چرا باید این کار رو انجام بدهند برام مهمه.
نقل قول:
ما معمولا چیزهایی برایمان مهم هست و از بیرون جذب می کنیم که جاذب آن درونمان باشد.
این مشکل بیشتر از اینکه به خاطر شخصی باشد که در بیرون توست، ناشی از نگاه و تمرکز شما روی این مسئله درون ذهنتان هست.
این حرفها خیلی قشنگن و آدم با خواندن اونها واقعا لذت می بره ولی راهکار چیه؟ اینکه یکی واقعا دلش درد کنه و یکی دیگه بیاد بهش بگه ببین باید غذاهای خوب بخوری و ورزش کنی و سعی کنی غذا رو خوب بجوی بسیار قشنگه و کاربردی ولی الان این بنده خدا که مثل مار به خودش میپیچه و درد داره بگید باید چه کار کنه. جاذب این موضوع در درون من چیست؟ نگاه من چگونه بوده که اینها رو برای من جذب کرده؟
نقل قول:
شِو بیشتر برای تو مهمه تا مادرزنت وگرنه چه اهمیتی داره ؟
ببین دوست خوبم، بحث اینها نیست. بحث سر اینه که این افراد سعی در تحقیر من می کنند. شما به من بگو من چه کار کنم که این تحقیر ها برام اهمیتی نداشته باشه. لطفا نگید بهشون بی توجه باش. بهم راهکار بدید.
نقل قول:
من اینو بیشتر یه شوخی تلقی میکنم.
آره منم شوخی تلقی کردم ولی وقتی بچه به دنیا اومد واقعا جدی شد. اینها اصلا میخواستن ما خونه زندگیمونو بیخیال شیم بریم شهرستان. تازه اینطوری هم نیست که مثلا بگن خب شما بیایید. میگه: شما نمیخواد بیایید من خودم بچه رو می برم. یه زمانی اوایل ازدواجمون یه بار خواهر زنم و یه بار مادر زن دقیقا این حرف رو زد. بهم گفتند: بذار یه بار دخترم تنها بیاد شهرستان پیش ما...!!! به نظر شما نباید ناراحت شم؟ واقعا اگر ناراحت کننده نیست به صراحت بهم بگید. چون خودمم الان کلا قاطی کردم چی خوبه و چی بد...
نقل قول:
میتونی چند تا ویژگی مثبت مادر خانمتو بگی؟ کارای مثبتی که براتون کرده؟ مثه همین که میگی بچت الان بهشون علاقه مند شده. این یه نکته مثبته چرا بدت میاد؟ بذار بچت بزرگ شد 4 تا آدم داشته باشه.
ویژگی های مثبت ایشون که به درد ما بخوره فقط این بوده خیلی دخترشو نصیحت دلسوزانه می کنه که خوبیشو میخواد و دخترشم وقتی صحبتهای مادرشو می شنوه میخواد شوهرش یه زی زی به تمام معنا باشه و تازه هرچی خودش گفت رو نه، بلکه هرچی مادرش گفت رو شوهرش مو به مو اجاره کنه. البته کل مشکلات من هم از همین جا شروع شد. مادر زن خیلی دلش میخواست من سمعا و طاعتا در اختیارش باشم. در حدی که برو ماشین رو بنزین کن. برو برامون نون بگیر. برو خواهر زنهاتو برسون مدرسه.
مثلا یه مورد این بود که زمانیکه با خانمم نامزد بودم رفتیم روی زمین های کشاورزیشون. خودش دست به سینه نشست و با حالت دستوری بهم گفت برو کمک شوهرم علف های هرز رو از زمین در آر. حالا روز عید غدیر بود و من خیلی شهرستان نمی رفتم ولی شب قبلش خانمم خیلی پشت تلفن گلایه کرد که پسرخاله اش از راه دور آمده دیدن نامزدش و فلانی این کار رو کرده ولی من فردا تنهام و منم دلم سوخت و یه هدیه گرفتم و با لباس پلو خوری راهی شدیم که وقتی از روی زمین های کشاورزی آمدم خانه البته با اعصاب خورد کل لباسهای نو و اتو کشیده ام خاکی شده بود و مادر زن هی بهم می خندید که ببین چه تیپی شدی. دیگه باید عادت کنی کمک همسرم بدی چون دیگه کمر درد شده و یکی باید کارهاشو انجام بده.
حالا از یه طرف از روی دلسوزی کمکشون دادم بخاطر اینکه خانمم رو خوشحال کرده باشم و از طرفی اعصابم خورد بود که مث یه برده با من برخورد می کنند. همان موقع هم میخواستم به صراحت بگم این کار من نیست ولی گفتم چقدر خوبه که آدم بدی های دیگران رو چشم پوشی کنه و تا میشه خدمتی بکنه ولی نگو داستان این نبود خدمتی کرده باشیم. داستان این بود که داشتند ما رو تربیت می کردند که سواری بگیرند و این موضوع زمان بحث مشخص شد.
یه بار از شما درخواستی می کنند و وقتی براشون انجام میدید خیلی خوشحال می شوند و از شما تشکر می کنند. یه بارم بهت تذکر می دن این تازه چیزی نبود و تو باید در بقیه کارها هم کمکمون کنی. تازه کاری نکردی.
البته بعدها در کتاب بیشعوری خواندم که انسان های بیشعور بجای درخواست و تقاضا دستور می دهند و این موضوع کمی آرومم کرد ولی چه فایده که من در ذهنم اونو بیشعور تصور کنم. اون تو ذهنم نیست. مهم اینه اون بفهمه که من بیشعور می دونمش. اینکه خودم رو آروم کنم و میدون به اون بدم هر غلطی خواست بکنه که بنظرم راهکار خوبی نیست. من میخوام کاری کنم که هم نشان دهنده شخصیت بالای خودم باشه و هم از طرفی میدون به اون ندم که هر روز جرات به خودش بده و من رو تحقیر کنه.
نقل قول:
سعی کن به شخصیتش پی ببری ، بعضیا ظاهرشون یکم تنده ولی باطنشون خوبه
والا خانمم همین رو میگه ولی من هرچی به باطنش می رم جز بدی بیشتر چیزی نمی بینم. فقط در یه صورت باهام خوب میشه و اون اینکه هر چی گفت بگم چشم و همونطوری که شوهر خودش مطیعشه منم همینطور بشم که من خیلی خوشم نمیاد و دوست دارم تصمیم گیرنده باشم تا مطیع و رهرو
نقل قول:
راهکار دومم اینه که رابطتو کمتر و کنترل شده تر کن باهاشون . ولی حتما باید رو خودتم کار کنی . با همچین روحیه ای نمیدونم چه جوری با مردم بیرون تعامل و کار میکنی
همانطور که گفتم خیلی رابطه رو کم کردیم ولی اصلا ول کن نیست وقتی بعد از ماه ها میریم دوباره همون آش و همون کاسه.
لطفا کمکم کنید باید چه چیزی رو تغییر بدهم؟ یه بار جواب زخم زبونهاشو میدم و ساکتش می کنم ولی وقتی بر می گردیم حسابی ناراحت میشم که چرا اینکار رو کردم. یه بار سکوت می کنم و هیچی نمی گم ولی وقتی بر می گردم حسابی حرصم در میاد که چرا اینقدر اهانت کرد و من سکوت کردم. الان کاملا کلافه و گیجم.