ازدواج من ، تقدیر یا اراده؟!
سلام خدمت همه دوستان
میدونم ممکنه سئوالم خیلی خیلییییی کلیشه ای باشه، من دختر 32 ساله ای هستم که از نظر ظاهر، تحصیلات و خانواده و هر چیزی که خودم یا اطرافیانم دقت میکنیم در سطح خوبم.
فوق لیسانس دارم و کار میکنم، از نظر مالی، هم وضع خانوادم خوبه هم خودم به شخصه تو این سال هایی که کار کردم حتی بدون کمک خانوادم به خیلی چیزا رسیدم.
باور کنید قصدم اینجا تعریف از خود نیست اما برای اینکه مشکلم رو بهتر متوجه بشید میگم، از نظر چهره واقعا خوبم، قدم بلنده و به واسطه ورزشی که میکنم هیکلمم خوبه. تو تمام این سال ها فقط و فقط تلاش کردم. از 22 سالگی یعنی در واقع بعد از تموم شدن دوره ی لیسانسم به پسرایی که قصد آشنایی داشتن اجازه میدادم که بیشتر آشنا شیم. الان 10 سال از تصمیم من برای ازدواج میگذره. با آدمای خیلی زیادی آشنا شدم، اما باور کنید همیشه یه دلیلی برای نشدن بود، هر دلیلیییییی که فکرشو بکنید.
ممکنه فکر کنید سخت گیرم تا حدودی قبول دارم اما از حدود 27 سالگی تصمیم گرفتم کمتر سخت بگیرم و واقعا هم از نظر فکری تغییر کردم و معیارهام عوض شدن و خود اون آدم برام مهم بود نه جوانب مادی و...، (میگفتم اگه مثلا وضع مالیش خوب نیست منم کار میکنم کمکش میکنم) اما با این وجود نشد که نشد.
حتی زمان هایی که من تقریبا اوکی بودم طرف مقابلم کم میاورد، یا به خاطر خانوادش تن به ازدواج سنتی میداد (حالا زمان هایی که آشنایی سنتی میداشتم دقیقا طرف مقابل جور دیگه ای رفتار میکرد) یا به خاطر خارج رفتن و... واقعا هر مشکلی که فکرشو بکنید پیش میومد.
اهل دوست پسر نبودم و الانم نیستم از وابستگی عاطفی ترسیدم، از اونجایی که چند بار وابسته شدم (با اینکه آشنائی هام هدفمند بود) و نشده آسیب دیدم میترسم وارد روابط صرفا دوستی بشم. توی خیلی از آشنایی هایی که طرف با قصد ازدواج اومده متوجه شدم فقط هدفش داشتن رابطه است که خب سریع رابطه رو تموم کردم.
بعد از تموم شدن درسم، (توی محیط کارمم افراد زیادی رو نمیبینم) بیشتر آشنایی هام از طریق معرفی بوده و واقعا خیلیاشون از خیلی نظرها هم سطح نبودیم. نه فکری، نه اجتماعی و ...
خیلی ها میگن تقصیر خودته، اقدامی برای ازدواج نمیکنی، همش صبح تا شب سرکاری، اینو قبول دارم اما من خیلی تو این چند سال اخیر جاهای مختلف رفتم، واقعا هم با افرادی آشنا شدم. اما چیکار میشه کرد دیگه؟
اگه این اعتقاد درسته که ازدواج تقدیره که پس باید خودش پیش بیاد و ما فقط باید آگاه باشم و سعی کنیم فرصت ها رو از دست ندیم.
اما اگه من باید تلاش کنم، آخه چجوری؟ دیگه کجا برم؟ چیکار کنم؟ من صبح تا شب سرکارم و بقیه زمان ها واقعا به جز کلاس و ... (که همه کلاس هایی که فکرشو میکردم) رفتم. اینکه میگن خودت باید زرنگ باشی، چجوری زرنگ باشم آخه؟ چرا همیشه میگن فلانی رو ببین چقدر زرنگ بود و چه ازدواجی و ... در صورتی که من از نظر خودم و حتی بقیه، نه تنها از اونا کم نداشتم شاید خیلی بهترم بودم.
راستش من دختر ساده ای هستم، توی کار و درسم باهوش بودم و هستم. حتی باور کنید توی آشنایی هام خیلی وقتا خودم متوجه دروغ گفتن خیلیا شدم و البته هزار بار شکر که خدا خیلی جاها هوامو داشته.
میدونم ممکنه فکر کنید الکی کسی رو رد کردم اما باور کنید برای هر مورد بی نهایت انرژی گذاشتم تا خوب بشناسم و همیشه مشورت کردم چه با دوستان چه خونواده چه همه آدمایی که آگاهی داشتن.
ازدواج واقعا قسمته؟ یا من چون به قول دوستان زرنگ نیستم یا تلاش نمیکنم الان اوضام اینه؟ تلاش چجوریه؟ واقعا بقیه دخترا مگه چجوری تلاش میکنن؟! واقعا در من نمیگنجه تو خیابون یا هر جای دیگه دنبال آدم باشم.
خیلی این فکرا اذیتم میکنن، خیلی زیااااااد. احساس میکنم تقصیر خودمه اما وقتی گذشته رو بررسی میکنم میبینم من تقصیری نداشتم. زرنگ نبودن ینی چی؟
الانم که یه مدت با کسی آشنا نشدم شاید چون اصلا جایی به جز کار نمیرم یه جورایی دیگه خسته شدم. گفتم خودش پیش میاد اما نیومد! یکی دو نفر معرفی شدن که حتی با یه بار دیدار هم هم من هم طرف مقابل همون بار اول ملاقات فهمیدیم به درد هم نمیخوریم.
چیکار کنم!!