بعد از گذشت ۱۰ سال زندگیم خوب نشد که نشد
سلام دوستان گرامی
۱۰ سال هست ازدواج کردم ، بنده ۳۱ سال و همسرم ۳۴ سالشون هست .اوایل ازدواج به شدت مشکل داشتیم . مشکل اول خواهر ایشون بود.همسرم و خانوادش مدام گوشزد می کردند که این خواهر و برادر خیلی به هم وابسته هستند جدا از این خواهر ایشون به شدت تند خو هست واقعا بدون اغراق خیلی تند خو هستند .وقتی ما ازدواج کردیم مجرد بودند و دو سال بعد ازدواج کردند و ۳ سالی هست جدا شدند .
مشکل بعد همسرم هست که به خانواده خودش خیلی وابسته هست بخصوص مادرش ، اوایل ازدواج ریز جزییات رو تعرف می کردند اما با مشاوره رفتن و دیدن حساسیت من ، این خبر کشی ایشون کمتر شد .
ما با هم مشکلی نداریم اما مشکل من مادر و خواهرش هستند
خواهرش که همان رفتار بی ادبانه خودشون رو ادامه میدهند و من هم به همسرم میگم شما که می بینی این قدر بی ادب هست محلش نذار تا خوب بشه اما همسرم یک آدم سست هست .
و مادرشون که مدام با همسرم تماس می گیرند .
بخدا و بدون اغراق مادرشون از روی عمد بعضی مواقع حرف های گوشه و کنایه دار می زنه اما وقتی به همسرم می گم باورش این هست که خانواده ایشون عالی هستن و اگر مشکلی هست از منه .
بخدا دیگه خسته شدم ، راضی به طلاق هستم ، البته ۳ فرزند دارم که خدا می دونه تنها دلیل موندم اونها هستند .همسرم که فکر می کنم پیش خانوادش خوشحال تر هست .
دنبال راهی برای خلاصی از این زندگی نکبت بار می گردم .
زندگی که از اولش شروع شدنش درست نبود .
چون همسرم قبل ازدواج با خانمی قرار بوده ازدواج کنند که به دلایلی نشده .
بعد ازدواج هم یک بار متوجه شدم که با چت ارتباط داشتند .
درخواست طلاق دادم که بعدش متوجه شدم باردارم .
البته هیچ مدام از این مسائل را به خانواده ام نگفتم چون ازدواجی بوده که خودم خواستم ، موقعیت های خیلی بهتری داشتم که این ازدواج رو ترجیح دادم .
واقعا خسته شدم و بیشتر دلم برای بچه هام می سوزه و همسر بی شخصیتی که خواهر و خانوادش توهینی می کنند براش مهم نیست و فقط براش مهمه که با خواهرش وابسته بودن .
کاش راهی برای خلاصی بود ......