به من بگوييد با رخوت و تن پروری همسرم چطور برخورد كنم
سلام دوستان عزيزم. عضو تازه نيستم بالآي ٥سال كه مطالب سايت رو مي خونم شايد هرروز. از مديريت سايت و تمام دوستاني كه خالصانه در اين سايت كمك مي كنند كمال تشكر را دارم. براي من مطالب اين سايت خيلي مفيد بوده. شايد يك نوع همدرد در لحظه هاي سخت زندگيم .خاله قزي عزيزازت ممنونم. هميشه دوستان رو راهنمايي كردي و با وجود مرد بودنت بي طرفانه قضاوت مي كنيد:72: امروز تصميم گرفتم من هم بنويسم وقتي هيچ كدام از راهكارام در زندگي جواب نمي ده مي خوام شما من رو راهنمايي كنيد. من رويا ٣٢سالمه. همسرم ٤١سال. ٨ ساله ازدواج كرديم ويه پسر ٦ساله داريم. همسرم از نظر موقعيت كاري فرد موفقيه وما از نظر مالي مشكل زيادي نداريم.مشكلم در مواقعيه كه همسرم دچار تنبلي مي شه. كه اصولا از ٧ روز هفته ٥روزش اينطوريه. مثلا الان ساعت ١بعدازظهره واون هنوز بيدارنشده. فكر نكنيد خسته است نه اتفاقا كل ديروز رو توي رختخواب بوده. فكر نكنيد مريضه نه تلويزيون نگاه مي كرده وسرگرمي جديدش كه تبلت پسرمه ولي خودش شب تا صبح دستش بوده وangry birdبازي مي كرده. اين برنامه هميشه تكرار مي شه. در رختخواب صبحانه مي خوره. بازي مي كنه. ناهار مي خوره. بازي مي كنه.....سراينكه اون بازي كنه يا پسرم دعوا مي كنند آخرش هم اون بازي مي كنه وتا تمام مراحل رونبره ول كن نيست (اون بايد هميشه هر بازي رو ببره)درغيراينصورت آنقدر تكرار مي كنه تا ببره. مشكل به اين جا ختم نمي شه ديگه دراين شرايط همسرم از جاش تكون هم نمي خوره. در حال مرگ هم باشي مي گه يه دقيقه صبر كن تامن اين مرحله رو ببرم. يه چايي بيار. سرم درد مي كنه يه قرص بيار (شما در حال مرگ هستيد)خوابم مي ياد بگذره ١٠دقيقه بخوابم. كاش با ١٠ دقيقه ٣٠ دقيقه مشكل حل بشه. تازه آخرش مي گه حال ندارم دوش بگيرم مي شه بعدا بميري:97:
خيلي راه ها رو امتحان كردم. صبر كردم گفتم الان بلند مي شه سكوت كن سكوت كن صبور باش تا اوج ديوانگي رفتم ولي حرف نزدم اثر نكرد اگر قرار بود ساعت ٣بريم بيرون ساعت ٦بود وما هنوز در خم همون كوچه اول بوديم. قهر كردم و خودم رفتم نشان دادم كه احتياجي به شما ندارم و خودم از پس كارام بر مي يام ولي باز هم اثر نكرد. ما هميشه وقتي عروسي تمام مي شه به عروسي ميرسيم. گاهي وقتا هم آن قدر خونسردانه برخوردمي كنه كه من خودم مي رم مي گم هروقت دوست داري بيا. واقعا نمي دونم چيكار كنم از بحث كردن ديگه خسته شدم آخرش هم ميگه تو مقصري. اگر هيچي نگي من خودم زود بلند مي شم دروغ ميگه چون اگر من سكوت هم كنم اون بلند نمي شه. ديگه هرروز سر اين مساله بحث داريم. تازه پارو از گليمش فراتر گذاشته ووقتي اعتراض مي كنم شروع به داد وبيداد ومغلطه كردن مي كنه. هر چي از دهنش در مي ياد هم مي گه. الان قهريم. ديروز منزل مامانم بودم از ظهر قرار بود بياد دنبالم آخرش هم ساعت ١١ شب گفت من دوش نگرفتم مي شه شب اونجا بخوابي. اين بازي رو شب قبلش هم در آورده بود ومن شب آنجا موندم. ولي ديشب آژانس گرفتم خودم رفتم خانه وبا يه خونه بمب زده مواجه شدم. وأي هنوز رختخوابش از ديروز جلوي تلويزيون پهن بود. بعد دعوا زرگري راه انداخت كه من فكرم مشغوله من رو درك كن من هم جوابش رو ندادم فقط گفتم حداقل بشقاب ميوت رو برمي داشتي.اونم شروع كرد به دادوبيداد كه تو نفهمي ومن رو درك نمي كني. مي خوام اصلا ديگه باهاش حرف نزنم. هرچي من كوتاه مي يام اون پرروتر مي شه. شما به من بگيربا اين مرد چطور برخورد كنم. اين رو هم بگم كه ادعا مي كنه خيلي من رودوست داره.