با سلام و احترام.
در همین ابتدا بگم که حال فوق العاده بد روحی و جسمی دارم و بدترین ضربه زندگیمو اخیرا خوردم. و مشکلی که دارم میگم عجیب و غریب هم هست و نیاز به دقیق خواندن مطالب زیر هست. ممنون میشم راهنماییم کنین.
26 سالمه..فوق لیسانس...
سریع میرم سر اصل مطلب.
من 6 سال با دختری بودم که اخیرا متوجه شدم بهم دروغ میگه و پنهان کاری میکنه. و با پسر دیگری در ارتباط بوده.(نوع ارتباط فعلا فقط میدونم چت تلگرام(مطمئنم) و تماس تلفنی(احتمال خیلی قوی)).
من به طور اتفاقی این موضوع رو فهیمدم و این دختر خانم همیشه به دنبال کوچکتر کردن کار خود و این که یه خواستگار بوده و میخواستم ان رو متقاعد کنم که فضای مجازی دروغه و ان پسر رو میخواستم به زندگی عادیش برگردونم(دختر خانم گفتن که 3 روز با هم برای موضوع خواستگاری چت میکردند!!). همچنین آن پسر به دختر خانم گفتن که کسی در زندگ تو هست؟ ایشان جواب دادند نه! در حالی که اگر این رو از همان اول راست به پسر میگفتند قضیه خیلی سریعتر و راحتتر حل میشد. این پسر شماره هم به دختر خانم دادند.این رو همون اول دختر خانم بهم نگفتند حتی قسم هم خوردند که نگرفتند. و بعد ها من متوجه شدم که شماره هم دارند. همچنین همون اوایل دختر خانم بهم گفتن که من پسره رو بلاکش کرده بودم(از تلگرام) که باز هم اینو بعد مدتی متوجه شدم دروغ می گوید و حتی چت هم با ایشان داشتند. ویژگی بارز این دختر خانم این هست که با گریه و بازی با احساسات بنده و قسم خوردن میخواهند کار خودشان رو پیش ببرند در حالی که من روی برخی از مسایل و دروغ های ایشان مطمئن شدم و ایشان صد در صد پنهان کاری داشتند. من همیشه به این دختر خانم میگفتم که نباید هیچ پنهانی با هم داشته باشیم ولی ایشان برخلاف ان انجام دادند...ایشان فقط میخواهند کار خودشان را به طریقی توجیح کنند و به دل من مونده که یک بار حقیقت رو از زبان خودش بشنوم...چون به خاطر رابطه چندین و چند سالمون حاظر بودم گذشت کنم و بهش فرصت بدم. ولی درد من ازینه که ایشان همش دارن انکار میکنن و میگن که دروغ نمیگویند.
در کل اعتماد من به ایشان فوق العاده کم شده هست، و از طرفی هم ته دلم دوستش دارم و واقعا برام جدایی سخته. همیشه پیش خودم میگفتم چرا این همه انکار؟ مگه من چکارت کردم؟ مگه من اینقدر پسر بی منطقی بودم؟
یه چیزی دیگه...
فرض کنین یه ادمی یه دختری رو دوست داره و باهم هستن. حالا آن دختر داخل گروهی عضو میشه و یه پسری میگه دلم گرفته! بعد ان دختر به این پسر میگه خدا نکنه! چرا؟
یا اینکه به پسری بگه چیزی شده، مثل قبل نیستی و تغییر کردی و ناراحتی.
اینا درست نیست.
من مطمئنم خیلی چیزا رو نمیدونم که چه پیامایی بهم رد و بدل کردند و از اینکه نمیدونم دیوونه دارم میشم. من باید بدونم تا تصمیم دوباره بگیرم..به خدا اگه همه حقیقت رو ازون اول گفته بود من میبخشیدمش.
شما اینا رو بهم جواب بدین...میخوام بدونم من مشکل دارم یا آن؟
بهم میگه من بیکار بودم و حوصلم سر رفته بود و وارد یه گروه مختلط شدم که با این پسر آشنا شدم جالب بود که داخل گروه به پسره میگفتن: (چی شده، چرا مثل قبل نیستی و ناراحتی؟!) یعنی ناراحتی دل این پسر برای این دختر خانم مهم بوده؟؟ پس تعهد کجا رفته؟ من برگ چغندر بودم؟؟ من کجای دلت بودم؟؟ البته من همش بهش گفته بودم که وارد هر گروه مختلطی نشو...و اگر هم بهم میگفتن که میخوام وارد گروهی بشم، من هم با ایشون وارد گروه میشدم و یه فضای امنی درست میشد. ولی این کار رو نکردن و میگفتن من میترسیدم ازت و بعدا خودم میخواستم از گروه خارج شم!!. ولی اتفاقات بد اتفاق افتاد....
دریافت شماره پسر و ندادنش به من باعث شد که من خودم ازطریق پی وی پسره باهاش چت کنم(بعد اینکه فهمیدم یه پسر با ایشان چت میکنه بهش گفتم چند تا از پیامای پی وی و گروه رو برام فوروارد کن و دختر خانم گفتن که پیامای ایشان رو از پی وی حذف کردم و گروه هم که معمولا حذف میکنه و چند تا پیام از گروه رو فرستاد و من پی وی پسره رو گرفتم) و همین باعث شد به طرز نامناسبی من با پسره برخورد داشته باشم. چون پسر فهمید که دختر خانم بهم شماشو نداده و متوجه شد که من و دختر خانم ناهماهنگ هستیم و دختر خانم داره از من چیزایی رو پنهان میکنه. و این به معنای خورد شدن من و غرورم بود. چون با این چت، این پسر پر رو تر شد و همچنین مثل دختر خانم دروغ و انکارهای زیادی میکرده..نمونش این بود که بعد ها میگفت من شمارمو به دختر خانم ندادم حتما از بقیه اعضای گروه گرفتن. در حالی که دختر خانم گفتن که شماره رو از پسر گرفتن....الان که دارم اینا رو مینویسم دوست دارم زار زار گریه کنم. اگر دختر خانم شماره پسر رو بهم میدادن، میدوسنتم که با این پسر چکار کنم و حساب کار دستشان بیاید و بفهمد که این دختر کس و کار دارد.
من از روی عصبانیت به دختر خانم یه بار چند تا فحش دادم و همون زمانی که با پسر چت میکردم، پسره بهم گفت که دختر خانم چند از فحشهای شما رو برای من فوروارد کردن و بهم گفتن شخص عصبی هستی و پسره به دختر خانم گفتن که من حق دارم!! پیش خودم میگفتم دختر منو با کی هم صحبت کردی..خوردم کردی...چرا اینطور مسایل رو بهش گفتی؟ این ادم مگه کیه؟ دلیل این کار رو که از دختر خانم جویا شدم ایشان بهم گفتند که من عصبی بودم و خواستم به پسر بگم که کار خودم چطوری باعث عصبانیت من شده هست!!!
چرا به این پسر اینو باید بگی؟ غرور و اعتماد یه پسر کشکه؟؟ گاهی فک میکنم بی عقلی میکنه!!!
در کل من هم دیدم وضعیت خیلی نابسامان هست از این پسر خواستم تمام حقیقت رو بهم بگه، ولی ایشان هم انکار میکردند و به احتمال زیاد با هم هماهنگ بودند. چون برخی صحبتاشون مثل هم بوده. و در برخی از موارد میدیدم که پسره داره به دختر خانم خط میده.
یه روزی که با هم بیرون بودیم من گوشیشو جلوی خودش چک کردم و بهش ثابت کردم که ان پسر رو بلاک نکرده بودی و بعد بهش گفتم الان میخوام با گوشی خودت بهش پیام بدم که از کی تا حالا باهم چت میکردیم؟ (مثلا من خود دختر خانم هستم)...بعد دختر خانم در اینجا به من یه رکب زدند از من و جایی که نشسته بودم خیلی فاصله گرفتند( به این بهانه که حالش بد بوده هست) و اخر سر فهمیدم که با ایشان تماسی داشتند(البته گوشیشو ندیدم و نزاشت گوشی دومش رو چک کنم و گریه میکرد که نمیدم و همین باعث شد که مطمئن شم تماسی داشته).....تو این لحظات من تپش قلب شدیدی داشتم چون عزیزترین کسم بود و اصلا انتظار چنین کارهایی رو از ایشان نداشتم. خلاصه در همون روز فهمیدم شمارشو سیو داشته و بلاک نکرده بود و همچنین چت هم با پسر داشته هست(پیام های پی وی پسره حذف شده بد). دختر خانم باز خیلی انکار میکردند و میگفتن من با شمارش کاری نداشتم و چت نمیکردم و حتی بلاکش کرده بودم!! در حالی که من مطمئن شدم که همش دروغه و فقط میخواد با مقلطه کردن و گریه کردن من را به شک بندازن. مورد دیگه این که ان روز حدود ساعت 9 شب با شماره مادرش وارد تلگرام شد و تلگرام های خودشان را استفاده نمیکردن تا من نفهمم آنلاین هستن(لست رسنتلی نبود)...یعنی خودشان گفته بودن که این شماره خاموشه و استفاده ای نمیشه. اینم بگم که دختر خانم همین شماره مادرش رو به پسره داد که اکثرا خاموش بود. ولی دیدم ان روز این شماره رو برای تلگرام استفاده میکرد و جالب این بود که همن موقع که به خط مادرش از تلگرام پیام دادم و سریع خارج شد و ترسید..مطمئن بودم خودشه.و یه پنهان کاری دیگه داره اتفاق میفته... بهش هر وقت که میگفتم چرا استفاده کردی بهم میگفتن من یک گوشی دارم و مگر می شود در یک گوشی دو تا تلگرام داشت!!!( پیش خودم گفتم بله)....دروغ هایش همش بیشتر و بیشتر می شد....خسته شده بودم.
عجیب و قریب بودن داستان ازینجا شروع می شود که این دختر خانم بهم میگوید من تو رو دوست دارم و تو باورم نداری!!
من بهش میگفتم اخه مگه برای من اعتمادی گذاشتی؟
و این که همون روز که باهم بیرون بودیم ایشان شدیدا اصرار داشتن بریم کفش فروشی، کفش بخریم برای روز تولدم. من نمیخواستم برم ولی ایشان خیلی اصرار کردن و رفتیم و کفش خریدیم..حتی گاهی کمک مالی هم بهم میکرد...میخوام اینو بگم آیا شما تناقض در این رفتارها نمیبینید؟ ایا در کره زمین چنین موجوداتی دیدین؟!
در کل هنوز که با من هست ولی شدیدا رابطمون خراب شده...مثلا یه بار اخیرا که دیدم آنلاینه(الان دیگه همش لست رسنتلی کرده برخلاف قبلا و میگه خانوادم گیر میدن)، سریع میرم توی پی ویش میگم با کی میچتی و انم برام مطالب رو فوروارد میکرد تا مثلا خیالم راحت شه..(شاید بلد بود کی و چه موقع حرفامو گوش کنه تا به نفع خودش باشه) ..و همین هم باعث شده فکر کنم------->( یا این ور یا ان ور)..اگه با یکی هست چرا هنوز با من هستی؟؟!!
همون اوایل که رابطه با پسر رو فهمیدم بهم گفت که پشیمونم و میدونم کارم اشتباه بوده ولی من همون موقع هم برام کمی هضمش سخت بود ولی چون حرفاش مشکوک بود من هنوز در ذهنم این بود که باهاش بیشتر صحبت کنم تا مشکلات رو کامل حل کنیم و حقیقت رو بگه بهم...ولی این کار رو نکرد و شماره پسر رو نداد و این باعث شد من به طرز نامناسبی با این پسر رو در رو شم و خورد شم. اگر همون اول بهم تمام حقیقت رو میگفت من گذشت میکردم ولی اینکه من یواش یواش دروغ های زنجیره ای دختر خانم رو میفهمیم درست نبود و اعتماد من رو ذره به ذره کم میکرد. و این یک اتفاف وحشتناکه.....
من همیشه به خودم میگفتم کاشکی شهامت اینو داشتی بهم حقیقت رو بگی..چرا نگفتی..یعنی من اینقدر بی منطق بودم که رابطه چندین و چند سالمو خراب کنم؟؟ من خیلی سعی کردم بهش فرصت بدم و به خودش هم میگفم ولی فقط انکار میکرد در حالی من مطمئن بودم از برخی مسایل...
به قول یکی از دوستان اعتماد مثل سقف یه خونه میمونه اگه ریزش کنه کشته میشی یا ناقص!! بهش گفتم اعتمادم دیگه رفته و تو اگه منو میخوای باید جبران کنی..باید ببینم که واقعا پشیمونی مثل توبه واقعی..ان موقع من میتونم گذشت کنم به خاطر این که یه موقعی پیش هم عزیز بودیم و خدا هم فرصت میده به بنده، دوباره باهم عهد میبندیم....ولی ان فقط انکار میکرد و میگفت نه من دروغ دیگه نگفتم بهت و دروغم همون بود که شمارشو بهت ندادم و فلان..من بهش گفتم باشه تو که ترسی نداری از خودت پس بیا بریم پرینت مکالمات هر دو گوشیتو بگیریم و ان گفت نه اصلا و اگه اینکار رو کنی دیگه اسممو نبر. من بهش گفتم با این همه اتفاقات بد، تو اگه غرور و اعتماد من برات مهمه میامدی و اینکار رو میکردی و وقتی که نمیای پس مطمئنا مشکلی وجود داره و تو حریم ها رو شکستی. اگه من باز هم ببینم تماست فقط همون روز بود گذشت میکنم....آخه لامصب یکمی درکم کن..من پسرم باید قانع شم.
خونم به جوش امده عزیزان...خسته شدم....شبا دیگه نمیتونم بخوابم یا خیلی کم میخوابم و همش ذهنم مشغوله. کلی کار دارم و از زندگیم افتادم و موتور زندگیم خاموش شده.
من وقتی ان اوایل که فهمیدم، و اظهار پشیمونی کرد خیلی حالم بهتر شد..ولی این وسطا یواش یواش چیزایی رو میفهمیدم که نمیتونستم پیگیری نکنم چون غیرت داشتم روش.. یعنی در واقع خیلی باهام پنهان کاری میکرد....اینکه قسم میخورد شمارشو ندارم ولی داشت دیوونم کرد....اخه چرا؟ من مگه بهت بدی کردم؟
اینم بگم تا قبل این اتفاق بسیار دختر خوبی بود ولی اصلا نمیدونم چطوری اینطوری شد؟ اصلا باورم نمیشه...شکه شدم...قلبم به درد میاد...اینو خیلی خوب حس میکنم.
خیال میکنم اینا یه خیاله...هنوز باورم نشده که این دختر، این کار رو کرده..چون اصلا ازش انتظار نداشتم.
بازم میگم اگه همون اوایل، تمام حقیقت رو بهم میگفت باور کنید چون خیلی دوستش داشتم گذشت میکردم ولی دیدم یواش یواش داره دروغ های جدیدش نمایان میشه و حتی همون موفع هم بارها بهش گفتم حقیقت رو بگو ولی بازم انکار میکرد..نمیدونم شاید لجباز بود...اما دیگه خیلی دیر شده..چون خورد شدم و غرورم شکست و اعتمادم خیلی کاهش پیدا کرده...نظر خودم اینه که اگه این دختر منو میخواد باید الان دیگه به فکر به یه جبران اساسی مثل همون پرینت مکالمات و اثبات خودش و پشیمونی واقعی باشه تا اعتمادم برگرده تا بفهمم که من براش مهمم که اینکارا رو برای جبران داره میکنه....شاید باید یه مدت اصلا ولش کنم تاببینم خودش چکار میکنه.
ان اوایل به این فکر میکردم که هدایتش کنم، راهنماییش کنم و بفهمه که چکار کرده و بفهمه که پنهان کاری درست نیست و وقتی کسی رو داری اینکارا غلطه و باید یه اصول رفتاری مناسب با پسرای غریبه در زندگیت باشه. و من همه اینکارا رو کردم...... ولی خب میگم ان حقیقت رو پنهان میکرد و بهم دروغ میگفت ...نمیدونم شاید دوست نداشت غرور خودش شکسته بشه و حقیقت برملا بشه و خواس فقط اظهار پشیمونی کنه...شاید بلد نبود با پسره درست حرف بزنه و نمیدونست چه نوع رفتاری رو بکار ببره( این توجیح شاید یه جور گول زدن خودمه چون تمام شواهد نشون میده که در حقم نامردی کرده)...البته اینم بگم دختر خانم قبلا همون اوایل هم بهم گفتن که من با پسری جز تو نبودم و فقط دوستام دختر بودن و بلد نبودم با ان پسر حرف بزنم!!! نمیدونم باید باور کنم یا نه!؟ نمیدونم این پنهان کاری و دروغ ها رو یه خیانت بدونم یا ترس از من؟؟!! در حالی که خودش میدونه من ادم زورگو نیسم...این توجیح ناعادلانه هست از طرف ان...به کلمه خیانت حس بدی دارم..دوست ندارم اگه حقیقت هم داشته باشه به ان نسبت بدم.
هنوزم دوستش دارم ولی اگه بخواد اینطوری پیش بره فک میکنم جدایی بهتره....جدایی خیلی سخته برام چون کلی خاطره دارم...ولی به قول یکی، داروی تلخ دردناک و زجر اوری هست اما بعد ماه ها یا سالها خوب میکنه!...واقعا سردر گمم.
این بود داستان من. حالا نظرتون چیه؟ آیا باز بیشتر تلاش کنم و بهش فرصت بدم و باهاش حرف بزنم؟ یا این که یه مدت ولش کنم و بهش پیام ندم و بهش توجه نداشته باشم تا ببینم چی میشه و زمان حقیقت همه چیز رو نمایان کنه...
ممنون از توجهتون.
باتشکر
- - - Updated - - -
من نمیخوام به همین راحتی برم کنار....اینکه آخه چرا باهام لجبازی میکنه..وقتی من حقیقت رو میدونم باز انکار میکنه و بعد امشب بهم پیام میده (میشه فراموش کنی بشیم مثل قبل..یه شکلک ناراحتی هم میزاره). کلا کاراش عجیبه... من دوست داشتم ان تمام حقیقتو خودش بگه ولی بخش بیشترشو خودم فهمیدم. ان باید شماره پسره رو بهم همون اول میداد(خودش میگه من نمیخواستم درگیر شی باهاش و میترسیدم هزار جور فکر و خیال در موردم کنی)....بعضی حرفاشو نمیفهمم...مگه میخواستم پسره رو چکارش کنم....اینکه چه دلیلی داشت بهش تو گروه بگه چی شده و مثل قبل نیستی و فلان...حالم بد میشه اینا رو به کسی غیر من بگه
- - - Updated - - -
من به پسره آخرین بار که چت میکردم باهاش گفتم همه حقیقت رو با مدرک و اسکرین شات بهم بگو تا من هم برم به ان دختر بدم و خلاصم کن. چون پسره همش میگفت من باهاش کاری ندارم و ان افتاده دنبالم و میگفت دلم برات میسوزه.
ان پسر بهم گفت من پی ویشو پاک کردم(میدونم دروغه) و چیزی ندارم اسکرین بگیرم. بهم گفت اگه با مدرک میخوای صحبت کنم بهتره بری پیشش و به من بزنگی و بزاری روی بلندگو، من حرفامو بزنم و اگه دختر خانم گفتن دروغه تو هر کاری دوست داری با من بکن.
میبین چه فاجعه ای اتفاق اتفاده...فقط خودتون رو جای من بزارین...اگه واقعا از همون اول شماره پسره رو بهم میداد این اتفاق نمیفتاد.....