سلام دوستان
تا حالا چند بار خواستم این مسئله رو مطرح کنم، اما هربار پشیمون شدم، چون می دونم لازمه ی اینکه راهنمایی درستی بهم بدید اینه که بتونم همه چی رو خوب بهتون انتقال بدم، و من قدرت انتقالم ضعیفه.
با این حال از اونجائیکه خیلی گذشته و من هنوزم موضع قاطعی در رابطه با موضوعی که می خوام مطرح کنم نداشتم، یعنی نتونستم مطمئن باشم که کار درست چیه، اومدم که با شما مطرح کنم.
مشکل اینکه شوهرم معتقده با توجه به شرایط مالیش، ما یکسال در (مثلا) سوییتی که جزء خونه پدر و مادرشه زندگی کنیم و این خونه رو اجاره بدیم تا قسطش از محل اجاره تامین بشه. اون به اصطلاح سوییت البته قبلا مسکونی بوده اما یه مدتی بعنوان انباری اجاره داده شده. منظور اینکه حتی یک طبقه خونه ی معمولی نیست.
گذشته از غیرمعقول بودن اون فضا برای زندگی، من اصلا لزومی به اینکار نمی بینم. ما می تونیم با یه برنامه ریزی درست از عهده ی قسط خونه و مخارجمون بر بیایم. البته در تنگنا قرار می گیریم، اما از نظر من قابل تحمله.
ولی اون اولا برنامه ریزی کردن براش فوق العاده سخته. نه فقط برنامه ریزی مالی، بلکه کلا برنامه ریزی کردن براش کار عذاب آوریه. دوما براش خیلی سنگینه که صرفه جویی کنه یا نبودن یه چیزهایی رو تحمل کنه.
برای همین پیشنهاد دادم که یه مقدار قرض بگیریم. اولش پذیرفت و برای یکی دو هفته مسئله حل شده به نظر می رسید. اما درست وقتیکه تقریبا داشت باورم می شد که موضوع خاتمه پیدا کرده، سر یه موضوعی با مادرش حرفش شد و من نفهمیدم چطور من مقصر شناخته شدم و گفت تو قبول نکردی بریم اونجا و همکاری نکردی و فداکاری نکردی. اینجوری هم باید قرض کنیم و من شرمنده می شم، هم این همه باید بی پولی بکشیم (بخاطر اینکه پیشنهادم این بود که از خونواده ی من قرض بگیریم و ظاهرا از این بابت معذبه).
البته قبل از اینکه این پیشنهاد رو بدم، یک مدت برخورد خاصی نکردم، و منتظر بودم مادرشوهرم قبول نکنه. ولی اونم انگار امیدش به منه.
خلاصه هفته ی گذشته که دوباره نظرش برگشت و من رو بابت این تصمیم سرزنش می کرد، من هم دوباره برگشتم سر دو راهی خودم.
ممنون می شم بهم بگید از نظر شما کدوم یکی از این کارها درستن:
1 - از اوجائیکه به هرحال اون در این مورد مسئول هست و بهتره بتونه طبق تشخیص خودش کارها رو پیش ببره، اجازه بدم کاری که درست و راهگشا می دونه رو انجام بده و تجربه کنه که نتیجه چی می شه. من هم تمرکزم رو بذارم روی اینکه در اون اتاق و اون شرایط به زندگی خودم برسم و در مقابل شرایط بازنده نباشم. که بازنده نبودن همان و صد برابر شدن توانایی هام همان. چون لازمه ی اینکه بتونم اونجا زندگی کنم و اهدافم رو دنبال کنم، اینه که ظرفیت جسمی و روانیم حسابی گسترش پیدا کنه.
هر چند سخته، اما اگه بدونم کار درست اینه، از عهده ش برمیام.
بعلاوه اگه من موافقتم رو اعلام کنم، ممکنه در نهایت مادرشوهرم علنا مقاومت کنه و اجازه نده.
مطلب دیگه اینکه با توجه به شناختی که این مدت شوهرم حاصل شده، وقتی فکر می کنه کاری درسته، نمی تونه ازش بگذره. و حتی اگر هم انجامش نده، مدام مسائل مختلف رو به اون موضوع ربط می ده. یعنی هر مشکلی که پیش بیاد، می گه اگه رفته بودیم اونجا الان به این مشکل نمی خوردیم.
و از اونجائیکه بالاخره یکسال آینده قراره سخت بگذره، پیشاپیش مشخصه که موضوعات خیلی زیادی هستند که قراره من بابت مخالفتم با این تغییر مکان مسببشون باشم و بابتشون سرزنش بشم.
این از راه اول که بیشتر از این بازش نمی کنم که پستم بیش از حد طولانی نشه.
2 - راه دوم اینه که راه اول رو نرم.
چرا؟ چون هزارتا مشکل توی اون خونه هست که خودتون می دونید.
ولی علاوه بر اونها، من اعتمادی ندارم که این خونه واقعا طبق همین برنامه ای که می گه اجاره داده بشه. یعنی کاملا محتمله که به جای اجاره، یه مشتری برای رهن پیدا بشه و اینم قبول کنه. رهنش هم خرج بشه و دیگه هم نتونیم پسش بگیریم.
علاوه بر اون شوهرم اونقدری آینده نگری نداره که بتونه تشخیص بده توی اون خونه به چه مشکلاتی بر می خوریم.
خلاصه عقل حکم می کنه که این کار انجام نشه.
بین این دو راهی گیر افتادم. یبار فکر می کنم این یکی خوبه، یبار می گم اون یکی خوبه.
از هفته ی پیش دیگه در موردش صحبت نکردیم، یعنی من خواستم تا جمعه نه در موردش حرف بزنیم نه فکر کنیم. ولی تا چند روز آینده که اون دوباره مطرح می کنه، می خوام یکی از این دو تا راه رو انتخاب کرده باشم و در موردش مصمم باشم.
ببخشید طولانی شد، تازه خیلی خلاصه کردم. منتظر نظرتون هستم.
علاقه مندی ها (Bookmarks)