به انجمن خوش آمدید

دسترسی سریع به مطالب و مشاوران همـدردی در کانال ایتا

 

کانال مشاوره همدردی در ایتا

صفحه 2 از 2 نخستنخست 12
نمایش نتایج: از شماره 11 تا 13 , از مجموع 13
  1. #11
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    شنبه 02 بهمن 95 [ 21:03]
    تاریخ عضویت
    1393-6-23
    نوشته ها
    71
    امتیاز
    2,733
    سطح
    31
    Points: 2,733, Level: 31
    Level completed: 89%, Points required for next Level: 17
    Overall activity: 0%
    دستاوردها:
    Tagger Second Class1000 Experience Points1 year registered
    تشکرها
    47

    تشکرشده 104 در 48 پست

    Rep Power
    0
    Array
    یه جوری مینویسید کسی کمتر رغبت میکنه بخونه منم همشو نخوندم
    حرفاتو دیدم یاد معذرت میخوام دوران حماقت خودم افتادم

    بقیه حرفای خوبی زد بهت کسی شماتت هم نکرد چون وارد زندگی کسی نشده بودی
    ولی دنیا جان بالاخره یه سری کارها باید یه جایی تموم بشن و یه سری کار خوب جاشون رو بگیرن.

    اخه تا کی اعتماد؟ اصلا برای چی اعتماد؟اون کسایی که از طریق دوستی ازدواج میکنن قوی هستن و پشتوانه دارن مردای متاهل حتما ضعف تورو میفهمن که به خودشون اجازه میدن

    ببین توی جامعه و اینجا همه به این رابطه میگن دوستی حالا تصور تو دوستی نیست این انتظار رو از بقیه نداشته باش.خانوادت هم همینطور مثل بقهی فکر میکنن مثل خانواده من که وقتی خواستگار اولم که باهاش دوست شدم و به ازدواج نرسید الان همین گمان رو از من دارن.یه ورایی شکل ادم بی بندوبار به ما نگاه میکنن فکر میکنن تا یه
    پسر رو میبینیم خودمونو میبینیم خودمونو براش لوس میکنیم و شماره میدیم و میگیریم و اونها خیلی چیزای بد از رابطه دختر پسری شنیدن میان مارو تو اون شرایط فرض میکنن . حالا اگه خدا هم توبه مارو بپذیره اونها نپذیرقتن.

    پس اولین کار فکر ازدواج رابطه ای رو با این شرایط از سرت بیرون کن. نمیگم دنبال رابطه نرو .چرا توجمع ها و جاهایی حاضر شو که مورد برای خواستگاری پیدا کنی نه برای زنگ تفریح بودن

    زندگی رو سخت نگیر هرچقدر خودمو بزنی که من خوبم خانواده ات باور نمیکنن .اما خوب باش.موفق باشی

  2. کاربر روبرو از پست مفید omidvaar تشکرکرده است .

    دنیای کوچک (سه شنبه 30 تیر 94)

  3. #12
    عضو عادی

    آخرین بازدید
    چهارشنبه 05 اسفند 94 [ 02:42]
    تاریخ عضویت
    1394-3-18
    نوشته ها
    72
    امتیاز
    1,866
    سطح
    25
    Points: 1,866, Level: 25
    Level completed: 66%, Points required for next Level: 34
    Overall activity: 28.0%
    دستاوردها:
    1000 Experience Points3 months registered
    تشکرها
    48

    تشکرشده 197 در 64 پست

    Rep Power
    0
    Array
    ببینید این مشکلاتی که ازش حرف میزنید توی خیلی از خانواده ها هست... مثلا اینکه مادر عاشق شوهر دادن دختر باشه به هر قیمتی! خیلی از مادرها همینطور هستند... منم تا حدودی با این مساله رو به رو هستم!! اما دلیل نمیشه خودم را از چاله در بیارم بندازم به چاه!! احساس دوست داشتن و دوست داشته شدن لذت بخشه اما نه به هر قیمتی! یعنی وقتی بدونیم زود گذره که دیگه جالب نیست ! شما برای اینکه خودتون را توی خانواده بالا ببرید، راه های زیاد دیگه ای پیش رو دارید، مثل موفقیت تحصیلی، موفقیت کاری... اما از بین همه اونا افتادید دنبال پیدا کردن یه شوهر خوب توی جامعه! یعنی فکر می کنید اگه دست یکی رو بگیرید خودتون ببرید تو خونه، جایگاه از دست رفته خودتون توی خانواده را باز خواهید یافت!! نتیجه اش هم میشه به قول خودتون شکست عشقی... نمیگم تو جامعه نباشید، نمیگم اصلا به کسی اعتماد نکنید، اما بی حساب هم اعتماد نکنید... اینکه بگید همه یه مشکلی دارن هم درست نیست، دوباره 4-5 سال اینطوری با بی اعتمادی می گذرونید، بعد می گید خب چی شد! اشتباه شد! احتمالا باید اعتماد می کردم!! و این سیکل برای شما داره تکرار می شه... پس باز هم میگم همون 6 مرحله ای که توی پست قبلی گفتم را درست پیش بگیرید تا مشکلی پیش نیاد... اصولی رفتار کنید تا مشکلی پیش نیاد...

    اینکه فکر می کردید دو تا آدم با عقل و شعورشون میتونن تصمیم بگیرن هم درست نیست، به جز رفتارهای عاشقانه متاهلین یا بی اعتمادی مجردها، مسائل مهمتری هم هستن مثل خانواده که سر بسته به یک موردش توی پست قبلی اشاره کردم. موردهای دیگه هم هست مثل مخالفت و خیلی موارد وحشتناک دیگه ای که ممکنه اصلا به ذهنتون خطور نکنه (شنیدین میگن بعضی از آدما شیطون رو درس می دن؟؟) ...

    همون مساله افراط تفریط که خودتون بهش اشاره کردید باز هم هست... وقتی میدونید مشکلتون افراط تفریط هست، خب سعی کنید حلش کنید... توی این پست آخرتون چقدر زیاد همین مساله به چشم میخوره... 4-5 نفر به پست شما خوردن بد بودن پس همه یه مشکلی دارن... اینکه یکی گفت اعتماد نکنم پس نباید اعتماد کنم بعد چند نفر گفتن تا کی میخوای اعتماد نکنی پس دیگه باید اعتماد کنم!! خب اینم افراط تفریطه دیگه، اینجور وقتا رابطه اتون با خدا هم به هم میریزه... اینکه از چند نفر اون هم به علت اشتباه خودمون و زیر پا گذاشتن قوانین خدا رکب بخوریم دلیل نمیشه که خدا رو هم کنار بذاریم؟!! (پس اینم افراط تفریطه)

    تنبلی و بی ارادگی که خودت بهش اشاره کردی را کنار بذار... برای خودت اهداف جدید توی زندگی تعیین کن... با مادرت بگو مگو نکن، سکوت کن، کنار بکش، این بگو مگو انرژی بیشتری از خودت میگیره... شما اولین دختری نیستید که با مادرتون اختلاف سلیقه دارید، آخرینش هم نخواهید بود...

    اینکه دنبال ریشه یابی کار مردهای اینچنینی باشید به کار شما نمیاد... شما فعلا باید دنبال حل مشکل خودتون باشید... مطمئن باشید این افراد از زندگیشون خیری نمی بینن... چه بسا ممکنه توی دامی که خودشون برای بقیه پهن می کنن هم بیفتن... یعنی دچار گروه هایی بشن که برای همین کار تشکیل شدن تا زندگیشونو به هم بریزن... آبروشونو ببرن... اعتماد همسرشونو ازشون بگیرن... یا اینکه حق السکوت عمری ازشون بگیرن...

    از عاشق شدن استقبال می کردید و می کنید!!! (بماند که بعدش میگید باید از خواب و خیال بیدار شد چرا که کسی این روزا عاشق دل کسی نمیشه- بازم افراط تفریط-) چرا فکر می کنید عاشق شدن قبل از ازدواج نشان از بلند طبعیه؟؟ هدف ازدواج اصولی و درست و موفق، بلند طبعی را نشون میده. عاشق شدن اونم بر اساس معیارهای ظاهری یا خوش صحبتی که وقتی پای عمل میرسه دیگه هیچی نشونی ازش دیده نمیشه چه لطفی داره که ازش استقبال می کنید؟ درد بعد از شکست که شما تجربه اش هم کردید بس نبوده که هنوز استقبال می کنید؟؟؟ این بحث عشق و عاشقی از کتاب های قدیمی نشات می گیره که توی اونا هم هیچ عاشق و معشوقی خیری از زندگیشون ندیدند! نه شیرین تو زندگیش خوشبخت شد، نه فرهاد، نه خسرو، نه ویس، نه رامین!! اگه این مسئله توی جهان حل می شد، اینکه کسی دنبال عشق و عاشقی نمیرفت، بلکه دوست داشتن و مودت بعد از ازدواج را جایگزینش می کرد، خیلی از مشکلات کنونی مردم نبود، دیگه کسی برای نرسیدن به کسی زانوی غم بغل نمی گرفت، دیگه کسی تا نرسیده به کسی توی ذهنش اون فرد را بزرگ نمی کرد، یا بر عکس اگه یکی یه خواستگاری ساده رفته بود و جواب رد شنیده بود، همسر بعدیش عزای عشق اول نبودن خودشو نمی گرفت... من توصیه می کنم فرق بین عشق و دوست داشتن از کتاب کویر دکتر شریعتی را بخونید (همین جمله را که سرچ کنید وبلاگ ها و سایت های زیادی رو می بینید).

    باز هم میگم به همون 6 مرحله پست قبلی من مراجعه کنید. انقدر بخونید تا ملکه ذهنتون بشه... این که شما راه رو اشتباه می رید ربطی به آشنایی سنتی یا غیر سنتی نداره... چه بسا یکی سنتی هم بیاد خونه شما و معیارهای ظاهری را داشته باشه و خوب حرف بزنه شما اینطوری بعد از دو جلسه عاشقش بشید و بعد از چند جلسه اون بذاره بره... یا بر عکس، شاید از همونایی که مادرتون پیدا می کنه هم آدم مناسب شما باشه (اینجا هم افراط تفریط را دارید)... پس بازم میگم به روش آشنایی گیر ندید اما اصولی رفتار کنید تا مشکلی پیش نیاد...

    اون جملات آخر که از خنده دیگران گریه اتون می گیره، به نظر من ربطی به عزت نفس نداره، بلکه نشون میده شما افسرده شدید... افسردگی تا حدی با توجه به اوضاع فعلی شما طبیعیه، اما نه تا این حد که الان بهش اشاره کردید... یعنی به نظرم حتما یا کاری کنید که وضعیتتون تغییر کنه، دنبال چیزایی باشید که زودتر خوشحالتون کنه... راه های درمان افسردگی را مطالعه کنید... یا اینکه حتما به مشاور مراجعه کنید...

    سخن آخر اینکه به قبلی ها فکر نکنید... یعنی خوبه که برای درس گرفتن فکر کنید، اما اینکه برای سرزنش خودتون یا با این فکر که دیگه آدم خوبی لایق شما نیست بهش فکر کنید درست نیست... همونطور که اول پست قبلیم گفتم شکر خدا به خیر گذشته... رفتار شما درست نبوده، راهی که رفتید درست نبوده، اما به هر حال خدا راه توبه را باز گذاشته، به شرطی که نگید افراط تفریط را دوست دارم! به شرطی که در پی جبران باشید... البته جبران اصولی و متعادل، نه جبرانی که با افراط تفریط همراه باشه... در مورد اینکه کی لیاقت شما رو داره کی نداره از الان قضاوت نکنید... بذارید به عهده خدا... خودش بهتر می دونه به شرطی که شما از این به بعد درست رفتار کنید... رابطه با خدا هم مرحله داره... مثال میزنم، یه بچه هست که بهش میگن اگه فلان کار رو کنی بهت شکلات میدم، بعد از انجامش انتظار شکلات را داره دیگه! حالا اگه بگی الان این کار را بکن ده سال دیگه همه شکلات های دنیا رو بهت میدم دیگه محاله بهش فکر کنه! بچه سرمایه گذاری بلند مدت نمیشناسه ... در حالی که یه آدم بزرگ هست که بهش میگن اگه مثلا این زمین را امسال بخری ده سال دیگه زندگیت از این رو به اون رو میشه... تو ارتباط با خدا، ما فقط به این دنیا اعتقاد نداریم... هرچند دنیا دار مکافاته، اما به هر حال این دنیا ظرفیتش در حدی نیست که بتونه جواب خوبی و بدی همه رو بده... بعلاوه که سنت های خدا هم متفاوته، به یکی مهلت میده، به یکی ابتلا و امتحان، به یکی مجازات... پس توی ارتباط با خدا هم سعی کنیم از دید کوتاه مدت در بیایم ... بعلاوه، به جای شکوه کردن در برابر مشکلات و بی راهه رفتن، دنبال راه حل برای اون مشکلات باشیم... یادمون باشه همین که مشکلی هست نشون میده خدا هنوز از ما نا امید نشده... جزء اون دسته ای نیستیم که خدا اونا رو به حال خودشون رها کرده... به قول مجذوب تبریزی، مرد را دردی اگر باشد خوش است درد بی دردی علاجش آتش است

  4. کاربر روبرو از پست مفید راه حل تشکرکرده است .

    دنیای کوچک (سه شنبه 30 تیر 94)

  5. #13
    عضو عادی آغازکننده

    آخرین بازدید
    یکشنبه 04 مرداد 94 [ 22:16]
    تاریخ عضویت
    1393-6-06
    نوشته ها
    36
    امتیاز
    1,046
    سطح
    17
    Points: 1,046, Level: 17
    Level completed: 46%, Points required for next Level: 54
    Overall activity: 58.0%
    دستاوردها:
    3 months registeredTagger First Class1000 Experience Points
    تشکرها
    44

    تشکرشده 12 در 11 پست

    Rep Power
    0
    Array
    خیلی ممنون راه حل عزیز از صحبت های کامل شما. البته من نمیخوام خودمو از چاله به چاه بندازم همونطور که گفتم اون رفتارای خانوادم به صورت ناخواداگاه منو به این کار یعنی رسیدن به یک شوهر مطلوب جهت میده.مثلا یادمه دوسه سال پیش همین خواهر بزرگترم که بدون اجازش اب نمیخوردم(ولی اون اصلا به من اعتماد نداشت ونداره) بهم گفت سنت بالا رفته ها و عجیب از اون موقع حس سن بالا بودن و سیدن به شوهر در ناخوداگاه من شکل گرفت حتی اگه خودم نمیخواستم.مثلا با هرکسی اشنامیشدم عجله داشتم که طرف زود بره سره خواستگاری تا خانوادم ببینش حتی اگه من به بلوغ فکری بهرای ازدواج نرسیده بودم
    افراط و تفریط رو که کاملا قبول دارم و البته تویکسری زمینه ها کهش ماگفتید برام تشخیصش سخته الان تا پیشگیری کنم ولی یه سری جاها مثل همین غوطه خوردن های احساسی سعی میکنم زمانیکه افراط دیدم یا تفریط یا توقف به خودم بدم.



    حرفای افراط و تفریطتون رو قبول دارم.البته این دوتا خانمی که گفتن اعتماد نکن برای منی که زود باورم حرف بدی نزدند.درضمن توی اینترنت خوندم که پس تاکی میخواید بی اعتماد باشید

    این که چرا موقع انجام هدف های خوب که میتونه منو بالا بکشه تا به یکسری موارد احساسی میرسم جامیزنم و اراده ندارم رو نمیدونم دلیلش چیه البته اینو بگم یکمی از لحاظ جسمی سالم نیستم که این دلیل میشه برای نامیدی و جازدن هام و دلسرد شدن هام.ولی دلیل


    استقبال میکردم ازعشق چون بی احساس شده بودم همیشه دوست داشتم بمیرم .چیزی برام اهمیت نداشت.کتاب اگه نسخه چاپی داشته باشه حتما میخرم میخونم.ممنون.البته فکرمیکنم همینطور که یه مدت توی خیالات عاشقی خوش بودم یه مدت باید به خودم سخت نگیرم تا عقلم و حالم برگرده سرجاش

    باباید برای دلم و زندگیم یه چیزی پیدا کنم که به قول شما اگه باکسی سنتی هم اشنا شدم نتونه دوروزه دلمو ببره و بعد حالم اینجوری بشه.البته من معیارگذاری خاصی دارم.اشتباه یا درستش هم بماند و شیفته هرکسی نمیشم.

    ادلم میخواد برای بهبود حالم کلاس هایی رو برم ولی مطمئن نیستم این تصمیم رو عملی کنم یا نه چون از کلاسا فاصلمون زیاده. توخونمون هم شرایط خوبی ندارم که نمیتونم االن اینجابگم که دل و دماغ فعالیت نمیزاره برام و کاملا منو اسیر یکسری اعمال و اتفاقات زندگی هدر بده کرده

    نمیدونم تو دنیا چرا جدای اون کسایی که پول باداورده دارن یک عده درس خوندن فعالیت کردن و الان عزت دنیا و حتی شاید اخرت رو دارن بهترین چیزای دنیا رو میبینن و بهترین جاها رو میرن ولی من هم باوجود اینکه از اول سرم توی درس بود اینجور از زمان دانشگاه به مشکلات عدیده خوردم و همه چیزم از دست رفت.نمیتونم بگم سزای اینکه بایکی دونفر دوست شدم این بود که درس نخونم و دچار بلا بشم چون خیلی از اونهایی که الان موفق هستن و با چشمای خودم میبینم هنوز درسشون رو تموم نکرده چه عزتی سرشون میزارن دوست داشته و دارن و اونها هم دچار خطا شدن ولی زرنگ بودن سیاست داشتن و دچار بلا هم نشدن تا زمین بخورن و ضعیف باشند

    برای همین نمیتونم قبول کنم که یکسری سراسر خوشی و عزت و سلامتی(باوجوداینکه میدونم همه دچار مشکلات کوچیک هستن بالاخره) و یکسری نا امیدی و شکست و ضعف و حقارت و بی کسی و تحویل گرفته نشدن

    ممنون از حرفات راه حل. باز میخونمشون

    امیدوار من هم خانوادم خودشون رو مذهبی میدونن و مومن و گاه یحس میکنم با من مثه یه چیز نجس برخورد میکنن درحالیکه اگه مومن باشن حضرت علی گفته ادم فردا رو به گاه دیروزش نبین.ولی اینجا جوری از من گاهی دوری میکنن که چندش رو تو وجودشون میبینم انگار شپش دارم.درحالیکه کاملا اشتباه میکنن و دچار شوتفاهمات ذهنشون و قضاوت های اشتباه گاهی از روی ظاهر هستن مثلا چه خواهر بزرگم چه کوچیکم همه دوتاشون انواع تیپ هارودارن و ارایششون هم ترک نمیشه ولی اگه روی من چیزی ببینی خیلی بد برخورد میکنن و من نمیتونم تو این زمینه از اونها طبعیت کنم بهرحال نمیدونم


 
صفحه 2 از 2 نخستنخست 12

اطلاعات موضوع

کاربرانی که در حال مشاهده این موضوع هستند

در حال حاضر 1 کاربر در حال مشاهده این موضوع است. (0 کاربران و 1 مهمان ها)

کلمات کلیدی این موضوع

علاقه مندی ها (Bookmarks)

علاقه مندی ها (Bookmarks)
Powered by vBulletin® Version 4.2.5
Copyright © 1403 vBulletin Solutions, Inc. All rights reserved.
طراحی ، تبدبل ، پشتیبانی شده توسط انجمنهای تخصصی و آموزشی ویبولتین فارسی
تاریخ این انجمن توسط مصطفی نکویی شمسی شده است.
Forum Modifications By Marco Mamdouh
اکنون ساعت 12:09 برپایه ساعت جهانی (GMT - گرینویچ) +4 می باشد.