نوشته اصلی توسط
نارجیس
سلام به همه دوستای خوبم. امیدوارم حال همتون خوب باشه. دوستان من از سفر برگشتم.. اول از همه از شیدا و خاله قزی واقعا تشکر میکنم..
شیدا جان بااهات موافقم.. مهارت های ارتباطی ما متاسفانه بسیار ضعیفه در خیلی موارد.
جناب خاله قزی به خاطر مطالب پرباری که گذاشتین ممنونم... الان که از سفر برگشتم قبل از خوندن تاپیک شما حس میکردم غرورم از بین رفته... ولی الان حس بهتری دارم.. اخه بذارین براتون تعریف کنم..
بعد از نوشتن اون نامه و اینکه تصمیم گرفتم هر چی شوهر جان دستور دادن من نه نگم.. برای همین نشستیم و یه تصمیمی که بیشترش نظر اون بود و من با وجود مخالفت کوتاه اومدم و بهش گفتم باشه موافقم حرکت کردیم.. اون میگفت هر طور شده بااااید جمعه خونشون باشیم تا به مراسم برسیم. (در حالی که همونطور که گفتم مراسم رو میشد کمی زمانش رو تغییر داد).. خلاصه ما از اینجا اول رفتیم خونه مادر شوهر خواهرم.. ظهر اونحا رسیدیم و بابام اینا عصر همون روز رسیدند.. ما تا 12 شب پیش اونا بودیم و ساعت 12 به سمت شیراز حرکت کردیم..(تا هر طور شده چند ساعت قبل از مراسم خودمونو برسونیم)..
ما 5 روز تمااااااااااام شیراز موندیم و حتی مراسم نامزدی خواهر شوهرم هم اونجا بودیم.. و تنها یک شب تو راه برگشت رفتیم یه سر به خانواده من زدیم... و من امروز ناراحتم از اینکه چرا نشد بیشتر پیششون میبودم...
الان ناراحتی من اینهاست:
اینکه این سری که من کوتاه اومدم نمیخوام شوهرم فکر کنه همیشه همینطوره و اون هر چی بگه همون میشه ... اخه شوهر من خودمختاره.. کلا هر کاری که خودش بخواد انجام میده و خیلی وقتا من جلوش پر پر هم بشم مهم نیست براش... الان با این اوصاف اون فکر نمیکنه که همیشه همین روندو در پیش بگیره؟ یعنی اون نظری بده و من همیشه موافقت کنم؟
دوم اینکه احساس میکنم غرورم از بین رفته.. خانواده شوهرم واااقعا کیف کردن دیدن ما اینهمه پیش اونا موندیم و پیش خانواده من نرفتیم (به کام دلشون رسیدن).. برای همین من تمام تلاشمو کردم جلوی اونا نشون بدم که راضی هستم.. ..نمیخواستم اونا فکر کنن شوهر من بیشتر به فکر اونهاست تا خانواده من... اخه اونا همینو میخوان.. دلشون میخواد شوهرم بیشتر سمت اونا بره تا خانواده من. و وقتی میبینن ما پیششون نرفتیم ناراحت میشن...
دوستان لطفا بگین ایا به نظرتون من باید همین روندو تا اخر در پیش بگیرم؟ یعنی برای سر زدن به خانواده ها بذارم اون هر چی گفت من بگم چشم هر چی شما بگی؟
من از حالا به بعد در مورد این مشکل (رفت و امد با خانواده ها) چطوری برخورد کنم؟
علاقه مندی ها (Bookmarks)